از فاصله پایاننامه تا اجرای صحنهای نمایشنامهتان، چه چیزهایی تغییر کرد؟
نمایشنامه تقریبا بدون تغییر ماند و بسیار نزدیک به آنچه برای پایاننامه نوشتم، به اجرا درآمد. البته در روند تولید، بعضی قسمتها توسط کارگردان یا بازیگران، با هماهنگی بنده رتوش شد، ولی تغییر خاصی نسبت به متن اولیه نداشتیم.
نام مردهریگ به چه معناست و ایده نوشتن آن از کجا آمد؟
مردهریگ به معنای ارث است یا هرچه از مرده باقی میماند. به نظرم این اسم تا حد زیادی بر جهان نمایشنامه منطبق است. ایده نوشتن مردهریگ خیلی ساده به ذهنم رسید.
فکر میکنید چرا طی ده سال اخیر، نویسندهها و بخصوص جوانترها به سمت آثار تلخ و ناامیدانه رفتهاند؟ وقتی مخاطب عام و حتی خاص نمایش را میبیند، با جهانی سیاه و پر از ناامیدی مواجه میشود. این همه تلخی برای انسان معاصر ناخوشایند است. مخاطب ما امروز بیشتر به امید نیاز دارد.
من و شما و همه ما در شرایط و محیطی زندگی میکنیم که انرژی و تاثیرش را بر ما میگذارد. در خیلی از موارد این شرایط طوری بر ما تحمیل میشود که حتی نمیتوانیم کوچکترین کنترلی بر تغییرش داشته باشیم. من نویسنده هر روز با اطلاعات و خبرهای خوش و ناخوش بمباران میشوم و در این میان ناگهان اتفاقی درون شما میافتد که ترکیبی از همه این هجوم بیامان است وآن وقت شما همان را به بیرون پرتاب میکنید. من نمیتوانم با خودم و مخاطبم صادق نباشم و صرفا آن اثری را ارائه دهم که نیاز اوست. آدمهای قصه من در همین فضا نفس میکشند. همه آن چیزی که در این میان مهم است خیانتنکردن به حس و درکی است که درون شماست چه شادی، چه غم. اگر روزی شادی آنقدر در من متراکم شد که تبدیل به ایده گردید، آن را مینویسم. من وقتی تماشاگرانی را میبینم که نمایش پریشانشان کرده و پایان تلخ، آنها را تکان داده با خودم میگویم موفق شدهام. در اینجا پارادوکسی حاکم است. با وجودیکه ما اثر تلخ را مینویسیم و بر صحنه میبریم، اما همیشه هر کجا حرکت و عملی وجود دارد، نشانه امید است. چرا ما این اثر را روی صحنه میبریم؟ چون میخواهیم بگوییم این جهان زشت را ببینید و بیایید به سهم خودمان کمک کنیم این پلشتی را پاک کنیم. هدفم این بوده که به جای قضاوت و نالیدن، یکدیگر را درک کنیم. فکر میکنم این خواسته آرمانیتر و امیدوارکنندهتر باشد و از دیدگاه بعضیها، دستنایافتنیتر.
اتفاق عجیبی که در اجرای نمایش افتاده، این است که با وجود همه تلخیها در داستان نمایشنامه، لحظههای بسیاری تماشاگر به دیالوگها و موقعیتها میخندد. این خندهها شما را آزار نمیدهد؟ آیا انتظارش را از جانب مخاطب داشتید؟
نمایشنامه و فضایی که بر آن حاکم است بسیار تیره و تار است. زندگی ناامیدانهای که لحظه به لحظه به قهقرا میرود. از این جهت انتظار لحظاتی که لبخند بر لبان تماشاگر بنشانم بسیار کم بود. از معدود صحنههایی که فکر میکردم نرمتر و امیدبخشتر است، صحنه خواستگاری رسول از آذر بود. حدس میزدم تماشاگر آرامتر خواهد شد تا کمکم برای فاجعه آماده شود، اما در اولین شب اجرا، اتفاق بسیار عجیبی برایم افتاد. تماشاگر در خیلی جاها به بسیاری از دیالوگها و حرکات میخندید. این اتفاق، مرا به این تجربه سوق داد که تئاتر یک موجود زنده است، یعنی شما با هدفی مینویسید و کار میکنید، ولی تماشاگر است که در نهایت تصمیم میگیرد چه دریافتی از اثر داشته باشد و دیگر کار شما تمام شده است. از لحظهای که نمایش شروع میشود، هیچ کنترلی بر تماشاگر ندارید. اوست که احساس شما را رهبری میکند. او رهبر صحنه است، البته ناگفته نماند در فرآیند تبدیل متن به اجرا کارگردان و بازیگران در انتقال این معنی و برداشت از کار شرکت داشتهاند. این واکنش در خیلی جاها برمیگردد به بازی درخشان و در سکوت بازیگران و مهارت آنها در هدایت احساس و فکر تماشاگر و فکر میکنم این واکنشها نتیجه کار را بسیار دراماتیکتر میکند. خنده، لبخند یا زهرخندی که در پایان بر لبان ما میخشکد.
احمدرضا حجارزاده / جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد