کیهان:شباهت
گفت: اصغرزاده عضو شورای شهر منحله تهران گفته است مسئله مهم این است که چگونه در عرض کمتر از سه ساعت دروازه شهر موصل توسط مردم عراق به روی داعش گشوده میشود!
گفتم: مثل اینکه مدعیان اصلاحات تعهد کردهاند از هر گروه تروریستی که وابسته به آمریکا و اسرائیل و آل سعود باشد، حمایت کنند و آنها را مردمی! جا بزنند. یعنی او نمیداند که خیانت برخی از دولتمردان و مسئولان محلی باعث سقوط موصل شده است؟!
گفت: البته که میداند، ولی اگر اعتراف کند باعث آبروریزی مدعیان اصلاحات است چون مسئولان محلی موصل دقیقاً همان مأموریتی را انجام دادند که سران و عوامل فتنه آمریکایی اسرائیلی 88 برعهده داشتند ولی از ملت تودهنی خوردند و ناکام ماندند.
گفتم: یارو عکس خودش را در آلبوم دید و با تعجب گفت؛ چقدر قیافهاش آشناست؟ ولی یادم نمیآید که کجا او را دیدهام؟! و بعد از چند دقیقه گفت؛ آهان! یادم آمد. هفته قبل او را در سلمانی دیدم که روبروی من نشسته بود و سلمانی داشت سر هر دوی ما را همزمان اصلاح میکرد!
شرق:مساله شلوار یا زیرشلواری مسالهدار؟
با آقای محمود احمدینژاد سوار آمبولانس بودیم و داشتیم دنیا را مدیریت میکردیم که آقای احمدینژاد گفت: آمبولانسچی، آن آقاهه را میبینی سر کوچه ایستاده؟ اگر گفتی چی زیر ««لباس»»ش است؟
ما را میگویی، زارت گذاشتم روی ترمز. گفتم: محمودجان، سر صحبت را باز میکنی؟
محمودجان گفت: نه جان آمبولانسچی، بگو ببینم چی زیر «لباس»ش گذاشته؟
گفتم:ایبابا. داریم به کجا میرسیم؟
محمودجان گفت: نگفتی چیست؟
گفتم: ایبابا. همه اینها زیر سر رضا عطاران است. از وقتی گفت برای شادشدن و خندیدن مردم حتی حاضر است «لباس»ش را...، مسیر ما تغییر اساسی کرده و «لباس»محور شده.
محمودجان گفت: بیا بیستسوالی بازی کنیم. حدس بزن زیر «لباس» آن آقاهه چیست.
گفتم: هوووم. خیلی تابلو است که تو جیب که جا میشود.
محمودجان گفت: بله.
گفتم: خوردنی است؟
محمودجان گفت: نه.
گفتم: ابزار اعتراضی طرف است؟
محمودجان گفت: نه.
گفتم: به لولو مربوطه؟
محمودجان گفت: نه.
گفتم: محمودجان، به آخر ستون رسیدیم. جانبهلبم کردی، بیزحمت خودت بگو چیست و جانم بستان.
آقای احمدینژاد گفت: من پنجشنبه، 22خرداد هم در جمع گروهی از هوادارانم گفتم که «محمود احمدینژاد، رییس دولت دهم گفته «ریش» برخی آنقدر بلند است که باید نیمی از آن را زیر شلوار بگذارند.»
گفتم: واقعا من نمیدانم ما داریم توی سیاست و فرهنگ و زندگی به کجا میرسیم. اما مشخص است که قبلا باید کلاهمان را دودستی میچسبیدیم باد نبرد الان باید شلوارمان را دودستی بچسبیم، مساله نشود.
در این لحظه آقای احمدینژاد را کنار اتوبان پیاده کردم و رفتم در افق خودم را گموگور کنم و خلاص.
قدس:مش غضنفر و شبکه جمع آوری فاضلاب
یَک هَمسِده ای دِرِم که بیست سال پیشا وَرخواست رَفت خارج خِنه بِچّه هاشُ دِگه هَمونجه ماندُ ای خِنَش رَم از هَمو موقه داد دستِ مستاجر.
چَنروز جولوتَرا که بعدِ بیست سال از خارج آمَد، از شامسِ او هَموروز چاه دست به آبِ خِنَشا پُر رِفته بودُ مستاجرشَم پول دِده بود اَزی تانکرا آمده بودَن داشتن چاه رِ خالی مِکِردَن. ای یَرِگه هَمسِدِهه تا ای صحنه رِ دید واچُرتیدُ به مستاجرِش گفتِگ ای اینجه چیکار مُکُنه؟ مستاجِرِ گفتِگ خب چاهِما پُر رِفته دِگه. صابخِنِهه گفتِگ تو دُرُغ مِگی، حَتمَنی دِری از زِمین نفت مِکیشی بالا بِرِیکه ای چاها به شبکه سراسری اِگو وَصِل رِفته یُ پُر نِمِره. مستاجِره گفتِگ نه یَره هنوز وَصِل نِکِردَن، بِرِیِ وَصِل کِردنِش ایقذَر پول مِگیرن که مو نِداشتُم بُدُم. صابخِنِهه اعصابِش داغون رَفتُ یَخَنِ مستاجِرَرِ گیریفتُ گفتِگ چَلغوز مو خودُم بیست سال پیش که داشتُم مِرفتُم، هَمونجه پولِ اِگو رِ قِلِفتی دادُم، بعد یَنی تو ای بیست سال که تو خارج بیست تا شهرِ جِدید درست کِردَن، اینا هنوز یَک شبکه فاضلابِ یَک شهر رِ تِموم نِکِردَن؟ مو که داشتُم ایناهارِ نِگا مِکِردُم خِندیدُمُ گفتُم ها یَره، بِرِیکه اینجه مِشَدِ نه خارج!
حالا مو یِ مَش غضنفر موندُم بِرِیچی ای مَسؤولاما بِرِیِ ثبتِ ای رُکُردایِ 20ساله یُ 18ساله یُ 15ساله یُ 12ساله یِ خودِشا تو اجرایُ بهره وَرداریِ پُروجه ها تو کتاب رُکُردایِ گینِس هیچ اقدامی نِمُکُنَن؟!
آرمان :واتر فیس
چند روز پیش قرار بود میهمان برام بیاد. داشتم میرفتم کمی خرید کنم که آقای هدایتی همسایه واحد کناری را در راه پله دیدم. سلام علیک کردیم، گفت: کجا با این عجله؟! گفتم شب مهمون دارم، میرم کمی خرید کنم.
گفت: خوش بگذره، مارو که دعوت نمیکنید، همیشه با از ما بهترون میپرید قربان.
گفتم: اختیار دارید جناب هدایتی، شما هم تشریف بیارید منزل خودتونه.
گفت: ای به چشم خدمت میرسیم، با کمال افتخار.
بعد از خرید به منزل برگشتم و منتظر دکتر پاکزاد شدم، دکتر پاکزاد پزشک و متخصص مغز و اعصاب است که از قبل از انقلاب در اروپا اقامت داره و گاهی هم به ایران میاد. ایشون از همشهریهای ماست، احترام ویژهای براش قائلم، پروفسور پاکزاد اهل هنر و ادبیاته، و ارتباط ما هم بیشتر در همین رابطه است. آقای پاکزاد شعر شناس خوبی است و نوازنده چیرهدست ویولن هم هست. با اینکه پنجاه سال از ایران دور بوده ولی فارسی را به خوبی و با لهجه ترکی، شمرده شمرده، و بسیار متین صحبت میکند؛ آن هم از نوع زنجانیاش. دکتر پاکزاد بسیار خوش صحبت و بزمآراست، و به اقتضای صحبت، گاهی بیت نابی از شاعران فارسی زبان را چاشنی کلامش میکند. میهمان عزیز بنده سر ساعت مقرر صدای زنگ را به صدا درآورد. از آخرین دیدارمون با دکتر 5-6 سال میگذشت. مشتاق دیدارش بودم، با اینکه دکتر پاکزاد هم سن پدرم هستند و متعلق به یک نسل قبل از من، ولی این تفاوت سنی رو اصلا حس نمیکنم. دلم برای صحبتها و صدای سازش تنگ شده بود. هنوز احوالپرسیهام با دکتر پاکزاد تموم نشده بود که زنگ واحد رو زدند. در را باز کردم، آقای هدایتی بود، بااتفاق یک خانم و آقا وارد شدند.
آقای هدایتی گفت: شنیدم که زنگ درتونو زدن، فهمیدم که مهموناتون دارن میان و گفتیم سریع بیایم که دیر نشه، بعدش گفت پس بقیه مهمونا کوشن؟
گفتم: میهمان دیگهای نداریم، فقط آقای دکتر هستند.
گفت: ای بابا من فکر کردم مهمون زیاد داری؛ به ابی گفتم شب تنبکشو هم بیاره براتون بزنه. (ابی پسر آقای هدایتیه که 17-18 سالشه)
گفتم: آقای هدایتی مهمونارو معرفی نکردید؟
آقای هدایتی گفت: ایشون«کمال افتخار» هستن عرض کرده بودم خدمتتون که با کمال افتخار میام. اوشون هم «بتی خانم» هستن همسر آقا کمال.
گفتم: بله؛ خیلی خوش آمدید.
میهمانها نشستند و دکتر پاکزاد چشمش به ویولنی افتاد که کنار پذیرایی بود. رو به من کرد و گفت: شوما هم ویولن میزدی و ما نمیدانستیم؟
گفتم: استاد تازه شروع کردم، دو سه ماهه که دارم تمرین میکنم،
آقای هدایتی گفت: این آقا کمال اینا بنده خداها پنج شش ماه پیش هر چی داشتن فروختن و از ایران رفتن ولی بعد یه مدت دیپورت شدن و دوباره برگشتن. هر چه بهش گفتم نرو گوش نکرد.
آقا کمال گفت: اینارو به خانم بگید، اصرار ایشون بود. الان هم پاشو کرده تو یکفش که الا بلا باید دوباره بریم.
در اینجا بتی خانم به آقا کمال چشم غرّه رفت و گفت: خب حالا، پیش مردم «واتر فیس» منو نبر.
بتی خانم، همسر آقا کمال که یکی دو ماه خارج از ایران بوده فارسی پاک یادش رفته بود، و انگلیسی هم بلد نبود، برای ادای بعضی از کلمات فارسی دچار اشکال میشد و رو به ما میکرد و میگفت: شما در ایران به این چی میگید؟ خلاصه برای فارسی صحبت کردن مدام از اطرافیان کمک میگرفت. یکی از مجموعههای شعرم روی عسلی بود که بتی خانم برداشته بود و تورق میکرد. یک دفعه گفت: وااااااا چه قشنگ، میگمااااااااا آقا جوادی؟ شما این شعرارو از خودتون درمیارید؟
مونده بودم که چه جوابی به بتی خانم بدم. اما بتی خانم بدون اینکه منتظر جواب سوالش باشد ادامه داد: آخه کمال هم جوونیاش شعر میگفت: البته کمال بیشتر شعرای حافظو ورمیداشت و تو هر بیت دو سه کلمه هم از خودش بهش اضافه میکرد و تو نامههاش برای من میفرستاد؛ ولی از وقتی که عروسی کردیم دیگه شعر نگفت. کمال تو سربازی یه دوستی داشته، شعر گفتنو از اون یاد گرفته بود.
بتی خانم در ادامه گفت: مهمونتونو معرفی نمیکنید؟
گفتم: ببخشید یادم رفت معرفی کنم، آقای دکتر پاکزاد پزشک و مقیم آلمان هستن، چند روزه که تشریف آوردن ایران.
بتی خانم گفت: وااااااااا، لهجه دارن، فکر کردم از شهرستان اومدن.
برای اینکه به این صحبتها خاتمه بدم، سازمو آوردم و از استاد خواهش کردم یک قطعه برای ما اجرا کنن. دکتر پاکزاد ویولن تمرینی منو بدون اینکه اما و اگری بیاره گرفت و قطعه زیبایی رو نواخت. وسط اجرای دکتر پاکزاد بتی خانم مدام حرف میزد و به آقای هدایتی گفت: آخیییی کاش ابی جون هم الان تنبکشو آورده بود. در ادامه به شوهرش گفت خب کمال حالا که ابی جون نیست تو یه دهن بخون؛ و رو به ما کرد و گفت کمال هم صداش خوبه. سپس رو کرد به دکتر پاکزاد و گفت این ترانه رو میتونید بزنید؟ اسمش چی بود؟ آهان، یه دختر خوشگل و با محبت. آقا کمال شروع به خوندن کرد. پارسال باهم دسته جمعی رفته بودیم زیارت/ برگشتنی یه دختری خوشگل و با محبت. . . خلاصه بتی خانم یک «واترفیسی» پیش میهمانمون از ما برد که بیا و ببین.
سیاست روز:تا نباشد چیزکی ...
علی لاریجانی: هیچ نمایندهای حق ندارد به هیچ عنوانی از قبیل ماموریت، بازرسی، مبارزه با فساد و غیره به اسم مجلس به برزیل برود...
به عقیده شما یک نماینده مجلس با کدام یک از عناوین زیر میتواند به جامجهانی برود؟
الف) مهار لیونل مسی
ب) یار دوازدهم
ج) توپ جمعکن
د) سرمربیگری تیمملی بعد از مصدومیت احتمالی کارلوس کروش
عبارت زیر از کیست؟
علت مُبقیه همان علت مُحدَثه است. در واقع علت حدوث شیء باعث بقایش هم هست.
الف) شیخ بهایی
ب) شیخ شهابالدین سهروردی
ج) حکیم ابونصر فارابی
د) سعید حجاریان
یک مسئول: اتهام واردات بنزین به همسرم دروغ محض و بهتان است.
اظهارنظر فوق یادآور کدام ضربالمثل شیرین فارسی است؟
الف) تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها!
ب) کدخدا را ببین و دهکده را مدیریت جهانی!! کن.
ج) من نبودم دستم بود. تقصیر آستینم بود.
د) حساب حساب است و کاکا هم برادر!
عضو کمیسیون سلامت شورای شهر تهران: اسامی برخی صنایع و مشاغل مزاحم شهر تهران در صحن علنی شورای شهر اعلام شد.
به نظر شما کدام یک از اشخاص و مشاغل زیر "مزاحم": به حساب میآیند؟
الف) کارخانه شیلنگسازی
ب) دفاتر خبرگزاریها و روزنامهها
ج) ننجون
د) هر سه گزینه فوق صحیح است.
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد