جام جم سرا:
هشت ساله که بودم، پدرم همه سرمایهاش را خرج خریدن ماشینی برای کار کرد اما به طور غیرعمد باعث کشته شدن دختری شد. پول دیه را نداشتیم و پدرم زندانی شد. اوضاع مالی خوب نبود برای همین من هم خواستم که کار کنم. همراه برادر بزرگ ترم، یدا...در یک کارگاه خیاطی مشغول شدیم.
درس را رها کرده بودم و فقط کار میکردم تا اینکه پدرم با کمک خیران آزاد شد و به خانه برگشت.
سن وسالم به سن و سال سربازی نزدیک شده بود برای همین کمی بعد از آزاد شدن پدرم آماده رفتن به سربازی شدم.
خیلی زود کارهای اعزامم را جور کردم
دوستانم دلداریم میدادند که زود تمام میشود من اما به این فکر میکردم که دوسال نیستم و درآمد خانواده کم میشود. برای همین هربار که به مرخصی میآمدم، به جای گشت و گذار به همان کارگاه خیاطی همیشگی که در آن کار میکردم میرفتم. این طور بود که خرج ماههای آخر سربازی در میآمد.
در همین اثنا بود که پدر م هنگام چاهکنی توی چاه افتاد و آسیب دید.باید عمل میشد.
حالم بد بود مدام به پدرم فکر میکردم و اینکه چطور هزینه عملهای جراحیاش را پرداخت کنیم؟ میگفتم باید مرخصی بگیرم و سرکار بروم و... که هنگام مرخصی پای خودم هم شکست.
پایم که خوب شد دوباره برگشتم به سیستان.
چند روزی که از بازگشتم گذشت، آن حادثه پیش آمد. مرزبانی استان با خانوادهام تماس گرفته و ماجرای گروگان گرفته شدن مرزبانان ایرانی را گفتند و اینکه من هم جزو آنها هستم.
دو ماه بعدسجاد روی دستان اهالی محل به خانه برگشت. چشمهایش خیس بود. آنطور که خودش هم میگوید:این مرخصیام شیرینی و حلاوت دیگری دارد. او به زودی دوباره عازم محل خدمتش میشود اماترسی از رفتن دوباره ندارد و آرزو دارد جمشید داناییفر هم برگردد به آغوش خانوادهاش.(مریم قاسمی/شهرآرا)
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد