علیرضا قزوه که از شاعران نامآشنای کشورمان است از امروز در این ستون سفرنامه خواندنی خود را با کاروان صلح مینویسد.
***
مثل همیشه دیر رسیدم. بنا نبود من باشم. نه من، نه محسن مومنی که شریف است و به عبارتی میشود رئیس مستقیم خود من ـ و نه آقای سبحانی ـ متخلص به حفظهالله تعالی ـ که درست مثل ما دقیقه95 وارد این بازی شد. اما به قول حضرت عشق، مهم رسیدن بود که رسیدیم. سوت پایان را که زدند، سفر ما هم آغاز شد.
دو هفته قبل محمدحسین جعفریان، متخلص به احمدشاه مسعود ایرانی تلفن کرد و گفت چند روز بعد از تعطیلات نوروز با جماعتی از اصحاب ادب و هنر برای دیدار به سوریه میرویم. اگر موافق آمدنی بگو تا اسم شما را هم بنویسند. گفتم کاش این سفر در تعطیلات عید انجام میشد، گفت لابد حکمتی بوده و مثلا نمیخواستند عید خانوادهها به هم بخورد. خیلی زود پیشنهادش را سبک سنگین کردم و دیدم برای آدم ماجراجویی مثل من پیشنهادش بدک نیست، بخصوص که در جوار جماعتی چون خود احمدشاه ثانی و ناصر فیض اول و رضا امیرخانی اصل باشی و محصولش کل کل کردن با این جماعت طناز است و سربهسرگذاشتن با دیگران و لابد از رهگذر این همصحبتی و این گشت و گذار میشود مثلا چیزکی هم نوشت و داد جایی مثلا همین «جامجم» و کمی بعد لابد کتابی میشد و تازه اگر زخم برمیداشتی و شهید میشدی خیالت راحت بود که جنازهات بر زمین نمیماند و یارانهات دوباره برقرار میشود، یارانهای که از روی لجاجت همین روزها قطعش کردیم و رفت. البته بین خودمان باشد که منظورم از برقراری یارانه، یارانه معنوی است و رسیدن به قربهالیالله واقعی. انشاءالله.
با خودم و به خودم گفتم هی ! آقا کجا؟ کجا؟ درست بعد از تعطیلات عید و شروع یک سال تازه و این همه کار بر زمین مانده، آن هم درست در روزهای بزرگداشت هنر انقلاب اسلامی و شهادت آقا مرتضای آوینی. شاید حضور تو و امثال تو در همین تهران از زینبیه دمشق واجبتر باشد. وگرنه تو که همیشه دلت پر میزند برای زیارت مرقد سیدهزینب و دیدن آن سرزمین مقدس، خاصه اکنون که صبا مژده فروردین داد.
از باب احتیاط رفتم پیش رئیس بزرگمان حاجمحسن. همان اول کاری به قول بچههای قدیم جنگ، رافدین ما را زد و صراحتا فرمود: نرو! گفت باید باشیم. این همه برنامه و کار میماند. به جعفریان گفتم انگار سعادت بزرگ همراهی با بنده را دارید از دست میدهید. به درک! شما بروید.
چند روز بعد مومنی تلفن کرد که برنامه بزرگداشت روز انقلاب را داریم طوری برگزار میکنیم که یک روز قبل از حرکت کاروان سوریه باشد. این یعنی میتوانی بروی. گفت: به جعفریان بگو من هم میآیم.
جعفریان در سفر عتبات بود، تلفنی زدم و گفتم که من و مومنی هم آماده آمدنیم تا وزنه هنرتان چند برابر سنگین شود. به فیض هم گفتم.
او هم تلفن زد به آقای سلیم غفوری نامی ـ متخلص به سلمالله ـ و گفت که یحتمل شدنی نباشد و اسمها را به وزارت خارجه داده اند و برنامه بسته شده است و سهشنبه رفتنی هستیم و از این حرفها.
فردای آن روز مومنی در به در دنبال من میگشت. زنگ زد که سفر دوستان یکی دو روزی به تاخیر افتاده و من و شما هم میرویم. این شد که پرواز از سهشنبه افتاد به چهارشنبه و بعد هم شد عصر پنجشنبه و ما هم رفتنی شدیم.
الان که این حواشی را مینویسم. عصر پنجشنبه بیستویکم فروردین 1393 شمس تبریزی است. از تاکسی سرویس پراید وطنی پیاده شدهام.
وارد هتل هویزه که میشوم نگهبان هتل، تعظیم با پدر و مادری میکند. از آن تعظیمها که قیمتش دستکم یک تراول میارزد.
دکتر علیرضا قزوه
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد