جام جم سرا: زن بیمار است. بیپول. با همسری معتاد و بیکار و 3فرزند کوچک. بارداری مجدد و ناخواستهاش او را در شرایطی دشوار قرار داده. چارهای جز فروش فرزند چند روزهاش ندارد. همسرش پول میخواهد قول ترک اعتیاد داده. زن باید جوابگوی صاحبخانه باشد. جوابگوی نیازهای فرزندان دیگرش. جوابگوی خرج سنگین زندگی...
دلال پول را به زن میدهد. زن آخرین نگاه را به فرزندش میاندازد. مرد دست زن را میگیرد. زن با مرد همراه میشود...
زنی دیگر گوشه یکی از نیمکتهای بیمارستان کز کرده است. صورت خود را در میان چادری رنگ و رورفته پنهان ساخته. دستش روی شکمش است. انگار میخواهد از جنین درون خود محافظت کند. چشمان زن مه گرفته و بارانی است و هر لحظه آماده بارش. وقتی کنارش مینشینم. خود را عقب میکشد. با هر ترفندی که شده سر صحبت را باز میکنم. او نمیخواهد حرف بزند اما پس از چند لحظه سکوت، نگفتههای در گلو ماندهاش را میشکند به حرف میآید و میگوید: 32ساله است. سکینه نام دارد. زنی از خطه. چند سال پیش با شوهر و یک فرزندش به امید زندگی بهتر به تهران آمده. اما نهتنها زندگیاش بهتر نشده بلکه همان یک ذره آرامش و آسایش هم از میان رفته. اکنون3 فرزند دارد. شوهرش کارگر ساختمان بوده از روی داربست افتاده و بدون داشتن بیمه در گوشه خانه افتاده. توان کار کردن ندارد. سکینه زندگی را میچرخاند. نظافتچی چند خانه است. خانههایی در بالای شهر که یک اتاق کوچکش اندازه کل زندگی آنهاست. و حالا این بارداری ناخواسته که او را اسیر کرده است. نتوانسته بچه را بیندازد. سن جنین بالا بوده. اکنون چارهای جز دنیا آوردنش ندارد. همین و همین...
میدانم که سکینه قصد فروش فرزندش را دارد. اما چیزی نمیگوید. روی گفتن این حرف را ندارد. سکینه و سکینههای دیگر و این قصه تکراری فرزندفروشی واقعیت تلخی است که از روی ناچاری به وجود میآید. از سکینه میخواهم که حقیقت را بگوید. دستش را میگیرم. یخ زده است. میگویم: شرایطش را میفهمم. اما او میگوید: نه نمیفهمی. راست میگوید. نمیفهمم. نمیتوانم درک کنم که چگونه مادری فرزندش را به پول میفروشد...
سکینه میگوید: چون طعم فقر را نچشیدی. وقتی فرزندانت جلوی چشمت از زور گرسنگی به خود میپیچند. وقتی لباسهای هزار بار شسته آنها را هزار بار دیگر وصله میزنی اما میبینی که تار و پودش از میان رفته. وقتی از منزل اعیاننشینها با قابلمه تهمانده غذایشان برمیگردی و میبینی سر همان ته مانده فرزندانت کتککاری میکنند تا شاید لقمهای بیشتر نصیبشان شود. آن وقت است که حاضری نوزاد درونت را به پول بفروشی. شاید که خوشبخت شود. شاید او از همان بالانشینها شود. شاید بتوانی شوهر مریضت را معالجه کنی. شاید فرزندان دیگرت نجات یابند. و همه اینها با همان پول فرزندفروشی ممکن است...
مبلغ فروش 8میلیون است. 8 میلیونی که به گفته سکینه زندگی آنها را نجات میدهد. اشکهای سکینه روی صورتش جاری شده مثل سیل خروشانی که هیچ چیز جلودارش نیست. سکینه میگرید نه فقط به خاطر درد و بدبختی و نداری او به خاطر احساسات زنانهاش میگرید. به خاطر نوزاد درونش. به خاطر عشق مادرانه. به خاطر هستی که درونش شکل گرفته اما او نمیتواند طعم آن را بچشد...
****
فقط نداری و فقر عامل فرزندفروشی نیست. بعضی مواقع دختران و زنان فریب خورده که راه به جایی ندارند و نمیتوانند از خود و فرزند ناخواستهشان دفاع کنند. برای رهایی از ننگی که دامنگیرشان شده. فرزندشان را میفروشند. عدهای در همان بیمارستان بدون آنکه بخواهند چهره نوزاد را ببینند او را به دلال واگذار میکنند. زیرا میترسند دیدن نوزاد مهرش را به دلشان بیندازد. آنها فراریاند از خود از جامعه از خانواده. پس چگونه موجود دیگری را به دنبال خود بکشند. پس رهایش میکنند. دلالها در اینجور معاملات به دلیل ترس از بیآبرویی مادر. قیمت را تا آخرین حد پایین میآورند. به عبارت کاسبکارانه بر سر مال میزنند. و مادر فریبخورده چارهای ندارد. میخواهد زودتر از شر لکه ننگ رها شود...
****
نامش دلال یا واسطه است کسی که زنان باردار محتاج و نیازمند را در بیمارستانها شناسایی میکند. پیشقسط میدهد. مخارج بیمارستان را متقبل میشود. از آن طرف با خریدار قرار میگذارد. قیمت را بالا و پایین میبرد. تبلیغ میکند و درنهایت معامله را جوش میدهد. نوزادی بدون آنکه بداند در اطرافش چه میگذرد. دستبهدست شده و فروخته میشود...
اما خود این دلالها و واسطهها حکایتی دارند. به گفته یکی از آنها ما برای رضای خدا فرزندی را در آغوش خانوادهای بیفرزند قرار میدهیم. چند سال پیش باند خرید و فروش نوزادانی را شناسایی و دستگیر کردند. 2 دکتر، چند ماما و پرستار به همراهی 2 کارمند ثبتاحوال. حدود 100 نوزاد را جابهجا کرده بودند. در داخل بیمارستانها و درمانگاهها مادران را شناسایی میکردند. قرار معامله میگذاشتند. پیشقسط میدادند و پس از زایمان و گرفتن شناسنامه جعلی. نوزاد تحویل خانوادهای میشد که خواهان فرزند بودند...
به همین راحتی. کاش فقط همین بود. با رضایت. اما متاسفانه. عدهای از این باندها نوزادان را میدزدند. پروندههای بیشماری در جریان است. شکایات بسیار. مادران و پدران گریان. خانوادههایی غمگین و نگران. بعضی از این باندها نوزادان را در آغوش زن یا مردی معتاد میگذارند و در میان چهارراهها و اماکن عمومی از طریق ایجاد حس ترحم مردم نسبت به این موجودات کوچک و بیدفاع کسب روزی میکنند. آن هم چه روزی. که اکثرا گلویشان را میگیرد و عاقبتی نکبتبار برایشان به ارمغان میآورد. کرایه این نوزادان از روزی 5هزار است به بالا. هرچه معلول باشند و ناسالم قیمتشان بالاتر میرود. این نوزادان از همان بدو تولد میشوند کودک کار و تا زمانی که نفس دارند کار میکنند و کار. یعنی برای آنها هیچگاه کودکی وجود ندارد. کودکی رویایی دستنیافتنی است. و آنها تنها در حسرت این رویا روزها را سپری میکنند...
وجدان برای دلالان معنایی ندارد. جالب اینجاست که عدهای از همین واسطهها و دلالها خود صاحب زن و فرزند هستند. کودکانشان به مدرسه میروند. در آغوش گرم خانواده بزرگ میشوند. از همه امکانات برخوردارند. و حتی عدهای خبر از شغل واقعی پدر و مادر خود ندارند. واسطهها و دلالها وجدان ندارند. قلبی سخت و سیاه در میانه سینه آنها میکوبد. اشک برای آنها نامفهوم است. دلسوزی فراموش شده است و تنها چیزی که مانده کسب درآمد است به هر طریق ممکن. حتی از طریق مرگ یک نوزاد...|شبکه ایران
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد