مروری بر وصایای شهدای مدافع حرم، در نکوداشت ولادت باسعادت حضرت زینب کبری سلام‌الله‌علیها:

با این ستاره‌ها می‌توان راه را پیدا کرد!

در سپهر حماسه‌آفرینی‌های شهدای مدافع حرم، ستاره‌هایی درخشان هستند که با مطالعه زندگی‌نامه و آثار و وصایای آن طلایه‌داران سپاه حقیقت می‌توان در این شبهای ظلمانی بشر، راه سعادت را شناخت و در مسیر درست تاریخ گام نهاد.
کد خبر: ۱۵۲۴۸۸۸
نویسنده شهاب‌الدین بنائیان
کلامی حکیمانه از حضرت امام خمینی(ره) نقل است که عظمت مقام والای شهیدان را از منظر به دست آوردن گنج‌های مستور در وصیت‌نامه‌ های آنان، متجلّی می‌سازد... پیر فرزانه جماران در بیان اهمیت کسب معرفت نسبت به اعجاز و‌ بعثت خونهای پاک مجاهدان طریق وصال و شاهدان همیشه زنده تاریخ می‌فرمایند: «این وصیت‌نامه هایی که این عزیزان (شهدا) می نویسند مطالعه کنید، پنجاه سال عبادت کردید و خدا قبول کند، یک روز هم یکی از این وصیت‌نامه ها را بگیرید و مطالعه کنید و فکر کنید.»
 
آری... آن نقشه راهی که شهید با نگاشتن وصیت الهی خویش، ترسیم می‌کند؛ خطّ مشی آزادگان جهان برای برافراشتن پرچم عزت و ایمان بر قلل رفیع بندگی حق تعالی است.
 
بر اولیای امور بویژه زعمای نهادهای آموزشی و‌ فرهنگی کشور فرض است با بهره‌مندی موثر از ابزارهای نوین رسانه‌ای و قالب‌های جذاب هنری، در انتقال امانات و ودایع شهیدان به نوجوانان و جوانان خردمند سرزمین پرگوهر ما بکوشند و مخاطبان اصلی این وصایا را از عقاید، آرمان‌ها، دغدغه‌ها و انگیزه‌های تعالی‌بخش و حیات‌‌آفرین بهترین فرزندان ایران آگاه کنند.
 
در سالروز ولادت عقیله بنی الهاشم، سفیر سرفراز دشت نینوا، فریادگر مظلومیت اباالشهدا، دختر دردانه و‌ تربیت‌یافته مکتب ولایت امیرمؤمنان و انسیّة الحوراء، حضرت زینب کبری سلام‌الله‌علیها؛ به مرور وصیت‌نامه جمعی از شهدای جوانمرد مدافع حرم می‌پردازیم و از فیض رهنمودهای رهروان صادق و جان‌نثاران عاشق بانوی باکرامتی که آئینه‌دار طلعت خورشیدیِ امیرمؤمنان علیه‌السلام است، بهره‌ور می‌شویم: 
 
شهید سعید علیزاده، در عنفوان جوانی، پای بر امیال و آرزوهای بلند دنیا نهاد و مسافر ملکوت آسمان‌ها شد: «از مادرم می خواهم در نبود من بی‌تابی نکند و بداند جان بی‌ارزش من نثار دفاع از حرم خانم حضرت زینب(س) شده است و در برابر خبر شنیدن شهادت من همچون حضرت زینب(س) صبوری کند.»
 
شهید رسول خلیلی، جوان ۲۵ ساله‌ای که پس از شهادتش، بنابر وصیت او، پدر و مادر، جامه‌ سیاه بر تن نکردند و "الحمدلله" ورد زبان‌شان بود: «در حق این فرزند حقیرتان دعا کرده و از خداوند بخواهید که او را ببخشد و این قربانی را در راه خود بپذیرد. می‌دانم که شما ناراحت نیستید؛ زیرا هیچ راهی بهتر از این نیست و این را شما به من آموخته‌اید و این همیشه آرزوی دیرینه من بوده که خدا عاقبت مرا با شهادت در راهش ختم به خیر گرداند. خوش ندارم که این شادمانی را با لباس‌های سیاه و غمگین ببینم، غم اگر هست برای بی بی جان حضرت زینب(س) باید باشد، اشک و آه و ناله اگر هست برای اربابمان اباعبدالله الحسین(ع) باید باشد و اگر دلتان گرفته روضه ایشان را بخوانید که منم دلم برای روضه ارباب و خانم جان تنگ است. اما چه خوشحالی بالاتر از اینکه فدایی راه این بزرگواران شویم. پس غمگین نباشد.»
 
شهید مهدی ایمانی... آن مجاهد مخلصی که ندای حقیقت، جان آگهش را به قربانگاه عاشقی فراخواند و او در پیمودن این مسیر سرافرازی، هیچ تردیدی به خود راه نداد: «حرف آخر، از شهدا شرمنده‌ام خیلی دیر به درک حقیقت و جودشان پی بردم. از خداوند متعال و حضرات معصومین و شهدا ممنونم که به گریه‌های شبانه این حقیر جواب دادند و من را به عنوان مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیها و حرم دختر سه ساله‌ی امام حسین علیه‌السلام برگزیدند و حال که صهیونیست خونخوار، آمریکای جنایتکار و سعودی خیانتکار قصد براندازی حرم‌های اهل‌بیت را دارند و با حمله ناجوانمردانه و وحشیانه به زنان و فرزندان و طفل‌های شیرخواری که هیچ پناهی ندارند قصد کشورگشایی دارند. این وظیفه را برخود دیدم که به کمک این مردم بی‌گناه و دفاع از حرم اهل‌بیت بروم و از حضرت زینب و خانم رقیه ممنونم که به من حقیر لیاقت حضور را دادند و به مدد ایشان ما با عزت، پیروز و سربلند می شویم.»
 
چه نجوای عارفانه‌ای... بشنو بشنو که این کلام شهید مهدی جوانی، بسی زیباتر از صدای بال ملائک است. این، صدای وجدان بیداری است که از دل تاریکی روزگار وحشت‌افزای ما، نقطه‌ رهایی را با چشمان تیزبین دلش به تماشا می‌نشیند و عزّتی جاودان برای خود و خانواده‌اش می‌آفریند: «السلام علیک یا اباعبدالله... یاحسین! تا آخرین قطره‌ی خون نمی‌گذاریم دوباره خواهرت به اسارت برود. تنها دلخوشی من برادر زاده‌ام علی است که وقتی او بزرگ شد بگوید که عمویت برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) رفته و شهید شده است، بگذارید علی افتخار کند.»
 
داستان شهادت مظلومانه و بازگشت پیکر صدپاره‌ شهید محسن حججی، انقلابی دیگر در بیداردلان رقم زد... شهید بی‌سری که در آستانه‌‌ی ورود به دروازه‌‌‌ی شهادت، قلب بی‌تابش این‌سان گواه صدق سخنش شد: «همسر عزیزم زهرا جانم! اگر روزی خبر شهادتم را شنیدی بدان به آرزویم که هدف اصلی ام از ازدواج با شما بود رسیدم و به خود افتخار کن که شوهرت فدای حضرت زینب شد... مبادا بی‌تابی کنی، مبادا شیون کنی، صبور باش و هر آن خودت را در محضر حضرت زینب بدان... حضرت زینب بیش از تو مصیبت دید.»
 
شهید عباس دانشگر، ۲۳ سال بیشتر نداشت... ولی در مسیری قدم گذاشت که آرزوی دیرین جاماندگان قافله‌ی شهیدان بود! عجبا! جوانی نوخاسته باشی و عارفان این راه، در فهم عرفانت‌، پا در گِل شوند: «درد را انسان بی‌هوش نمی‌کشد، انسان خواب نمی‌فهمد، درد را، انسان باهوش و بیـدار می‌فهمد. راستی...! دردهایم کو؟ چرا من بیخیال شده‌ام؟ نکند بی‌هوشم؟ نکند خوابم؟ مثل آب خوردن چندین هزار مسلمان را کشتند و ما فقط آن را مخابره کردیم. قلب چند نفرمان به درد آمد؟ چند شب خواب از چشمانمان گریخت؟ آیا مست زندگی نیستیم؟ خدایا؛ تو هوشیارمان کن، تو مرا بیـدار کن، صدای العطش می‌شنوم، صدای حرم می‌آید، گوش عالم کر است. خیام می‌سوزد اما دلمان آتش نمی‌گیرد. مرضی بالاتر از این؟ چرا درمانی برایش جست‌وجو نمی‌کنیم؟ روحمان از بین رفته، سرگرم بازیچه دنیاییم، الَّذِینَ هُمْ فِی خَوْضٍ یَلْعَبُونَ، ما هستیم. مرده‌ام، تو مرا دوباره حیات ببخش، خوابم، تو بیدارم کن خدایا! به‌حرمت پای خسته‌ی رقیه(س)، به‌حرمت نگاه خسته‌ی زینب(س)، به‌حرمت چشمان نگران حضرت ولی عصر(عج)؛ به ما حرکت بده.»
newsQrCode

نیازمندی ها