در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
فائزه از وقتی یادش میآید با مارها سر و کار داشته است. خانه آنها پر است از انواع مارهای خوش خط و خال و خطرناک.
از جعفری البرز گرفته تا کبری خوزستانی. از در و دیوار بالا میروند. حتی یک مار پیتون هم در خانه آنها بود که او و برادرش روی آن مینشستند و به قول خودشان پیتون سواری میکردند.
او سه سال بیشتر نداشت که پدرش دستش را گرفت و همراه خود به بیابان برد تا با طبیعت آشنا شود و از طرفی فوت و فن کارهای او را هم یاد بگیرد تا شاید در آینده به دردش بخورد.
دختر خردسال در کوه و کمر همراه پدرش میگشت و منتظر میماند تا پدر با شنیدن صدای هیس مار یا برخوردن به بوتهها و سنگهای مشکوک چوب بزرگ و مخصوص مارگیری خود را درآورد و به نبرد مرگ و زندگی با مارها برود.
پدر تقریبا در بیشتر مواقع پیروز میدان بود البته اگر موفقیتی حاصل نمیکرد شکست هم نمیخورد و خودش را از نیشهای کشنده نجات میداد.
همین تجربیات دوران کودکی باعث شد فائزه عاشق مار و البته هیجان شود. او میگوید:بهترین دوستهای من مارها هستند. مارها را حتی از همکلاسیهایم هم بیشتر دوست دارم. برای آنها اسم گذاشتهام و در خانه مدام با آنها بازی میکنم. مارها دوست آدم هستند و با آدم سریع اخت میشوند.
البته پدر فائزه این حرف را قبول ندارد و میگوید: مار دوست و دشمن نمیشناسد و موجود خطرناکی است. بهتر است اگر مارگیر نیستی به سراغ این موجود نروی و زیاد به آن نزدیک نشوی. یک وقت هم اگر ماری درخانه دیدی محیط را ترک کن و به آتشنشانی خبر بده و خودت مارگیربازی درنیاور که خیلی خطرناک است. فائزه چون فوت و فن کار را یاد گرفته این حرفها را میزند. او یک دختر مارگیر است که از لحظه تولدش تا به حال با این موجود بزرگ شده. من توصیه نمیکنم کسی مارها را دوست خود بداند.
فائزه از همان بچگی دوست داشت مارگیر شود. پدرش که ذوق و علاقه او را به این حرفه دید بتدریج رموز کار را به او یاد داد. از نحوه گرفتن مار تا تغذیه و اینکه چگونه میتوان فهمید یک مار عصبانی است و چه احتیاطاتی را باید در روبهرو شدن با آن انجام داد. این طور بود که دخترش هیچوقت توسط مارها گزیده نشد و سناش که بالاتر رفت تصمیم به انجام کارهای بزرگ گرفت.
او میگوید: دیگر گرفتن مار مرا راضی نمیکرد. انواع و اقسام مارها را گرفتهام. از کبری خوزستان که از خطرناکترین مارهای ایران است و ماری خشمگین و عصبانی است تا جعفری البرز یا مار معروف به عینکی کویر که از قدیم باعث ترس ساکنان کویر مرکزی ایران شده بود. این مار بخصوص شترهای کاروانها را میزد و آنها را از پا در میآورد.
دختر ماجراجو اصلا چیزی به اسم ترس نمیشناسد. او حرفهایش را اینطور ادامه میدهد: یک روز با پدرم صحبت کردم و از او خواستم برایم اجازه بگیرد تا با مارها نمایش برگزار کنم. پدرم قبلا فیلمهایی را برای من آورده و نشانم داده بود که در آن فردی چند ساعت یا چندروز را در قفس کبریها یا دیگر مارهای مهلک میخوابید و رکورشکنی میکرد. همیشه پیش خودم میگفتم من هم میتوانم این کار را بکنم. روی همین حساب تصمیم گرفتم نمایش را اجرا کنم.
پدر فائزه وقتی دید دخترش خیلی برای اجرای این برنامه شور و ذوق دارد و از طرفی او را آماده این کار دید آکواریوم بزرگی فراهم و 30 حلقه از خطرناکترین مارهای ایران را داخل آن کرد، کبری، کفچه مار، گرزه مار، مار شاندار و پلنگی و.... هر کدام از این مارها به تنهایی کافی بود جان انسان را بگیرد و وقتی کنار هم جمع شدند خطرشان صد برابر بیشتر شد.
پدر فائزه از بین همه آن انواع و اقسام خزندگان مهلک از گرزه مارخاطره بدی داشت، چون یک بار او را گزیده و تا آستانه مرگ پیش برده بود. با وجود این امیدوار بود اتفاقی برای فرزندش پیش نیاید. مرد جوان تمام مقدمات کار را انجام داد و زمان برگزاری برنامه را هم تعیین کرد.
نمایش مرگآور
بالاخره روز نمایش فرا میرسد. چند پزشک و پرستار فوریتهای پزشکی در سالن حاضر شدهاند تا در صورت گزیدگی دخترک به داد او برسند. چند بسته پادزهر قوی مولی والان و پلی والان هم کنار آکواریوم چیده شده است تا تمام نکات احتیاطی تکمیل شود. مارها هیسهیسکنان دور هم میچرخند و غلت میخورند. فیلمبردار و عکاس هم در محل حضور دارد تا لحظههای پردلهره را ثبت کند. وقتی همه چیز مهیا میشود و دیگر کم و کسری وجود ندارد فائزه وارد سالن میشود و پدر او را در آغوش میگیرد و برایش دعا میکند. مادر فائزه نیز خودش را برای این برنامه مهیج آماده کرده است و مشکلی ندارد.
او توانایی دخترش را باور دارد و میداند بعید است او نیش بخورد. سر ساعت فائزه وارد آکواریوم میشود و مقابل چشمان نگران حضار در گوشهای دراز میکشد. مارها که از گرمای بدن دخترک متوجه حضورش شدهاند به سمت او میروند و شروع به بالا و پایین رفتن از بدن وی میکنند. فقط کافی است یکی شان هوس بازیگوشی به سرش بزند.
فائزه میگوید:اگر من در این آکواریوم بترسم و عرق کنم آنها از بوی عرقم متوجه وحشت من میشوند و مرا نیش میزنند، اما چون نمیترسم کاری به من ندارند. البته من زبان مارها و اخلاق آنها را بلد هستم وگرنه یک آدم عادی نمیتواند زنده از این آکواریوم بیرون بیاید.
در آرزوی ثبت رکورد جهانی
دقایقی بعد از ورود فائزه به آکواریوم مرگ، یک مرتبه غلامرضا پسر شش ساله مارگیر و برادر فائزه نیز از در وارد میشود. او با اجازه پدر به سمت آکواریوم میرود و داخل میشود، البته این کار از قبل برنامهریزی نشده بود و همه غافلگیر شدند.
غلامرضا که میخندید و هیچ نوع نگرانی در چهرهاش دیده نمیشد در کمال خونسردی شروع به بازی با خزندگان میکند. مار از کودکی عروسک و اسباب بازی او و خواهرش بوده و این پسر هم ترسی از چنین موجوداتی ندارد.
فائزه و غلامرضا مشغول بازی با مارها میشوند. آنها از پدرشان خواستهاند اجازه بدهد 24 ساعت در آکواریوم بمانند اما پدر تصمیم دارد بار اول را از 12 ساعت شروع کند.
ساعتها با اضطراب میگذرد و فائزه و غلامرضا موفق میشوند 12 ساعت رکورد بزنند و پدر سرساعت آنها را از آکواریوم بیرون میآورد. پزشکها سراغ دو کودک میروند و سلامت آنها را تائید میکنند اما کار برای فائزه به پایان نمیرسد.
او میگوید: دوست دارم رکورد جهانی مربوط به ماندن در آکواریوم با مارها را بشکنم. دختر نوجوان شبانهروز برای رسیدن به این هدف تلاش میکند و در رویا خودش را میبیند که به شهرتی جهانی رسیده و در کشورهای مختلف و جلوی دوربینهای تلویزیونی معتبر برنامه اجرا میکند.
زهرا جعفری
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد