مخالفت دسته اول روشنفکران با سینما، بر دو دلیل استوار است. اولین دلیل، همان است که علت مخالفت افلاطون با سایر هنرها بود: افلاطون مدعی بود هنر چیزی برای یاد دادن به انسان ندارد.
کار هنر بازسازی واقعیت است، آن هم واقعیتی پست. در این صورت چرا خودمان را مشغول هنر کنیم؟ چرا به جای اینکه به خود واقعیت بنگریم، به تصویری از واقعیت بنگریم؟ چرا راه خود را دور کنیم؟! بنابراین هیچ هنری (و به ادعای پیروان امروزی افلاطون، هیچ فیلمی) ارزش وقت تلفکردن ندارد. درعوض بهتر است عمر خود را مصروف اموری کنیم که بینشی ارزشمند به ما ارائه میکنند.
اما این انتقاد، چندان طرفدار ندارد، چرا که هم در سایر هنرها و هم در سینما، هستند آثاری که پیامهای فلسفی و عمیقی را منتقل و مخاطب را به نگاهی ژرف دعوت میکنند.
معمولا اولین مثال از این فیلمها، « ماتریکس» است که بوضوح از احتمال فریب انسان بهواسطه آنچه در ظاهر میبیند، یاد میکند. آثار سینمایی ای که مخاطب را به شک و تردید در باب قضاوتهای اولیه وا میدارد نیز از همین دسته استکه در این بین میتوان از فیلم اخیر فرهادی با عنوان «گذشته» یاد کرد.
سینما و اغواگری اجتماعی
دلیل دوم مخالفت برخی روشنفکران با سینما، یک دلیل جامعهشناختی است. به باور این دسته از روشنفکران، که عمدتا گرایشهای چپ و ضد لیبرال دارند، سینما تصویری جعلی از واقعیت ارائه میکند.
سینما بر مبنای داستان و روایت ساخته میشود و هر داستانی برای اینکه مخاطب عوام را به خود جذب کند باید ویژگیهایی داشته باشد: داستان باید پایان خوش داشته باشد.
باید زندگی افراد را زیبا به تصویر بکشد. داستان فیلم باید بیعدالتیهای موجود در جامعه را کمتر به تصویر بکشد، چرا که موجب ناراحتی و سرخوردهشدن مخاطب از داستان فیلم میشود. داستان فیلم نباید به تماشاگر چنین القا کند که زندگی او و اعضای دیگر جامعه، تحت سلطه عده اندکی سودجوست که با وجود قلت جمعیت، اکثریت مطلق ثروت جامعه را از آن خود کردهاند.
همچنین داستان فیلم نباید و نمیتواند روایتگر معضلات ناشی از حاکمیت حاکمان جور و زورگو و ستمگر باشد. داستان فیلم برای جذب مخاطب و نیز امکان به نمایش در آمدن باید راوی وضع گل و بلبل باشد.
به همین دلیل، به ادعای این دسته از روشنفکران، سینما ابزاری است در دست سلطهجویان جامعه برای تثبیت هرچه بیشتر سلطه خود بر تودههای پایین جامعه.
سینما عوام و تودهها را به خواب غفلت میبرد، تو گویی در برابر پرده نقرهای سینما، به اعماق خیال فرو میروند و تصویری آرمانی از وضع و جامعه خود را در خیالی که بسیار به واقعیت نزدیک است، تجربه میکنند.
پس سینما ابزاری است برای فروخواباندن نقد و اعتراض در متن جامعه و تبدیل عوام زیر سلطه جامعه به مشتی رویابین و خیالپرداز.
امروزه سینما در کناره فوتبال، مهمترین و پرطرفدارترین سرگرمی مردم جهان محسوب میشود. این دو سرگرمی خصوصیت مشترک دیگری نیز دارند و آن اینکه در جهان سرمایهداری، نقش مهمی را بازی میکنند و همه ساله میزان بسیار بالایی پول در این دو حوزه جابهجا میشود.
به باور برخی منتقدان چپگرا، سرمایهداری از طریق همین ابزارهای سرگرمی عامهپسند به کنترل تودهها میپردازد، انرژی تودهها را با ایجاد هیجانهایی کاذب فرو میبلعد و این انرژی را در راستای تثبیت چرخه اقتصادی خود به کار میگیرد.
سینما به مثابه نقد اجتماعی
در برابر روشنفکران مخالف سینما، عدهای از روشنفکران وجود دارند که سینما (به خودی خود) و حتی سینمای عامهپسند را لزوما در خدمت تائید ظلم و سلطه اجتماعی نمیدانند.
به نظر آنها تاریخ سینما و برخی فیلمهای سینمایی، گواه این ادعاست که سینما میتواند در خدمت نقد طیفها و طبقات سلطهگر قرار گیرد و در حل معضلات اجتماعی تودهها ثمربخش باشد.
برای مثال، یکی از این فیلسوفان از تاثیرگذاری برخی فیلمهای آمریکایی، در حل بعضی مشکلات اجتماعی جامعه آمریکا مثل نژادپرستی و سیاهپوستستیزی یاد میکند.
وارتنبرگ فیلمهای «حدس بزن چه کسی برای شام میآید» (اثر استنلی کرامر در سال 1967) و «تب جنگلی» (اثر اپیک لی در سال 1991) را مثال میزند که در آنها ازدواج بین نژادی به عنوان راهحلی برای غلبه بر معضل تبعیضنژادی و سیاهپوستستیزی معرفی میشود.
در سینمای داخلی ایران نیز در برخی موارد از ابزار سینما برای معرفی و غلبه بر شکاف ایجاد شده بین طبقات و طیفهای مختلف جامعه- که به طور طبیعی کمتر فرصت همزبانی با یکدیگر را مییابند- استفاده شده است. «آژانس شیشهای» (حاتمی کیا)، «کلوز آپ» (کیارستمی) و «جدایی نادر از سیمین» (فرهادی) از جمله این آثار است.
در فیلم آژانس شیشهای، حاتمی کیا در دیالوگهای متعدد فیلم، وضع غریب یک مبارز جنگ تحمیلی را در بین همشهریان خود به تصویر میکشد که نه تنها او را نمیشناسند، بلکه فقط به زور اسلحه حاضر به شنیدن صدایش هستند.
کلوزآپ و جدایی نادر از سیمین نیز هرچند محصول دو نسل متفاوت از سینمای ایران هستند، هر دو به شکاف اقتصادی و فرهنگی موجود بین دو طبقه جامعه، شکافی که میتواند بهواسطه فقدان زبانی مشترک یا درکی همدلانه بین این دو طبقه به پدید آمدن وضعی بحرانی و لاینحل بینجامد، اشاره میکنند.
حسین شقاقی - گروه اندیشه
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
شاهین بیانی در گفتوگو با «جامجم»:
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد