علت حضورتان در این سریال چه بود؟
من با توجه به شناختی که از اعتبار و کارنامه کاری آقای سهیلی زاده داشتم نقش مرضیه را پذیرفتم و پیش از این در سریال «گیلعاد» با آقای سهیلی زاده همکاری داشتم. ایشان کارگردان بسیار توانمندی هستند و به کارشان اشراف زیادی دارند. ضمن اینکه گروه پشت صحنه و کستینگ کار هم همه افرادی هستند که از کار کردن با آنها لذت بردم. مرضیه یکی از کاراکترهای مثبت داستان است و آنچه که این نقش را متفاوت می کند، شاید حضورش در دو مقطع سنی و دو گریم متفاوت باشد. ضمن اینکه سعی کردم بعد از مشورت با کارگردان، آوایی را به نقش اضافه کنم تا در واقع هم حس خودم را به نقش سوار کند و هم اینکه به نوعی این آوا تعلق به مناطق جنوبی کشور باشد. البته این آوا به گونه ای است که دقیقاً نمی توان تعیین کرد به کدام منطقه بر می گردد. استفاده از آن هم به دلیل اینکه زمان کمی برای تمرین داشتم تا حدودی سخت بود. به ویژه اینکه بخواهد با نقش کاملاً ترکیب شود.
آوای باران چقدر توانست معضلات اجتماعی را مطرح کند؟ و چه قدر در رسیدن به این هدف موفق بوده است؟
این مجموعه اشاره ای هر چند کم به معضلات اجتماعی داشته است و مسلماً آنقدر موفق بوده که کلیت کار خیلی پربیننده است. یعنی آنقدر زاویه نگاه درست بوده که بیننده آن را تماشا می کند و با آن احساس خوبی برقرار می کند و آن را به عنوان واقعیت می پذیرد.
تا به حال شده بچه های متکدی سر چهارراه ها برای دریافت پول و کمک پیش شما آمده باشند؟
مسلماً در شهری مثل تهران زیاد.
متاسفانه برعکس این که میگویند ما از فرهنگ غنی برخورداریم یکی از نشانههای ضعف فرهنگی ما قضاوت درباره دیگران و حرف زدن پشت سر آنهاست. حتی با توضیحات پوچ، نتیجهگیری هم میکنیم |
چه عکس العملی داشتید؟
اوایل حس دلسوزی داشتم، فالی می خریدم و یا کمکی می کردم اما یک بار اتفاق افتاد و یکی از این بچه ها یک رفتار زشت انجام داد که ترجیح دادم دیگر شیشه ماشینم را برای این گونه افراد پایین ندهم. موضوع از این قرار بود که من پول خرد نداشتم پانصد تومان پول به او دادم و چیزی هم خرید نکردم ولی او با بی ادبی مرا مورد تمسخر قرار داد و من بابت این حرکتش بهت زده شم چون نه خریدی کرده بودم و نه تقاضایی داشتم.
به این گونه افراد چه احساسی دارید؟
نمی دانم، نمی توانم دلسوز باشم. چون فکر می کنم که این قدر دروغ در رفتار و عمل آنها نهفته است که جایی برای دلسوزی نمی ماند اما از طریق آوای باران آن حس دلسوزی تقویت شد ولی باز هم آدم می ماند که چه باید انجام دهد اما من ترجیح می دهم به جاهایی که مطمئن تر است مثل خیریه ها کمک کنم چون می دانیم این کمک کجا می رود و واقعاً به دست کسی که نیازمند است می رسد.
شما به عنوان یک شهروند پایتخت نشین و فردی که به واسطه شغلش زیاد با مردم در ارتباط است معضل را چه تعریف می کنید؟
مشکل و یا اتفاق و کمبودی که باعث می شود به همراه خودش صدها مشکل بدتر دیگر هم به وجود بیاید و نبودن آن صدها اتفاق خوب به وجود می آورد.
معضل اجتماع ما را در چه چیزی می دانید؟
این سوال خیلی کلی است ما هزار مدل معضل مختلف داریم از تکدی گیری، بی نظمی، رعایت نکردن حقوق دیگران، رانندگی های بد، خودخواهی بد و برای وقت هم ارزش قائل نبودن. این تنها در اجتماع نیست حتی در گروه های کوچک نیز شاهد آن هستیم چون برای من که آدم منظمی هستم حتی یک دقیقه هم یک دقیقه است و ارزش دارد.
نوع رفتار بیتا با پدر و مادرش نشان از بی احترامی به بزرگترهاست آیا واقعاً احترام به بزرگتر در جامعه امروزی ما دارد از بین می رود؟
به طور کلی این موضوع وجود دارد اما به طور جامع نیست و این نسل کمی به حرمت و حرف ها بی توجه شده اند. چیزی که نسل ما حتی موقع حرف زدن با بزرگترها چند بار آن را مرور می کنیم و حتی برای خواسته هایمان یک غروری داریم. برای هر چیزی دست مان جلوی آنها دراز نبوده و نیست، سعی می کنیم خود ساخته و روی پای خودمان بایستیم اما بچه ها الان از رفاه زیاد خودخواه شده اند و با امکانات زیادی که پدر و مادرها در اختیارشان قرار می دهند ناخودآگاه این خودخواهی را به وجود آورده اند. در آینده این ضرر متوجه بچه ها و نسل آینده است چون چیزی ندارند که برای به دست آوردنش ذوق داشته باشند و تلاش کنند اما این جامع نیست که تمام افراد جامعه درگیر آن باشند چون من تدریس می کنم و با بچه ها در سنین مختلف در ارتباط هستم. این در همه صدق نمی کند خیلی ها هم هستند که به همه احترام می گذارند.
یعنی شما علت این بی احترامی ها را توجه و رفاه بیش از اندازه می دانید؟
دقیقاً من همیشه به والدین شاگردهایم می گویم اگر توان مالی تامین آنها را دارید اشکالی ندارد در اختیار فرزندان تان قرار بدهید اما طوری که قدرش را بدانند و از لحظه لحظه آن لذت ببرند و تلاش کنند تا ارزش چیزی را که دارند بدانند آنقدر به بچه ها رفاه می دهید که چیزی برایشان ارزش ندارد و دل شان برای آن نمی تپد در نتیجه برای نگه داشتنش تلاش نمی کند.
چطور می توانیم مثل قدیم حفظ حرمت در خانواده را داشته باشیم؟
من این را به شاگردهای خودم سعی می کنم یاد بدهم و از آنها بخواهم که به بزرگترها احترام بگذارند و برای خواسته های خودشان تلاش کنند ولی به طور کلی هر کسی از اصالت و فرهنگ و خانواده خودش می آید و بیشترین الگو را از خانواده خودش می گیرد. هر کسی تا خودش نخواهد هیچ اتفاقی نمی افتد و همیشه بیشترین ضربه به همان خانواده و شخص می خورد.
چقدر به تعامل اجتماعی و احترام به عقاید اشخاص معتقدی؟
هر کسی اعتقادات خاص خودش را دارد و نگاهش به زندگی با توجه به کلیت عرف جامعه، مختص خودش است. مهم این است که به حال و اعتقادات همدیگر احترام بگذاریم. هر کسی با نگاه ویژه خودش و ایدئولوژی ویژه خودش نسبت به زندگی اش تصمیم می گیرد. نسبت به همدیگر تصمیم نگیریم و بنا بر تعاریف خودمان آدم ها را خوب یا بد مطلق ندانیم چون آدم ها زوایای مختلفی دارند و بخشی از آن ممکن است با رفتار و اصالت ما بخواند و بخشی از آن برای ما تعریف نشده باشد پس خوب است در کنار هم به همدیگر احترام بگذاریم.
تا به حال پیش آمده از کلمه «من رو ببخش» استفاده کنی؟
در نوجوانی خیلی برایم سخت بود و حتی در مورد پدر و مادرم هم استفاده اش نمی کردم. البته زیاد بچه شر و شیطانی نبودم که زیاد به «ببخشید گفتن» نیاز پیدا کنم. هر کسی در زندگی اش لحظاتی را دارد که نیاز به این جمله پیدا کند. ولی الان که کمی بزرگ تر شده ام «ببخشید گفتن» برایم راحت تر شده البته برای آدمی به کار می برم که درک آن را داشته باشد و از آن سوء استفاده نکند و حس انعطاف پذیری من را بپذیرد.
این موضوع چقدر در آرامش خودت و طرف مقابلت تاثیرگذار است؟
من در زندگی ام هیچ وقت نیاز به عذرخواهی کسی نداشتم و فقط دوست داشتم حرفی را که زده ام طرف مقابلم بفهمد و درک کند و تکرارش نکند. چون اگر آن آدم به خاطر رفتارش بگوید ببخشید ولی دوباره آن رفتار را تکرار کند دیگر حس خوبی به او ندارم. همین که متوجه رفتاری که من را آزار داده بشود و دیگر تکرارش نکند کافی است. هیچ وقت دوست ندارم چیزهایی را که دوست دارم یا ندارم را مستقیم به کسی بگویم مثل همین ببخشید اما گاهی به وضوح گفته ام «ببخشید» من را داشته و راحت از کنار اشتباهم عبور می کند که این آن آرامش لازم را به من می دهد و پیش آمده کسانی هم از ببخشید گفتم سوء استفاده کرده اند و طلبکارانه رفتار کرده اند.
چرا ما ایرانی ها برای مان عادی شده که راحت درباره هم به قضاوت بنشینیم و حکم بدهیم و نظر خودمان درباره او را درست بدانیم؟
متاسفانه برعکس جمله ای که می گویند ما از فرهنگ غنی برخورداریم این نشان از ضعف فرهنگی ما می دهد که این رفتار وجود دارد و حتی با توضیحات پوچ، نتیجه گیری هم می کنیم. فکر می کنم اگر کمی خودمان را جای آدم های دیگر قرار دهیم و فکر کنیم اگر من هم جای او بودم چه می کردم و اگر پشت سر من حرف زده شود حضور ندارم که از خودم دفاع کنم و حرف های ناگفته را بگویم، از تصورش چقدر حال مان بد می شود. آن وقت است که به طور معمول دیگر پشت سر کسی حرف نمی زنیم. این طور آدم ها در لحظه فکر می کنند و جای دیگری تصمیم می گیرند و آن لحظه از غیبت کردن لذت می برند.
شما معمولاً زود عصبانی می شوید؟
من مخصوصاً در عالم کاری خیلی صبورم و سعی می کنم ناراحتی ام را در خودم نگه دارم. این خود خوری گاهی خیلی اذیتم می کند. در زندگی شخصی ام عصبانی نمی شوم ولی زود دل آزرده می شوم. آدم کینه ای نیستم و به این اعتقاد پیدا کرده ام که وقتی چیزی از صمیم قلب دل آزرده ام کند فقط کافی است آهی بکشم آن وقت سریع جوابش را از خدا می گیرم. چون اعتقاد دارم که خدایی که آن بالا شاهد همه چیز است دیر یا زود جواب بدی همه را می دهد.
یادتان هست که آخرین بار از چه کسی و چرا دل آزرده شده اید؟
آخرین بار که هنوز هم ادامه دارد از بخش مالی پروژه عصر پاییزی دل آزرده شدم. گروه خوب بود ولی در بخش تولید، تهیه کننده کار اصلاً آدم قدردانی نبود. هر کسی که سر کار می رود دوست دارد در زمانی مشخص دریافتی داشته باشد و خیالش از این بابت راحت باشد که این به آرامش زندگی اش کمک می کند ولی وقتی اصلاً به این موضوع اهمیت داده نمی شود و احترام هم گذاشته نمی شود آدم را سخت دل آزرده می کند.
خیلی از آداب و رسوم ما از بین رفته اند. برای ماندگاری این رسوم در بین افراد مخصوصاً نسل امروزی چه باید کرد؟
هر چیزی که در خانواده اجرا می شود و نسبت به آن تعهد وجود دارد به طور خودکار به نسل بعدی منتقل می شود چون بچه ها از پدر و مادر تبعیت می کنند و فرهنگ انها را می گیرند. به عقیده من راهش این است که پدر و مادرها با اجرا کردن و اهمیت قائل بودن به آن این رسوم را به بچه ها انتقال دهند.
نماد زمستان و شب های زمستان برای شما چیست و برای تان خاطره انگیز است؟
فکر کنم مثل همه آدم ها شب های برفی، سفید و یکپارچه شدن فضای اطراف ما خودش یک خاطره تصویری ماندگار است.
شب نشینی هایی که در شب های طولانی زمستان از قدیم مرسوم بوده چقدر بر استحکام خانواده ها موثر است؟
پدر و مادرها وقتی این مراسم را زیبا در ذهن بچه ها جا می اندازند که برای آن احساس مسئولیت کنند. وقتی همه کنار هم حضور پیدا می کنند این خیلی لذت بخش است. همه خوشحال هستند و یک شب خوب برگزار می شود. وقتی به خانه می آیی خیلی راضی هستی و حتی گاهی سر پروژه ها هم همین طور است. گاهی شب ها زودتر تعطیل می شود که بتوانیم بیشتر در کنار خانواده هایمان باشیم.
به نظر شما آرام ترین و دوست داشتنی ترین فصل سال چه فصلی است؟
بهار، آن هم اردیبهشت (با خنده) چون خودم اردیبهشتی هستم و انصافاً متعادل ترین حال و هوا و رنگ و همه چیز را دارد. گاهی هم مهر خوب است.
یک روز برفی از نظر سپیده خداوردی چگونه است؟
من اصولاً خیلی سرمایی هستم و از برف بدم می آید چون خیس و کثیف می شوم. چون خیلی به وقت اهمیت می دهم ترافیک چنین روزهایی باعث می شود به قرارهایت نرسی یا دیر برسی.
همسر سپیده: من همه فصل ها را دوست دارم چون هر کدام زیبایی های خودش را دارد اما بهار را به خاطر تحول طبیعت دوست دارم و فرق ما ایرانی ها با دیگر کشورها نیز در این است که آنها در زمستان سر رسید سال شان است اما برای ما این تغییر با بهار و تحول آن خیلی زیبا شده است.
و سخن آخر:
چی بگم خدا قبول کند، من آرزوی سلامتی و دل خوش برای همه دارم و اینکه همه افراد همدیگر را دوست داشته باشند و جای یکدیگر فکر نکنند و تصمیم نگیرند و قضاوت نکنند. اجازه بدهند مردم هر طور که هستند زندگی کنند و به فکرشان احترام بگذارند. |مجله آرامش|
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد