اکنون در رویارویی نرم و زیرپوستی فرهنگها و تمدنها بیش از هر روزگار دیگری باید به مجاهدان فرهنگی، پرورش و شکوفاییشان بیندیشیم.
در این راستا پیام بخردانه و راهبردی مقام عظمای ولایت بیگمان چراغافروز بینشها خواهد بود و چنانچه به این رهنمود به آنگونه که باید و شاید عمل شود برپایی تمدن نوین از دستاوردهای راستینش خواهد بود. به همین مناسبت درباره چندوچون پرورش مجاهد فرهنگی با دکتر جواد منصوری گفتوگو کردیم.
پرورش مجاهد فرهنگی به زیرساختهایی نیاز دارد. چالشهای پیشروی این مهم چیست؟
پیام پرمحتوا، تاریخساز و بسیار مهم مقام معظم رهبری خطاب به حوزههای علمیه، بهعنوان یکی از اسناد کلیدی و راهبردی انقلاب اسلامی، نگاهها را به خود جلب کرده است. این پیام که بهنوعی ادامه خطمشی و رهبری حضرت امامخمینی(ره) نیز محسوب میشود، به تبیین زیربناها و ساختارهای اساسی نظام اسلامی و انقلابی میپردازد؛ ساختارهایی که هدف از آنها، استحکام، جامعیت، گستردگی و تحقق رسالتهای بزرگ انقلاب اسلامی است.
به زعم بسیاری از ناظران، این پیام یکی از هوشمندانهترین بیانات مقام معظم رهبری در سالهای اخیر به مناسبتهای مختلف است و میتواند سرآغازی برای فصل جدیدی در تحولات نظام آموزشی، فرهنگی و اجتماعی کشور باشد. آنچه انتظار میرفت پس از پیروزی انقلاب اسلامی محقق شود و در شعارها نمود داشت، اکنون در این پیام با شفافیت بیشتری طرح شده است.
به تعبیر دیگر، جامعه ما نیازمند شکلگیری یک نظام آموزشی منطبق بر نظام حکومتی است؛ چراکه وجود یک نظام سیاسی اسلامی، مستلزم وجود نظامی آموزشی همسو با آن است.
اما یکی از چالشهای اساسی کنونی در کشور، همین دوگانگی نظامهای آموزشی است. مدیران و تصمیمگیران ما اغلب از دل نظام آموزشیای بیرون میآیند که با نظام آموزشی حوزه متفاوت است. درحالیکه در حوزههای علمیه، مبنای زندگی و خدمت، توحید، اخلاص، ایمان به خدا و نگرش معادمحور است، در نظام آموزشی رسمی کشور چنین مبانیای حضور پررنگی ندارد. درواقع، نخستین و اساسیترین زیربنای زندگی در حوزههای علمیه، باور به خداوند و خدمت به مردم بر پایه اصول دینی است؛ اما در نظام آموزشی رسمی، محوریت با مفاهیمی چون زندگی مادی، پیشرفت مادی و رفاه فردی یا اجتماعی است.
گرچه ممکن است این جمله تا اندازهای اغراقآمیز به نظر برسد، اما با نگاهی واقعگرایانه، میتوان گفت که در نظام آموزشی فعلی، خداوند و خدمت به خلق، در رأس اولویتها نیست. این همان نکتهای است که حضرت امامخمینی(ره) نیز بر آن تأکید داشتند؛ آنجا که فرمودند: «اگر به من، خدمتگزار بگویید بهتر از آن است که رهبر بگویید.» این نگرش در نظام رسمی آموزشی ما جای نمیگیرد. افتخاری که امام از آن یاد میکردند، یعنی «خادم اسلام و ملت بودن»، در نظام دانشگاهی امروز ما بهعنوان یک ارزش اصلی مطرح نیست.
از همینروست که به باور بسیاری از صاحبنظران، پروژه وحدت حوزه و دانشگاه، علیرغم اهمیت ذاتیاش، بهدلیل برخی کجسلیقگیها یا حتی سوءنیتها، به توفیق کامل نرسیده است.
نتیجه آنکه امروز با دو نظام آموزشی موازی مواجه هستیم: یکی در بستر دانشگاه و دیگری در بستر حوزه. این دو مسیر جدا از هم، هریک به سویی حرکت میکنند، بیآنکه بتوانند تعامل یا همافزایی مؤثری به وجود آورند.
رهبر معظم انقلاب در پیام اخیر خود، بهطور ضمنی بر لزوم پیوند این دو نظام تأکید کردهاند. اگر چنین اتصال بنیادینی میان حوزه و دانشگاه برقرار شود، آنگاه است که میتوانیم سخن از تمدنسازی اسلامی به میان آوریم. نگاهی به تاریخ نیز مؤید همین دیدگاه است: تا پیش از دوران قاجار، نظام آموزشی دوتکهای وجود نداشت. تمامی مجاهدان، علمای بزرگ، متفکران و نخبگان ما از یک نظام آموزشی مشترک و واحد بیرون میآمدند. اما امروز این دوگانگی آموزشی، برای ما مشکلات و چالشهای متعددی به وجود آورده است؛ چالشهایی که نیازمند بحثی مفصل و دقیق است.
بهعنوان نمونهای از این وضعیت، میتوان به تأسیس دانشگاه تربیت مدرس اشاره کرد. این دانشگاه، که با هدف تربیت استاد برای دانشگاهها تأسیس شد، در قالب دولتی و جدا از نظام آموزش توحیدی شکلگرفت. درحالیکه اگر این نهاد در قم و تحت چارچوب تربیت حوزوی شکل میگرفت، اساتید آن میتوانستند بر پایه اخلاص، حرکت در مسیر خدا و خدمت به بندگان او فعالیت کنند.
در همین زمینه، حجتالاسلام قرائتی نیز نکته ظریفی را بیان کردهاند. ایشان گفتهاند که با آموزش مبانی دینی در دانشگاهها چندان موافق نیستند؛ چون استادی که برای تدریس مباحث دینی وارد کلاس میشود، اغلب با نیت کسب درآمد میآید و دانشجویی که این درس را میخواند، بهدنبال نمره است. نه استاد برای خدا تدریس میکند، نه دانشجو برای خدا درس میخواند.
در چنین فضایی، آن هدف غایی که ما در نظر داریم؛ یعنی آغاز زندگی برای خدا و پایان آن با رسیدن به خدا، محقق نخواهد شد!
این یک نکته کلیدی و قابل تأمل است؛ اما تاکنون در این حوزه گام جدی و مؤثری برداشته نشده است. بسیاری از ناهنجاریها، چالشها و معضلات فرهنگی و اجتماعی موجود در جامعه، به ریشههای این دوگانگی بازمیگردند. تا زمانی که این شکاف بنیادین میان نظام آموزشی رسمی و نظام آموزشی دینی حل نشود، بسیاری از مشکلات ما نیز باقی خواهد ماند.
اتحاد امت و پرورش مجاهد فرهنگی و برپایی تمدن در هماهنگی با یکدیگر کارسازند؛ اشارهای در این باره؟
در ایامی که در وزارت امور خارجه بودم، سفری به کشور اتیوپی برای انجام مأموریتی رسمی داشتم. در آن سفر، فرصتی دست داد تا در نمازجمعه یکی از بزرگترین مساجد شهر آدیسآبابا، پایتخت این کشور شرکت کنم؛ مسجدی که نهتنها از نظر وسعت، بلکه از حیث جایگاه دینی، یکی از معتبرترین مراکز عبادی مسلمانان اتیوپی بهشمار میآید.
پس از اتمام نماز، فرصتی برای گفتوگوی کوتاهی با امام جماعت این مسجد فراهم شد. در جریان این گفتوگو، مباحثی در زمینههای مختلف مطرح شد و گفتوگویی صمیمی و علمی بین ما شکل گرفت. در پایان صحبتها، امام جماعت نکتهای مطرح کرد که برایم بسیار معنادار و تأملبرانگیز، جالب و حتی غرورآفرین بود: «من، با اینکه اهل سنت هستم، برای یکهزار و صد طلبهای که زیر نظر من در حال تحصیل علوم دینی هستند، از تفسیر المیزان استفاده میکنم. به اعتقاد من، المیزان، جامعترین تفسیری است که درباره قرآن کریم نوشته شده؛ تفسیری که ابعاد مختلف زندگی انسان، جامعه، و حتی نظام حکومت را مورد توجه قرار داده است. من در هیچ تفسیر دیگری چنین جامعیتی را ندیدهام.»
این جمله، گویای جایگاه علمی و فرافرقهای تفسیر المیزان در دنیای اسلام است؛ تفسیری که از مرزهای فقهی و مذهبی فراتر رفته و مورد استفاده محافل علمی اهل سنت نیز قرار گرفته است، آن هم در قارهای چون آفریقا و در کشوری چون اتیوپی.
ضرورت تعادل در تمدنسازی؛ از آموزش توحیدی تا سیاستگذاری عادلانه
هر حکومت، تمدن و فرهنگ، قطعا از ابعاد متعددی تشکیل شده است. هر یک از این ابعاد نیز در جای خود از اهمیت ویژهای برخوردار است. اما آنچه در این میان بسیار حیاتی و تعیینکننده است، حفظ توازن، تعادل و تناسب میان این ابعاد مختلف است. اگر چنین تعادلی برقرار نباشد، جامعه، دولت، کشور و مردم با انواع تنشها، ناهنجاریها و نابسامانیهای جدی مواجه خواهند شد.
در واقع، بزرگترین وظیفه برنامهریزی در یک نظام سیاسی آن است که بتواند این تعادل و تناسب را میان اجزای مختلف جامعه حفظ کند. این کار نیازمند دقت، درک عمیق از نیازهای اجتماعی، و نگاه جامعنگر است. مثلا اگر منابع و امکانات کشور را بهصورت یک «صد واحد» تصور کنیم، هنر نظام مدیریتی در آن است که این منابع را با دقت و تناسب میان بخشهای مختلف تقسیم کند.
متأسفانه در وضعیت کنونی کشور، این توازن و تعادل در سیاستگذاریها دچار ضعف شده است. به بیان دیگر، همانطور که نیازمند آموزش ریاضی، فیزیک و شیمی هستیم، به همان میزان به آموزشهای توحیدی، معارف قیامت، رسالت و امامت نیز نیاز داریم. بهعبارت دیگر، یک فیزیکدان باید در کنار دانش علمی، دارای شناخت الهی نیز باشد.
اگر یک فیزیکدان، خداشناس نباشد، ممکن است دانش خود را در خدمت ساخت بمب اتم قرار دهد، بدون آنکه نسبت به تبعات آن احساس مسئولیت کند. زیرا نه به قیامت ایمان دارد، نه از مجازات الهی بیم دارد و نه ارزشی برای انسانها قائل است. اما فیزیکدان خداشناس، تمامی ذرات عالم را با اراده خداوند در ارتباط میبیند و علمش را در خدمت بشریت قرار میدهد. در این نوع نگاه، مفاهیمی چون قدرت، شهرت و ثروت جایگاهی ندارند و تنها خدمت به خلق و رضایت الهی اهمیت دارد.
این مسأله، موضوعی بسیار اساسی و تعیینکننده در سرنوشت تمدنهاست. ما امروز با قاطعیت میتوانیم بگوییم که آمریکا نابود خواهد شد. چگونه؟ با اراده خداوند. چون این وعده الهی است که هر حکومت و امپراتوری که ظلم، فساد، شرک و نفاق را در پیش گیرد، محکوم به نابودی است. تاریخ نیز نمونههای فراوانی از این وعده الهی به ما نشان داده است.
شوروی کجا رفت؟ امروز تنها نامی از آن در تاریخ باقی مانده است. نظام کمونیستی چه شد؟ امپراتوری عثمانی، حکومتهای سلطنتی همگی نابود شدند. اما آنچه باقی ماند، امام حسین(ع) بود. آنکه ماندگار شد، امام خمینی(ره) بود. امروز اگر نام یزید مطرح میشود، بهدلیل یادآوری قیام امام حسین(ع) است، نه جایگاه یزید. او حتی در یادها هم جایی ندارد.
در حالیکه در ایام اربعین، سراسر جهان به یاد شهادت امام حسین(ع) در کربلا میافتد. این جلوه اراده الهی است که بر جهان حاکم است؛ اما این نوع بینش، فقط از مسیر توحید و شناخت دقیق دین حاصل میشود.
هویت ملی ما نیز از نوعی است که همواره با هویت دینی ما همراستا و یکسان بوده است. به همین دلیل، ما نمیتوانیم انسانی را تصور کنیم که ملیگرا باشد اما خداشناس و خداپرست نباشد. زیرا اساس تمدن و جامعهپردازی در ایران، مبتنی بر توحید و معرفت دینی است.
با این حال، نظام دانشگاهی ما در بسیاری از رشتهها، همچنان متأثر از الگوهای غربی باقی مانده است. مثلا در رشتههای اقتصاد و سیاست، ما همچنان میپرسیم: فرانسویها چه نظری داشتند؟ آمریکاییها چه گفتند؟ اما آیا یکبار هم دانشجوی رشته مدیریت یا علوم سیاسی ما، از اول تا آخر قرآن را مطالعه کرده تا ببیند قرآن درباره مدیریت، سیاست، روانشناسی، و اقتصاد چه گفته است؟
این سؤال بزرگی است که هنوز پاسخ درخوری نیافته است. در دانشگاهها، گاهی بحثهایی در این زمینه مطرح میشود، اما بیشتر در حد شعار یا عناوین ظاهری است. حتی در دانشگاهی مانند علامه طباطبایی که عنوان علوم انسانی اسلامی را یدک میکشد، اگر جستوجو کنید، آثار و دیدگاههای ایشان در حوزههای سیاست، اقتصاد یا حکومت، بهندرت در برنامههای درسی دیده میشود. برعکس، شناخت از متفکران غربی در میان استادان و دانشجویان بسیار دقیق و گسترده است.
و چه راهکارهایی میتواند در عملیاتی کردن این اهداف مؤثر باشد تا فقه و معارف اسلامی، به عنوان محورهای اصلی در ساختن تمدن نوین، بیش از پیش جایگاه خود را پیدا کنند؟
اگرچه حوزههای علمیه در طول تاریخ هرگز مسئولیتهای کلان و رسمی اداره کشورها را بر عهده نداشتهاند اما به واسطه مردمی بودن، ارتباط نزدیک با تودههای مردم و همراهی صادقانه با آنان، توانستهاند بر بسیاری از مسائل کلی کشورها و جوامع، تأثیرات قابلتوجهی بگذارند.
در واقع، نمیتوان انقلاب اسلامی ایران را جدای از قدرت نهادهای حوزوی، روحانیت و مرجعیت دینی تحلیل کرد. انقلاب اسلامی در ذات خود، محصول فعالیتهای گسترده فکری، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی حوزههای علمیه است. حتی پس از پیروزی انقلاب، با وجود برخی ضعفها در عرصههای برنامهریزی و سیاستگذاری، نقش حوزههای علمیه همچنان بهطور غیرمستقیم بسیار پررنگ و مؤثر باقی مانده است.
با این حال، انتظار طبیعی و منطقی این بود که حوزهها و علمای دینی، نقشی پررنگتر، مستقیمتر و سازمانیافتهتر در فرآیند کادرسازی، تربیت مسئولان، سیاستگذاریهای کلان و هدایت نظام ایفا میکردند. امروز، هرچند نهادهایی مانند مجلس خبرگان رهبری و شورای نگهبان، از دل حوزههای علمیه بیرون آمدهاند و تأثیر قابل توجهی بر ساختار کلی نظام دارند، اما در مدیریت اجرایی کشور، عملا نقشی ایفا نمیکنند.
متخرّج همین حوزه پربرکت بود که ایران را الگوی اسلامخواهی در جهان اسلام بلکه پیشروی دینگرایی در سراسر جهان ساخت و جمهوری اسلامی متولّد شد. به همین خاطر دشمنان میکوشند با جنگ نرم و نفوذ در این نهاد به مسخروند آن بکوشند و از تحولات مثبتش جلوگیری کنند. آیا کسانی که باید متوجه باشند، این توجه دشمن را جدی گرفتهاند یا چنین چیزی چندان نمود ندارد؟
یکی از ویژگیهای مثبت و ممتاز حوزههای علمیه که متأسفانه در نظام آموزشی دانشگاهی کشور مغفول مانده، مقوله «دشمنشناسی» و «شِرکشناسی» است. در سنت آموزشی حوزههای علمیه، شناخت دشمن در قالب مفاهیمی همچون کفر، نفاق و شر، جایگاهی محوری دارد. همین نگاه عمیق و ریشهدار به مقوله دشمن، باعث شده است که شخصیتهایی که در سطوح مختلف علمی و عملی تربیت یافتهاند، طی قرون گذشته بهعنوان پرچمداران مبارزه با استکبار جهانی، سلطه بیگانه و استبداد داخلی شناخته شوند.
اگر فهرستی از علمای برجسته و مبارزی که طی ۱۲ تا ۱۳ قرن گذشته در برابر ظلم و ستم داخلی و خارجی ایستادگی کردهاند، تهیه شود؛ بدون شک با فهرستی بسیار بلندبالا از علمای تربیتشده در دل حوزههای علمیه مواجه خواهیم شد.
حوزههای علمیه، در حقیقت، همواره سنگر دفاع از اسلام، مردم و سرزمینهای اسلامی بودهاند و این نقش خود را بهویژه در بزنگاههای حساس تاریخی با قدرت ایفا کردهاند.
در دوران معاصر نیز شمار قابل توجهی از علمای دینی، از حوزههای علمیه برخاستهاند که تأثیرات عمیق و تعیینکنندهای بر روند تحولات سیاسی منطقه و حتی جهان داشتهاند. اگر به نمونههایی از ایران و عراق بنگریم، خواهیم دید که بسیاری از رهبران فکری و سیاسی جریانهای ضداستبدادی و ضداستکباری، تربیتشدگان حوزهها بودهاند. همین الگو را میتوان در دیگر کشورهای اسلامی نیز مشاهده کرد.
البته همین نقش اجتماعی و سیاسی پررنگ، باعث شده است که حوزههای علمیه در طول تاریخ همواره هدف دشمنی، فشار و محدودیت از سوی قدرتهای داخلی و خارجی قرار گیرند. در دوران قاجار و بهویژه در دوره پهلوی، سیاستهای رسمی حکومتها علیه حوزههای علمیه و روحانیت، نشان میدهد که نهاد دین بهعنوان یک سد جدی در برابر نفوذ استعمار و استبداد تلقی میشده است.
سندی جالب از دوران پهلوی اول وجود دارد که نشان میدهد در هنگام جابهجایی قدرت و کنار زدن احمدشاه، مسئولان وابسته به بیگانگان تأکید داشتند که فرد جایگزین نباید یک شیعه اثنیعشری معتقد باشد یا لااقل از اعتقادات جدی مذهبی برخوردار نباشد. در همین راستا، به رضاخان روی آوردند؛ فردی که نهتنها فاقد باور دینی بود بلکه رفتارهایی شارلاتانگونه داشت و دارای وابستگیهای پنهان به محافل فراماسونری و یهودی بود.
در دوران سلطنت پهلوی دوم، این دشمنیها شکل آشکارتری به خود گرفت.
ارتباط بسیاری از مقامات حکومت پهلوی با فراماسونری، صهیونیسم جهانی و قدرتهای غربی، باعث شد که آنان با تمام قوا در برابر مرجعیت دینی و حوزههای علمیه بایستند. محمدرضا پهلوی بارها و بهطور علنی به روحانیون توهین میکرد و نهاد روحانیت را مانعی در برابر سیاستهای غربگرایانه خود میدانست. از نگاه او، حوزههای علمیه باید تضعیف، منزوی و بیاثر میشدند.
با اینحال، آنچه در طول تاریخ پابرجا ماند، خردمندی و استقامت حوزههای علمیه بود؛ نهادی که همواره با بهرهگیری از آموزههای دینی و شناخت عمیق از دشمن، توانسته است در برابر امواج سهمگین تهاجم فرهنگی و سیاسی بایستد و پرچم استقلال، آزادی و دیانت را بر فراز این سرزمین برافراشته نگه دارد.
مفهوم «روزآمدی» و حرکت در مسیر تحولات زمانه، یکی از ویژگیهای برجسته مکتب تشیع است؛ مکتبی که همواره در متن تحولات تاریخ حضور داشته و توانسته در بزنگاههای حساس، چهرههایی مؤثر را به جامعه عرضه کند، برگردیم به پرورش مجاهدان فرهنگی؟
یکی از بزرگترین رسالتهای حوزههای علمیه در طول تاریخ، «تربیت مجاهد فرهنگی» بوده است؛ تلفیقی از دو واژهای که امروز از اهمیت راهبردی برخوردارند.
مجاهد از نگاه دینی، کسی است که با انگیزه الهی برای دفاع از دین و آرمانهای اسلامی وارد میدان میشود. این مجاهدت نهتنها در میدان نظامی بلکه در عرصه فرهنگ، اجتماع، رسانه و اندیشه نیز معنا پیدا میکند. امروز، بیش از هر زمان دیگری، نیازمند «مجاهدان فرهنگی» هستیم؛ زیرا جنگ فرهنگی، با همه مظاهرش، بهطور جدی به درون خانهها، افکار و سبک زندگی مردم راه یافته است. کودکان ما از همان سالهای ابتدایی زندگی، با بازیها، انیمیشنها، سریالها و محتوای رسانهای درگیر مفاهیمی میشوند که نهتنها سنخیتی با آموزههای دینی ندارند بلکه گاه در تضاد کامل با آنها قرار دارند.
در چنین وضعیتی، حوزههای علمیه باید کادرسازی را برای جهاد فرهنگی در دستور کار خود قرار دهند.
مجاهد فرهنگی، چگونه کسی است؟
کسی که بتواند در برابر نظام فرهنگی پرفروش و فریبنده غرب ایستادگی کند. چنین فردی باید هم از نظر علمی، هم از نظر فنی و استدلالی، هم از نظر شناخت دقیق شرایط جامعه و دشمن، کاملا ورزیده و آماده باشد. در مراکز حوزوی، بحث دشمنشناسی نباید صرفا به عرصه سیاست یا اقتصاد محدود بماند بلکه باید در حوزههای فرهنگی، اجتماعی، رسانهای و حتی سبک زندگی گسترش یابد.
امروز، آنچه نظام سلطه بهویژه آمریکا را سرپا نگه داشته، نه صرفا توان نظامی یا اقتصادی بلکه نفوذ فرهنگی از طریق رسانههایی چون هالیوود است. این صنعت عظیم سرگرمی، ابزار قدرتمند مهندسی افکار و ترویج سبک زندگی غربی است و دقیقا در نقطه مقابل فرهنگ اسلامی-ایرانی ما قرار دارد. بنابراین، جبهه امروز ما، جبهه «فرهنگ» است و مقابله با آن تنها از عهده مجاهدانی برمیآید که ریشه در حوزههای علمیه دارند و تربیتیافته اندیشه ناب اسلامی هستند.
باکس: همافزایی رسانه با نهادهای فرهنگی
انتظار میرود که رسانهها، بهویژه صداوسیما، ارتباط خود با حوزههای علمیه را به شکلی سازنده، مستمر، تقویتکننده و هدفمند گسترش دهند. این ارتباط نباید محدود به دعوت از چند روحانی برای مصاحبه حضوری در مناسبتهای مذهبی باشد بلکه باید حوزه علمیه در سیاستگذاری، محتواسازی، سناریونویسی، نقد فیلمنامهها و ساخت مجموعههای تلویزیونی و سینمایی، نقش مستقیم و مؤثر ایفا کند.
جای پرسش جدی وجود دارد که چرا در فرآیند تولید سریالهای تلویزیونی، فیلمهای سینمایی یا برنامههای مستند، سهم حوزههای علمیه اینقدر اندک است؟ چرا از ظرفیت عظیم فکری و معرفتی این مراکز بهره کافی برده نمیشود؟ باید کسانی را تربیت کرد و به میدان آورد تا تولیدات فرهنگی کشور، رنگ و بوی دینی و انقلابی پیدا کند.
تربیت چنین نیروهایی، نهتنها نیازمند برنامهریزی دقیق در حوزه و دانشگاه است بلکه مستلزم نگاه راهبردی به «مجاهدت فرهنگی» بهعنوان یک مأموریت تمدنی است. بهجای آنکه تنها به دنبال جذب بودجههای میلیاردی و پروژههای کوتاهمدت باشیم، باید برای آینده فرهنگی کشور برنامهریزی کنیم. مجاهدان فرهنگی آینده، باید از همین امروز در میدان باشند؛ مجهز به دانش روز، بینش الهی، توان استدلالی و عزم مبارزه با تهاجم نرم دشمن.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
تهیهکننده، نویسنده و بازیگران مجموعه شبکه سه، از چالشهای تولید یک قصه اجتماعی میگویند
در گفتوگو با یک جامعهشناس، تهدیدات و فرصتهای هوش مصنوعی برای خانوادههای ایرانی را بررسی کردهایم
سعید شیخزاده در گفتوگو با «جامجم» عنوان کرد