ده ساله بودم که پدر و مادرم از هم جدا شدند. من و دو خواهرم با پدرم زندگی میکردیم و بعد از جدایی آنها، هیچوقت مادرم را ندیدم. او بعد از اینکه از خانه پدرم رفت، با پدربزرگم زندگی میکرد و وقتی وارد دانشگاه شدم و دنبالش گشتم، متوجه شدم ازدواج کرده و تمایلی هم به دیدن ما ندارد. من و خواهرانم همگی آدمهای موفقی بودیم. تحصیلکرده بودیم و هرکداممان شغل مناسبی داشتیم. من به عنوان مهندس در یک شرکت بزرگ کار میکردم. ظاهرا همه چیز خوب بود، اما جدایی پدر و مادرم خیلی روی ما تاثیر گذاشته و اثراتش تا آن زمان هم از بین نرفته بود. به همین دلیل همهمان به لحاظ روحی مشکلی داشتیم، بخصوص اینکه پدرم بعد از مادرم با زنی ازدواج کرد که بچهدار نمیشد. فریده زن خوبی است، اما هیچوقت حوصله ما را نداشت و مهربان نبود. با این حال برایمان غذا درست میکرد و کارهایمان را انجام میداد؛ البته وقتی پدرم نبود، از دستش کتک هم میخوردیم. او هیچوقت جای مادرمان را نگرفت. همیشه وقتی کار بدی میکردیم، به مادرمان فحش میداد. این کارش خیلی ناراحتم میکرد.
من در دوران کودکی و نوجوانی نفهمیدم پدر و مادرم به چه دلیل از هم جدا شدند و چه اتفاقی بین آنها افتاد. تازه وارد دانشگاه شده بودم که متوجه شدم خیانت، عامل اصلی جدایی پدر و مادرم بود. مادرم به پدرم خیانت کرده بود. پدرم بعد از اینکه موضوع را فهمید، از مادرم جدا شد و بعد هم اجازه نداد مادرمان را ببینیم. اگر تا آن زمان فکر میکردم پدرم عامل بیمادر بودن من است، از آن به بعد مادرم را مقصر میدانستم. او سه فرزند داشت و نباید این کار را میکرد. اگر مادرم در زندگیاش اشتباه نمیکرد، من طعم تلخ داشتن نامادری را نمیچشیدم و پدرم را هرشب کنار پنجره در تاریکی سیگار به دست نمیدیدم.
مادرم عامل تمام غصههای من و خواهرانم بود. من بدبختیهای زیادی داشتم که اگر مادرم بود، این اتفاقات نمیافتاد. از آن به بعد مادرم در ذهنم مرد. هیچ گناهی از نظر من به اندازه خیانت، بزرگ نبود. با اینکه سعی میکردم به زندگی خودم برسم، هیچوقت نتوانستم این موضوع را در درونم حل کنم. به همین دلیل هم از ازدواج فراری بودم. پدرم اصرار داشت زن بگیرم، اما قبول نمیکردم تا اینکه بعد از سالها، دخترعمهام نگار از سوئد به ایران آمد. عمهام سالها بود خارج از ایران زندگی میکرد. من و نگار رابطه خوبی با هم برقرار کردیم و عاشقش شدم. با همه ترسی که از ایجاد رابطه با جنس مخالف داشتم، تصمیم گرفتم دلنگرانیهایم را به نگار بگویم. موضوع جدایی پدر و مادرم را تعریف کردم و به او گفتم نگران این هستم که روزی به من خیانت شود و دوباره آسیب ببینم، اما او با اینکه از ترسم خبر داشت، بعد از ازدواجمان این کار را کرد.
نگار به خواستگاری من جواب مثبت داد و باهم ازدواج کردیم، اما هیچوقت زندگی خوبی نداشتیم. از همان اول دعوا و درگیری بین ما زیاد بود تا اینکه چند ماه قبل متوجه شدم او با یکی از همکلاسیهای سابقش در سوئد چت میکند و با او رابطه عاطفی برقرار کرده است. آنچه همیشه عذابم میداد، سرم آمده بود. نگار از همان ابتدا هم فقط میخواست ازدواج را تجربه کند و دلبستگیای به من نداشت. او هیچوقت به خواستههای من اهمیت نمیداد و هرکاری میخواستم انجام دهد، برعکسش را عمل میکرد. من او را دوست داشتم، اما نمیتوانم با عذابی که به من داده، او را ببخشم.
پرده دوم؛ روایت نگار
تهمتها و رفتار سعید غیرقابل تحمل است و با رفتارهایی که دارد، با هر زن دیگری ازدواج کند، باز هم شکست خواهد خورد. او هیچ توجهی به آزادیهای فردی افراد ندارد و مرتب در هر چیزی دخالت میکند. من دوست داشتم در ایران زندگی کنم و به همین دلیل هم برگشتم.
روزی که با سعید آشنا شدم، از فرودگاه به خانه داییام که پدر سعید است، رفتم. البته برای دیدار رفته بودم، نه سکونت. میخواستم خانهای اجاره کنم، اما دایی خیلی اصرار کرد در خانه او بمانم. گفت خانه بزرگ است و اتاق هم زیاد داریم، لزومی ندارد فعلا خانه اجاره کنی. وقتی ماندنت در ایران قطعی شد، خانه اجاره کن. در چندماهی که خانه دایی بودم، ارتباطم با سعید بیشتر شد. ما خیلی با هم بیرون میرفتیم. سعید مردی دوستداشتنی است و من عاشقش شدم و باهم ازدواج کردیم. مثل هر دختری دوست داشتم خوشبخت شوم و تا آخر عمر با شوهرم زندگی کنم، اما به محض اینکه با سعید عقد کردم، بهانهگیریهایش شروع شد. مرتب به من میگفت فلان لباس را نپوش، با فلان آدم حرف نزن، فلان ساعت روز بیرون نرو. دستورهایی که میداد مرا خیلی اذیت میکرد. مدتی بعد تلفنهایم را کنترل میکرد و بعد هم نوبت ایمیلهایم رسید.
من از اینکه مرتب کنترل شوم، خیلی بدم میآمد و ناراحت بودم. درک میکنم که سعید از خیانت ضربه خورده، اما این موضوع به من ربطی ندارد. اینکه او بخواهد انتقام کارهایی را که مادرش کرده و ضربهای را که از سوی او خورده، از من بگیرد اصلا درست نیست. من گاهی با دوستانم در سوئد صحبت میکنم و این موضوع را انکار نمیکنم. برای یکی از دوستانم درددل هم کردهام که شوهرم چه رفتارهایی با من دارد، اما با هزاران کیلومتر فاصله چطور میتوانم به سعید خیانت کنم. به نظرم تصمیم درستی گرفتیم. ما باید از هم جدا شویم. بعد از این جدایی دیگر فکر نمیکنم در ایران بمانم و به سوئد برمیگردم، چون هر گوشه این شهر مرا یاد سعید میاندازد؛ مردی که زندگیام با او به جایی نرسید. اگر سعید بخواهد همینطور به زندگیاش ادامه دهد، قطعا خودش هم ضربه خواهد خورد. با هر زنی بدرفتاری کنی، واکنش نشان میدهد. اگر سعید به من اعتماد میکرد و اذیتم نمیکرد و مرتب مرا سینجیم نمیکرد، میتوانستیم خوشبخت باشیم، ضمن اینکه مساله جدایی را هم او خودش با من مطرح کرد. گفت نمیتواند به این زندگی ادامه بدهد. او حق دارد. هیچکس نمیتواند زندگی پر از تنش را تحمل کند. من هم نمیتوانم به این وضع ادامه بدهم، پس بهتر است همه چیز را تمام کنیم و هرکس پی زندگی خودش برود.
سولماز خیاطی
نظر کارشناس
اهمیت مشاوره پیش از ازدواج
عاطفهکشاورزی/ مشاور خانواده
با توجه به گفتههای دو طرف پرونده، به نظر میرسد سعید از نوعی سوءظن بیمارگونه رنج میبرد که دلیل آن هم اتفاقی است که در گذشته تجربه کرده است. ما اطلاع نداریم بین پدر و مادر سعید چه گذشته، اما افرادی که در دوران کودکی و نوجوانی شاهد خیانت والدین خود بودهاند، احتمال دارد در آینده نسبت به جنس مخالف بدبین شوند.
سعید در حرفهایش بر این موضوع تاکید کرده است. او میگوید از همان اول از ازدواج واهمه داشت و میترسید همسرش به او خیانت کند. همین ترس سبب شده او بشدت شکاک شود و هر رفتار همسرش را گامی در جهت خیانت تلقی کند. سعید و افرادی مثل او به رواندرمانی و مشاوره نیاز دارند؛ زیرا چنین اشخاصی هم اطرافیان و هم خودشان را بشدت آزار میدهند. اگر این زوج قبل از ازدواج به مشاور مراجعه میکردند و سعید احساساتش را مطرح میکرد، میشد از تنش در زندگی آنها پیشگیری کرد.
به همین سبب مشاوره پیش از ازدواج، اهمیت فوقالعاده دارد و میتواند جلوی بسیاری از مخاطرات را بگیرد. / ضمیمه تپش
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
پس چراخیلی هاشون اینجوری شدن و براحتی خیانت میكنن و خیلی هاشون براحتی شوهراشون رو میكشن كه باخیال آسوده دنبال خلافاشون برن