صبح روز ششم فروردین مامور کلانتری مرکز شهر با من تماس گرفت و از تیراندازی خونین در یکی از میادین اصلی شهر و انتقال مرد مجروح به بیمارستان خبر داد.بلافاصله آدرس را گرفتم و به بیمارستان رفتم؛ مرد میانسالی که پنج گلوله خورده بود، روی تخت بیمارستان با مرگ دستوپنجه نرم میکرد.ساعتی بعد که از اتاق عمل خارج شد و نیمههشیار بود، بالای سرش رفتم و از او خواستم ماجرای تیراندازی را توضیح دهد. مرد میانسال ادعا کرد ۲۰ سال است کنار خیابان دلارفروشی میکنم. صبح امروز مردی سراغم آمد و خود را پلیس معرفی کرد و گفت مامور مبارزه با قاچاق کالا و ارز است و میخواهد مطمئن شود که من دلار تقلبی نمیفروشم. سوار خودروی پراید او شدیم و در خیابان چند دور چرخید. بعد گفت دلارها را به من نشان بده تا مطمئن شوم تقلبی نیست. از او خواستم کارت شناساییاش را نشان دهد که طفره رفت. او وقتی متوجه شد که قصد مقاومت دارم، اسلحهای را از کنار صندلی راننده برداشت و شروع به تهدید کرد. با هم درگیر شدیم و تیراندازی کرد. من مجروح روی صندلی افتادم تا اینکه ماموران من را پیدا کرده و به بیمارستان منتقل کردند.
پس از ثبت اظهارات مرد دلارفروش به میدان مورد نظر رفتم و تحقیقات از مامور راهوری که شاهد حادثه بود را آغاز کردم. مامور پلیس گفت درحال کنترل ترافیک بودم که متوجه شدم صدای تیراندازی میآید؛ بهسمت صدا که رفتم، مردی از خودروی پراید پیاده شد و اسلحه به سمت من و عابران گرفت و با تهدید فرار کرد.پنج روز بعد از بیمارستان تماس گرفتند و گفتند مرد دلارفروش بهعلت شدت جراحات جان خود را از دست داده است.دو ماه از قتل مرد دلارفروش میگذشت که یکی از دلارفروشان همان میدان بهسراغم آمد و گفت من تازه متوجه شدهام که مرد دلارفروش فوت کرده است. هفت ماه قبل مردی به همین شیوه به من مراجعه کرد و ۲۰۰۰ دلار مرا به سرقت برد. فکر میکنم همان مرد مرتکب قتل همکارم شده باشد. اطلاعات بیشتری از او گرفتم و با بررسیهای بیشتر پس از دو ماه متوجه شدم که عامل جنایت در غرب شهر زندگی مخفیانهای را شروع کردهاست. مخفیگاه او را در یکی از محلات حاشیهای شهر شناسایی کردیم و شبانه همراه همکارانم بهسراغ او رفته و مرد میانسال را در خواب دستگیر کردیم و در بازرسی از خانه این مرد دو اسلحه کلت کمری کشف و همراه او به اداره آوردیم. صبح روز بعد عامل جنایت روبهرویم نشست و با خونسردی تمام فقط به گوشهای از دیوار زل زده بود. از قاتل که رسول نام داشت، خواستم واقعیت را بگوید چراکه ما میدانیم او مرد دلارفروش را به قتل رسانده است.
رسول بدون مقاومتی با اعتراف به قتل مرد دلارفروش گفت: فقیر و بیزار از مردم و جامعه بودم و برای اینکه از فقر خلاص شوم، نقشه کشیدم تا از دلارفروشها در پوشش مامور قلابی سرقت کنم. همیشه در سرقتها اسلحه همراهم بود اما هیچوقت نیاز نشد از آن استفاده کنم و بیشتر دلارفروشان از ترسشان مقداری دلار به من میدادند تا آنها را رها کنم. روز ششم فروردین وقتی برای سرقت آمدم، سوژه را شناسایی و او را سوار ماشین کردم و بهراه افتادم. هرچه به او گفتم دلارها را نشان بده تا مطمئن شوم تقلبی نیست تا بتوانم مقداری از دلارها را سرقت کنم، مقاومت کرد و خواست کارتم را نشان دهم. به دلارفروش گفتم بعد از نوشتن صورتجلسه کارتم را نشان میدهم اما متوجه شدم مرد دلارفروش درحال درآوردن چاقو از جیبش است، بههمین خاطر اسلحه را کشیدم و با هم درگیر شدیم. ابتدا یک تیر به بازوی خودم خورد و در حین درگیری چند تیر به مرد دلارفروش اصابت کرد. همان لحظه مامور پلیس راهنماییورانندگی و چند نفر از مردم دور ماشین جمع شدند. اسلحه دیگری همراهم بود که آن را کشیدم و با تهدید اسلحه توانستم از چنگ مامور و مردم فرار کنم. ماشین را در محل جا گذاشتم و با پای پیاده شروع به فرار کردم.
رسول ادعا کرد: «جناب سروان من زندگی سختی داشتم. هفتساله بودم که مادر و خواهرم ما را رها کردند. پدرم هم بعد از دیدن این وضعیت، بیمار و ورشکسته شد و چندسال بعد فوت کرد. وقتی بزرگتر شدم اسلحهای خریده، خود را مامور قلابی جا زدم و با سرقت از دلارفروشان و فروش دلارها، زندگیام را میگذراندم.»