جزئیات دستگیری مجرمانی با جرائم مختلف در طرح پلیس آگاهی

انتقام گیری به شیوه سعید شغال

۲۳۳ سارق و مالخر در طرح پلیس آگاهی تهران دستگیر و تحویل قانون شدند. مجرمانی که با اقدامات خود شهر را ناامن کرده بودند. 
۲۳۳ سارق و مالخر در طرح پلیس آگاهی تهران دستگیر و تحویل قانون شدند. مجرمانی که با اقدامات خود شهر را ناامن کرده بودند. 
کد خبر: ۱۵۲۶۴۸۲
نویسنده سیما فراهانی - گروه حوادث
 
سردار عباسعلی محمدیان در حاشیه این طرح با اشاره به عملکرد پلیس آگاهی پایتخت، افزود: «از این افراد بیش از ۴۰۰ دستگاه تلفن‌همراه سرقتی، ۱۲ قبضه سلاح، ۴۰ دستگاه موتورسیکلت و خودروی سرقتی کشف شد که ارزش این اموال  بیش از ۱۰۰ میلیارد تومان است.» فرمانده انتظامی تهران بزرگ به همه سارقان هشدار داد که پلیس ایران امروز در جایگاهی قرار گرفته و توانمندی دارد تا هر جرمی را کشف کند. امروز به ندرت پیش می‌آید فیلمی از سرقتی در فضای مجازی منتشر شود و متهم آن دستگیر نشود. 
وی درباره هدف قرار دادن سارقان ادامه داد: «همکارانم در زمان دستگیری این سارقان با حمله قمه مواجه شدند. همچنین دو نفر قصد تیراندازی به پلیس را داشتند اما مأموران مانع آنها شدند و به سوی‌شان شلیک کردند. ما موردی از سرقت داشتیم که ‌فرد نزدیک دو کیلوگرم طلا در منزل نگهداری می‌کرد؛ به شهروندان هشدار می‌دهیم که نگهداری ارز و طلا بیش از نیاز در خانه‌، کار اشتباهی است. 

ماجرای «رابین‌هودهای ظهر»
سه مرد میانسال، برای دزدی راه و روش خاص خودشان را داشتند. اسم‌شان را «رابین‌هودهای ظهر»، گذاشته‌اند، چون روش کارشان با دیگر سارقان تفاوت داشت. آنها شب را انتخاب نمی‌کردند‌؛ ظهر، زمانی که شهر در اوج فعالیت و در عین حال، خانه‌ها در آرامش کامل بودند، میدان عمل آنها بود. 
یکی از اعضای این باند، می‌گوید: «شما شب‌ها بیرون هستید، فکرتان درگیر دوربین‌ها و هشدارهای امنیتی است اما در میانه روز، همه سر جای خودشان هستند‌؛ پشت میز کارشان. محیط بیرون، امن‌تر است و ورود به ملک، بسیار آسان‌تر. ما نیاز به شکستن قفل نداشتیم. شاه‌کلید، دوست ما بود. کار ما فقط چند ثانیه طول می‌کشید‌؛ یک چرخش کلید و در باز شد. هیچ صدایی در نمی‌آمد، انگار خانه، خودش در را روی ما باز می‌کرد.» برای دزدی، انگیزه عجیبی دارند. آنها خودشان را رابین‌هود می‌دانند: «ما خودمان را دزد نمی‌دانستیم. این پول‌ها قرار نبود صرف زندگی شخصی ما شود. بخشی از آنچه برمی‌داشتیم، سهم فقرا بود‌؛ خمس و زکات خودمان را از این راه پرداخت می‌کردیم و به دست کارتن‌خواب‌ها و بچه‌های کار می‌رساندیم. ما این کار را خیر می‌دانستیم، حتی اگر اشتباه بود. شاید عجیب باشد اما ما برای اجرای عدالت خودمان دست به این کار می‌زدیم.» او به عجیب‌ترین مخفیگاه‌های طلا و جواهر مردم در خانه‌های‌شان اشاره می‌کند و ادامه می‌دهد: «جایی که مردم پول مخفی می‌کنند، همیشه ذهن ما را به چالش می‌کشید و همین سرقت را برای‌مان جالب‌تر می‌کرد. یادم هست در یک خانه، طلاها را میان ملحفه‌های تختخواب پنهان کرده بودند. در خانه دیگری، تمام زیورآلات را در کابینت سرویس بهداشتی مخفی کرده بودند. به همین دلیل بود که ما هر گوشه را می‌گشتیم‌؛ معمولا طلا و جواهرات جایی که کمترین انتظار می‌رفت، همان‌جا بود.»
او در پایان می‌گوید: «حالا که اینجا هستیم، حسرت زیادی داریم. نه بابت کمک کردن به فقرا، بلکه از این بابت که فکر کردیم می‌توانیم با دست‌هایی که کار خلاف می‌کنند، کار نیک انجام دهیم. ما خط قرمز بین دزدی و خیرخواهی را گم کردیم و این بزرگ‌ترین اشتباه ما بود.»

تبدیل مربی بدنسازی به سارق گوشواره
سعید شغال، مردی ۴۲ ساله با سابقه قهرمانی در رشته پرورش اندام، حالا دستبند به دست در پلیس آگاهی پایتخت، مسیر زندگی‌اش را از باشگاه‌های حرفه‌ای تا ورطه سرقت شرح می‌دهد. او از نفرتش می‌گوید. نفرتی که بعد از خیانت دختر مورد علاقه‌‌اش، از تمام زنان پیدا کرد و برای بهتر شدن حالش، دست به اقدام عجیبی زد. قاپیدن گوشواره زنان. 
سعید توضیح می‌دهد که پس از سرمایه‌گذاری احساسی و مالی روی رابطه‌ای که به خیانت و غارت اموالش منتهی شد، بخشی از هویت درونی‌اش درهم شکست. از آن لحظه، انزجار و نفرت جایگزین عشق شد و انتقام از تمام زنان هدفش قرار گرفت.
او می‌گوید: «مسیر زندگی مرا به سمتی هدایت کرد که هیچ‌گاه تصور نمی‌کردم. اعتمادم به دختری که بیشترین اهمیت را برایش قائل بودم، با خیانت و غارت دارایی‌هایم پاسخ داده شد. این اتفاق، حس بیزاری را در من به‌وجود آورد. بنابراین تصمیم به سرقت‌های سریالی گرفتم. موتور و کلاه‌گیس، ابزار این انتقام‌گیری ساختگی شدند. هدف، طلا نبود، بلکه تلاش برای تسلط بر لحظه‌ای بود که قبلا در آن شکست خورده بودم.»برای اجرای این نقشه، قهرمان سابق تغییر چهره داد‌؛ با استفاده از کلاه‌گیس برای پوشاندن ریزش مو و موتورسیکلتی که وسیله‌ عملیات سریع او بود، در خیابان‌ها گشت می‌زد. مراحل سرقت سریع و لحظه‌ای بود‌؛ نزدیک شدن و ربودن زیورآلات در چند ثانیه: «با سرعت برق، گوشواره‌ها را از گوش قربانیان می‌کشیدم. در این کار حرفه‌ای شده بودم. هیچ‌کس مثل من نبود.»
عجیب است که آن طلاها هرگز وارد بازار نشدند؛ در جعبه مهر و موم شده‌ای نگهداری می‌شدند: «هرگز آنها را نقد نکردم؛ در جعبه‌ای نگه می‌داشتم. حالا بسیار پشیمانم؛ نه از ترس زندان بلکه از این‌که خود را به آدمی دیگر تبدیل کردم. مربی‌ای که می‌بایست الگو باشد، اکنون دستبند به دست به زندان می‌رود. برای خودم قهرمان بودم، اما با دست خودم زندگی‌ام را تباه کردم.»

پرویز دست‌طلا 
پرویز دست‌طلا سارق دیگری است که ۲۵ سال، زندگی‌اش با خلافکاری می‌چرخد. تخصص او در قاپ‌زنی چنان بی‌نقص بود که قربانیانش تنها پس از چند ثانیه متوجه می‌شدند چه بر سر زیورآلات‌شان آمده است. او و همدستش، که مهارت رانندگی‌اش زبانزد بود، با موتوری سرعتی در خیابان‌ها پرسه می‌زدند، در کمین طلا. برای پرویز، این کار نه یک شغل، بلکه یک نمایش دائمی از قدرت و مهارت بود. او در این‌باره می‌گوید: «لقبم «پرویز دست‌طلا» شد چون هر بار برق زرد طلا چشمم را گرفت، سراغش رفتم و در کسری از ثانیه به‌دستش آوردم. نمی‌شد بی‌حرکت بمانم‌؛ ناخودآگاه دستم به سمتش می‌رفت و قاپش می‌زدم، مثل واکنشی طبیعی. کار من و همدستم ساده بود. موتور، خیابان‌های شلوغ و لحظه‌ای برق. او فرمان را می‌گرفت، من قاپ می‌زدم. در یک لحظه همه چیز تمام می‌شد، زن حتی متوجه نمی‌شد چه شد‌؛ برق طلا رفت، ما دور شدیم. اولش فقط یک هیجان بود، بعد تبدیل شد به عادت، به زندگی روزمره ما. پول‌ها را هم تقسیم می‌کردیم. از یک مورد ۴۰ میلیون گرفتیم و هرکدام ۲۰ میلیون سهم بردیم و آن را صرف خرید کتانی مارک‌دار و مصرف مواد کردیم.»

سارق نقاش
المیرا روزگاری دانشجوی ممتاز رشته نقاشی بود‌؛ کسی که می‌توانست زندگی را روی بوم پیاده کند اما حالا، نامش در کنار اتهام سرقت از منازل شنیده می‌شود. مسیر او از گالری‌ها به سمت کلیدهای پسر مورد علاقه‌‌اش کشیده شد‌؛ مردی که او را نه با عشق، که با وسوسه یک ماده مخدر به دنیایی دیگر برد: «من لیسانس نقاشی دارم‌؛ زمانی فقط رنگ‌ها برایم معنا داشتند اما بعد زندگی‌ام به ترکیب دیگری تبدیل شد. سرقت را از میثم یاد گرفتم. درواقع، او مرا در این مسیر انداخت. از مهمانی‌ها شروع شد، از یک وعده‌ کوتاه کوکایین که بعدش هر وعده‌ بعدی را اجبار کرد. وقتی مواد شد مرکز زندگی‌ام، پول رنگش را عوض کرد. دیگر نتوانستم هزینه‌ها را جور کنم و میثم گفت راه ساده‌ای هست؛ خانه‌هایی که ساکت و تمیزند. میثم شاه‌کلید داشت. او در را باز می‌کرد، من داخل می‌رفتم. اگر کسی هم ما را می‌دید، با لبخند می‌گفتم فقط برای بازدید آمده‌ام. به همین سادگی، وسایل قیمتی را برمی‌داشتم و بیرون می‌آمدم.»
newsQrCode
برچسب ها: دستگیری
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها