9 سال نفسگیر و خانه خراب کن. واقعا باور ندارم که تمام شد.
متهم به قتل جوانی به نام رامین شدهای، قبول داری؟
بله، قبول دارم او را کشتم.
چرا این کار را کردی؟
اصلا نمیخواستم دست به قتل بزنم. واقعا اتفاقی بود.
کسانی که روز حادثه همراه مقتول بودند، گفتهاند نمیدانند چرا این درگیری اتفاق افتاد و حتی ندیدهاند بحثی میان تو و مقتول پیش بیاید، پس چرا به او حمله کردی؟
رامین با زنم درگیر شده بود. مدتی بود دنبالش میگشتم و از دستش خیلی عصبانی بودم. میخواستم از او بپرسم چرا با همسرم درگیر شده و او را اذیت کرده است؟
چرا با او صحبت نکردی؟
وقتی دیدمش خیلی عصبی شدم و نتوانستم خودم را کنترل کنم و به او حمله کردم، اما قصدم کشتن نبود. فقط میخواستم او را تنبیه کنم.
میدانی مقتول تنها پسرخانواده بود و مرگ او برای خانوادهاش خیلی سخت بود؟
بعد از دستگیری متوجه این ماجرا شدم و به همین دلیل آنها حاضر نبودند رضایت بدهند. من واقعا نمیخواستم به آنها ضربهای بزنم.
فرزند هم داری؟
یک بچه دارم که متاسفانه او را فقط گاهی در روزهای ملاقات میبینم. من شاهد بزرگ شدن و قد کشیدن بچهام نبودم. مثل هر پدری آرزو داشتم خودم فرزندم را به مدرسه ببرم، روز اول مدرسه در کنارش باشم، با او بازی و قد کشیدنش را تماشا کنم. لجبازیهای بچگانهاش را ببینم. او را پارک ببرم و برایش لباس بخرم، اما نشد و من همه این روزها را از دست دادم.
همان طور که تو به فرزندت علاقه داری، اولیای دم هم فرزندشان را دوست داشتند. هرگز به این موضوع فکر کردهای؟
من آنها را خیلی خوب درک میکنم. شاید آن موقع که عصبانی بودم، به این مسائل فکر نمیکردم، اما حالا که خودم هم روزهای خوب را از دست دادم، میفهمم آنها چرا آنقدر ناراحت بودند و حاضر نمیشدند گذشت کنند و فقط روی قصاص پافشاری میکردند. وقتی نتوانی پدری کنی، آن وقت میفهمی چه اتفاق تلخی افتاده و چه چیزهایی را از دست دادهای.
توضیح بده قتل چطور اتفاق افتاد؟
با دوستانم داشتم از خیابان رد میشدم که مقتول و دوستانش را دیدم و درگیری ایجاد شد. من آنقدر از دست او عصبانی بودم که نتوانستم خودم را کنترل کنم و ضربهای به او زدم که متاسفانه آن یک ضربه باعث مرگش شد.
گفتی قصد کشتن او را نداشتی و فقط میخواستی تنبیهاش کنی، اگر اینطور است چرا وقتی دیدی وضعش بد است، او را به بیمارستان نرساندی؟
دوستانش اطرافش بودند ضمن اینکه وقتی دیدم خون از بدنش بیرون زد، خیلی ترسیدم و فرار کردم. البته جایی پنهان نشدم و در خانه بودم.
فکر میکردی بازداشت شوی؟
چند نفری در آن درگیری بودند که مرا میشناختند. آنها میدانستند من و مقتول به دلیل مشکلی که با همسرم داشت، با هم اختلاف داشتیم. هرچند اسم و مشخصات مرا نمیدانستند اما به هر حال پیدا کردنم کار سختی نبود و در نهایت بازداشت شدم و از همان اول به قتل اعتراف کردم. البته گفتم قصدم این نبود که مرد جوان را بکشم و فقط میخواستم بداند نباید برای زنم مزاحمت ایجاد کند. من هم مثل هر مردی سعی داشتم از زندگی خانوادگیام محافظت کنم. البته تندروی کردم و این را قبول دارم.
9 سال از زمان بازداشت تو میگذرد. چطور توانستی رضایت بگیری؟
خانوادهام خیلی تلاش کردند. جلسات صلح و سازش با حضور خانواده مقتول برگزار و صحبتهایی با آنها شد. من نمیخواستم این اتفاق بیفتد. هربار که توانستم آنها را ببینم، گفتم از کرده خودم پشیمان هستم و قصدم کشتن فرزندشان نبود. پدر، مادر و همسرم بارها به دیدنشان رفتند تا توانستند رضایت بگیرند.
اگر خودت جای آنها بودی، این کار را میکردی؟
گذشت یک لطف الهی است. واقعا هر کسی نمیتواند آنقدر دل بزرگی داشته باشد که بگذرد. شاید تا قبل از اینکه این اتفاق برای خودم بیفتد، میگفتم هرگز نمیبخشم، اما حالا فکر میکنم اگر خدای ناکرده این اتفاق برایم بیفتد، گذشت خواهم کرد. میدانم داغ فرزند خیلی سنگین است. من در این مدت فقط از دیدن فرزندم محروم بودم و با این که میدانستم جایش امن است و مادرش از او بخوبی مراقبت میکند، به دلیل ندیدنش تا این حد ناراحت بودهام؛ چه برسد به پدر و مادری که جوانشان به دست یک نفر کشته شده و باید داغی را تحمل کنند. وقتی این قتل اتفاق افتاد، اصلا مرا نمیشناختند و در این مدت متوجه شدند. واقعا از کارم پشیمان هستم.
یکی از زندانیانی هستی که مسئولان زندان از تو رضایت دارند. این تغییر چطور اتفاق افتاد؟
در این مدت خیلی تلاش کردم خشم خودم را کنترل کنم؛ چون ضربهای که خورده بودم به علت این بود که نمیتوانستم عصبانیتم را کنترل کنم. بیشتر تمرکزم روی این مساله بود. در زندان با کسی درگیر نمیشدم، حتی وقتی زندانیان شرور میآمدند که دعوا کنند، خودم را کنار میکشیدم و سعی میکردم این اتفاق نیفتد و سراغ دعوا و درگیری نمیرفتم و در کارهای فرهنگی هم شرکت میکردم و بیشتر وقتم را در کلاسهای قرآن و موعظه میگذراندم. خدا را شکر میکنم که این تغییر باعث شد دوباره به زندگی برگردم. سالهای زیادی را از دست دادم و تاوان جرمی را که مرتکب شده بودم، دادم. وقتی زندانی شدم، زنم بسیار جوان بود. او زن پاکدامنی است و در این سالها مشغول بزرگ کردن فرزندمان بود و همه تلاشش را کرد تا فرزندمان آسیب نبیند. به خودم قول دادم وقتی از زندان بیرون آمدم، کنارش باشم و همه سختیهایی را که کشیده، جبران کنم. از خداوند متعال میخواهم همینطور که در این سالها کمکم کرد تغییر کنم و اشتباهات گذشته را تکرار نکنم، یاریام کند تا زحماتی را که خانوادهام برایم کشیدهاند، جبران کنم. ای کاش بتوانم سالهایی را که برای همسرم شوهری خوب و برای بچهام پدری خوب نبودم، جبران کنم.
حالا که به گذشته برمیگردی، فکر نمیکنی که میتوانستی این همه سختی نکشی و خانوادهای را تا پایان عمر داغدار نکنی؟
هیچ عصبانیت و خشمی ارزش این را ندارد که جان یک نفر را بگیری؛ زیرا با این کار نه تنها آن فرد بلکه خانواده او، خودت و خانواده خودت را به نابودی میکشانی و به کسانی که هیچ نقشی در این ماجرا نداشتند، ظلم میکنی. از ته دل از اولیایدم تشکر میکنم و میگویم با اینکه با همه وجود دوست دارم زندگی کنم و خیلی هم برای زنده ماندن تلاش کردم، اما اگر هم مرا نمیبخشیدند و حکم را اجرا میکردند، تنها خواستهام از آنها این بود که حلالم کنند. آنها من گناهکار را بخشیدند و من به علت این بزرگواری تشکر میکنم./ ضمیمه تپش
مریم عفتی
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد