بهتازگی انتشارات سوره مهر،مجموعه جدیدی ازشعرهای اورابهنام «دخیل»منتشرکرده است که به انگیزه انتشاراین مجموعه، بااوهمکلام شدیم.اودراین گفتوگودرباره نگاهش به شعرومخاطب وویژگیهای سرودههای مجموعه جدیدش،صحبت کرده است.
آنچه درشعرهای مجموعه «دخیل» مشخص است این است که زبان شعر شما،وامدار سنتهای ادبی ما و زبانی فخیم است. به نظر شما چقدر این نگاه به ادبیات در شعر امروز،میتواند از خودش دفاع و مخاطب راجذب کندیا اینکه باید به شعر با زبان سانتیمانتال رویبیاوریم تا بتوانیم مخاطب جذب کنیم؟
اعتقاد من است که طرز نگاه و جهانبینی شاعر نو باشد، وگرنه هرچه از ابعاد مختلف زبان وام بگیریم بهتر است. یکی از این ابعاد، باستانگرایی است. این امر به غنای زبان کمک میکند و گمان من این است که هرقدر دستور، نحو و واژگان باستانی را کنار بزنیم، زبان را لاغرتر و بیمایهتر کردهایم. تجربه شخصی من نشان میدهد که شعر خوب، خودش مخاطبش را پیدا میکند. اتفافا مخاطب بهخاطر پیشینه تاریخیای که از ادبیات کهن دارد، با اینگونه شعر بهتر ارتباط برقرار میکند. فکر میکنم دلیل برخی برای انتخاب زبان سانتیمانتال، عدم ارتباط و آشنایی با ادبیات کهن باشد. اعتقاد من این است که زبان ادبی با زبان کوچه و بازار متفاوت است و زبان یک شاعر باید با دیگر اقشار اجتماع فرق کند. این اعتقادمن است و اینکه تا چه حد موفق بودهام یا نظرم درست باشد، نمیدانم.
به نظر شما برای شاعر توجه به اینکه مخاطب چقدر با شعر ارتباط برقرار کند اهمیت دارد یا اصلا شاعر نباید کاری به مخاطب داشته باشد؟
هر هنرمندی ازجمله شاعر اثر هنری را برای مخاطب خلق میکند و اگر هنرمند، مخاطب نداشته باشد محکوم به فناست، ولی اینکه خودش را تا حد مخاطب پایین بیاورد، اشتباه است. وظیفه هنرمند این است که دست مخاطب را بگیرد و با خود چند پله بالاتر ببرد. اگر مخاطب در جایی از شعر با کلمهای مواجه شد که آن را نفهمید، اگر با کلیت اثر همراه باشد، آن کلمه را جستوجو میکند و با مراجعه به لغتنامه متوجه معنی آن میشود. یا اگر شاعر تکنیکی به کار برده بود که برای مخاطب ثقیل باشد، اگر ذهن و عاطفهاش درگیر شده باشد، درباره آن تحقیق میکند ولی اگر شعری، ذهن و عاطفه شاعر را درگیر نکرده باشد، برای مخاطب حتی اینکه یک بیت از شعر را کنار هم بگذارد، مهم نیست. بههرحال شاعر یا هنرمند نباید اثرش را تا حد سلیقه مخاطب پایین بیاورد. البته خود اینکه سلیقه مخاطب را چه چیزی تعیین میکند هم جای بحث دارد. آیا سلیقه مخاطب اصلا معیار اثر هنری است؟ گمان من این است که مخاطب مهم است ولی نمیخواهم شعرم را تا حد سلیقه مخاطب عام پایین بیاورم، بلکه دوست دارم مخاطب را با شعر یک پله بالاتر ببرم.
یکی از جلوههای این دیدگاه شما در شعر، شعرهای آیینیتان است. این شعرها از جنس شعرهای مورد توجه هیاتها و محافل مذهبی و آنچه بهعنوان شعر هیأت معروف شده نیست. این تلقی من درست است؟
من بارها در هیاتها و محافل مذهبی شعر خوانده و با تشویق مخاطب مواجه شدهام و اتفاقا این تفاوت برای مخاطب زیبا و گیراست. مسأله این است که مخاطب، چیزی جز آن خوراک ندارد و هرچه به خوردش داده میشود از جنس همان شعر است، وگرنه مخاطب هم اگر شعر متفاوتی بشنود، مطمئنا لذت میبرد. مثلا همین امروز سیدحمید برقعی شعر آیینی میگوید و شعرش در قالب قصیده هم هست و مورد استقبال مخاطب هم قرار میگیرد. این نوع نگاه به شعر آیینی در شعر شاعران دیگری جز من هم هست. البته من شخص منزویای در گوشهای از اصفهان هستم و شاید خیلی برای مخاطب شناختهشده نباشم اما شاعری مثل سیدحمیدرضا برقعی با اینکه زبان شعرش باستانگرا و قالب آن قصیده است، مخاطب هیات و جلسات مذهبی شعرش را دوست دارد و خیلی از اهل هیات شعرش را حفظ هستند. این را هم بگویم که در اصفهان بهخاطر بافت سنتیاش هنوز مداحانی هستند که طریق و مرام مداحان قدیم را دارند و مانند مرشدان قدیم، قصاید شکیب، متین و نوای اصفهانی و شاعران دیگر را حفظ هستند و مردم هم از شنیدن این شعرها لذت میبرند و اصلا مداحی را که قصیده نخواند به مداحی قبول ندارند.این سلیقه و نگاه مخاطب را خود هنرمند ایجاد میکند و خود ما بهعنوان شاعر و هنرمند شاید به دلیل سادهانگاری یا راحتطلبی یا موجگرایی، به این سلیقه دامن میزنیم. در طول زمان، چقدر موجهای مختلف در شعر مد شده است ولی شاعرانی داریم که حد وسط هستند، آنها نه از این سمت بام افتادهاند و نه از آن سوی بام، آنها نوگراییها را هضم کردهاند و با سنت گره زده و در شاهراه اصلی ادبیات قدم زدهاند. البته باید با تأسف گفت در ادبیات ما به آدمهای اصیل و اصلی ادبیات ظلم میشود. مثلا در دهه ۳۰ مجموعه «ماه در مرداب» دکتر ناتل خانلری چاپ شده است. وقتی به چهارپارههای آن کتاب نگاه میکنیم یا مثنوی معروف عقاب او را میخوانیم، میبینیم چقدر شاعر خوبی بوده است، یا شعر دکتر مهدی حمیدیشیرازی مثلا شعر «بتشکن بابل» را ببینید، روایت چقدر مدرن است ولی درعینحال زبان باستانگرایانه و متکی به سنتهای ادبی ماست و حتی گاهی حکمتهای شعرش به مولانا پهلو میزند. من خودم مدرنبودن را به این معنی که صددرصد نگاه و نظریههای غربیها در شعر ما پیاده شود، یک ریال هم قبول ندارم. شاعر ایرانی و غربی نگاه، جهانبینی و جهان زیستهاش با شاعر غربی زمین تا آسمان متفاوت است. تفکر، شناخت و جهان زیسته من باعث شده نگاهی به شعر داشته باشم که در واژگانم تجلی پیدا کرده است.
یک نکته دیگر در شعر شما این است که وقتی از بیرون به این شعر نگاه میکنید،غالب شعرها آیینی یاعاشقانه است. احساس میشود توجهی به مسائل اجتماعی نباید داشته باشد، ولی وقتی برخی بیتهای شما را که در آن به وضعیت امروز اصفهان پیچیده در تصویر و صنایع ادبی اشاره میشود نگاه میکنیم، میبینیم این شعر از جنسی که به آن عموما شعر اجتماعی گفته میشود نیست ولی درعینحال به معضلات اجتماعی و مشکلات این شهر توجه دارد. به نظر شما ما واقعا چقدر شعر اجتماعی داریم و چقدر به اسم شعر اجتماعی شعار میدهیم؟
این کتاب گزیدهای از شعرهای من است و همه آثار من نیست. حرفی که میزنید کاملا درست است. نگاه شاعر به هر موضوعی باید هنری باشد. ما نه جامعهشناسیم، نه روانشناس و نه هیچ چیز دیگرشناس و درعینحال شاعر باید همه اینها باشد، ولی باید در لایههای زیرین و پنهان شعر از آنها صحبت شود. اگر شما به چنین نگاهی در این مجموعه رسیدهاید خوشحالم ولی خودم هم به مسائل اجتماعی توجه دارم و شعرهای بالاخص اجتماعی کم ندارم. بههرحال شاعر در اجتماع زندگی میکند و آیینه جامعه خودش است. مگر میشود به اجتماع توجه نداشته باشد؟ در این ۵۰ ــ ۴۰سال که ازخدا عمرگرفتهایم شاید به اندازه ۵۰۰ سال اتفاقات عجیبوغریب در زندگی ما رویداده وجهان زیرورو شده است ومگرمیشود دراین حوادث واین بالا وپایین شدنهای زندگی، شاعر هیچ تأثیری نداشته باشد؟ بعضی وقتها من سهراب را که میخوانم، شگفتزده میشوم که این آدم در چه جهانی زندگی میکرده است که هیچ انسانی در شعرش حضورندارد؟ این خیلی تعجببرانگیز است. نگاه من خیلی وقتها به مسائل اجتماعی است و خودم خیلی دغدغه شعر اجتماعی دارم ولی همچنان که گفتم این مجموعه بهخاطر اینکه انتخاب شده است، شعرهای خاص اجتماعی در آن نیست. البته این نگاه از بعد شعاری نیست. مثلا چهارپارهای درباره چهارباغ دارم که در آن زمان در حال گذر است و از سیوسهپل، پلخواجو و دیگر المانهای شهر اصفهان استفاده کردهام و اینها تشخص پیدا میکنند و به زبان درمیآیند و درد مردم بیان میشود. مثلا سیوسهپل، سیوسه چشم میشود که گریه میکند. منی که روزهای آبادی و پرآبی زایندهرود را دیدهام، وقتی کنار زایندهرود خشک قدم میزنم و دغدغههای مردم را میبینم، برایم دردناک است.
شعر امروز ایران
دو شعر از عباس کیقبادی
یا عشق
و بک الدخیل یا عشق، بک الدخیل یا عشق
به کفم عصای موسی و تو رود نیل یا عشق
ز دو دیده جوی خون است به دامنم روانه
برسان مرا از این جوی به سلسبیل یا عشق
ره خون و آتش است این و رموز عقل، باطل
به کدام رمز رفتیم در این سبیل یا عشق؟
تو کرشمهای نمودی که یکی قتیل خواهم
دو هزار نعره برخاست: انا القتیل یا عشق!
همه بندگان مالند و چرندگان قالند
تو بگو چه خواهی ای دل هم از این قبیل یا عشق؟
کلمات شعر گنگند، زبان رقص، خوشتر
فعلاتُ فاعلاتُن، فعلُن فعیل یا عشق
نه رهی به کوچهباغم که شب است و بیچراغم
تو برآی آفتابا! تو بشو دلیل یا عشق
باقی بقای تو
سهم من از تمام جهان چشمهای تو
باقی هر آنچه ماند ــ عزیزم ــ برای تو
من دوست دارم اینکه تو را زندگی کنم
جان جهان و هرچه بهجز من فدای تو
من نامهای غریب فرستادهام که هست ــ
در جستوجوی آدرس دستهای تو
بعد از سلام، حال دلم هیچ خوب نیست
کم مانده است این که بیفتد به پای تو
این نامه را به وسعت دریا نوشتهام
ماندهست روی ساحل آن رد پای تو
من دفتری پر از غزل نیمهکارهام
میآید از تمام غزلها صدای تو
در وسعت غریب جهان آشنا شدیم
جز من کسی مباد غریب ــ آشنای تو
این نامه را به نام تو آغاز کردهام
پایان نامه است که... باقی بقای تو