جام جم:تبصره آمریکایی بر اصل دموکراسی
«تبصره آمریکایی بر اصل دموکراسی»عنوان سرمقاله روزنامه جام جم به قلم مهدی فضائلی است که در آن میخوانید؛برخوردهای دوگانه یا به عبارت دیگر،معیارهای دوگانه، عنوان شناخته شده و ثابت شده ای در رفتار غرب و بویژه آمریکایی هاست؛ در عین حال نمونه های جدید و واضح این رفتار نباید از نظر دور نگه داشته و مورد غفلت واقع شوند.
یکی از ارزشهایی که آمریکا ظاهرا روی آن تأکید زیاد داشته و دارد و برخی از لشکرکشی های خود به این طرف و آن طرف دنیا را بر مبنای گسترش این ارزش توجیه می کند،«دموکراسی» است. کما این که بخشی از توجیه آنها برای حضور در منطقه و از جمله عراق، علاوه بر مبارزه با تروریسم، استقرار دموکراسی بود!
در عین حال، نگاه به مجموعه اقدامات آمریکا که همپیمانان غربی او نیز در آن شریک هستند بوضوح ثابت می کند موضوع دموکراسی یا معادل زیبای آن، مردم سالاری،هیچ ارزشی نزد دولتمردان و سیاستمداران غربی و آمریکایی ندارد و هر آنچه تضمین کننده منافع آنها باشد حتی دیکتاتوری و استبداد، نه تنها قابل قبول که مورد حمایت قرار می گیرد.
به تحولات سال های اخیر در منطقه خاورمیانه نگاه کنید!
نظام دیکتاتوری مبارک در مصر مورد حمایت غرب و آمریکا بود و پس از انقلاب ناقص در مصر،مرسی که با رأی مردم بر سرکار آمد، تنها گذاشته شد و مستقیم و غیر مستقیم از کودتای السیسی حمایت شد تا مصر دوباره استبداد جدیدی را تجربه کند.
در سوریه، با دولت قانونی بشار تحت عنوان نظام غیر مردمی و مستبد آن گونه رفتار و از تروریست های تکفیری و جنایاتشان حمایت شد و پس از برگزاری انتخابات و اقبال دوباره مردم به بشار اسد،انتخابات مورد تأیید غربی ها قرا ر نگرفت.
کشورهای حاشیه جنوبی خلیج فارس که بویی از مردم سالاری نبرده اند، جزو متحدان اصلی آمریکا در منطقه به شمار می روند و در کشوری مثل بحرین سال هاست که اکثریت، زیر ظلم اقلیتی زندگی می گذرانند و مدعیان حمایت دموکراسی کوچک ترین اقدامی در حمایت از اکثریت مردم بحرین نمیکنند هیچ،حکومت مستبد بحرین را تحت حمایت و پشتیبانی خود دارند.
جمهوری اسلامی ایران به عنوان مردمی ترین نظام در این منطقه،دائما در معرض حمله و توطئه آمریکا و هم پیمانان غربـی اش است و به بهانه های مختلف، مردمی بودن نظام را نادیده می گذارند،انکار می کنند یا مخدوش جلوه می دهند.
و اینک عراق،میدان دیگری برای آزمون پایبندی آمریکا به دموکراسی است.دولت قانونی مالکی (صرف نظر از اشکالاتی که دارد و نقدهایی که به آن وارد است)که بتازگی یکبار دیگر از سوی اکثریت مردم عراق مورد تأیید قرار گرفت به دلیل مورد قبول نبودن آمریکایی ها در معرض فتنه داعش قرار داده می شود.
این روزها با نادیده گرفتن انتخاب مردم و برای فشار به دولت مالکی و سست کردن پایه های مشروعیت آن، دولت وحدت ملی در عراق مطرح می شود.
از نظرآمریکا و غرب،دولت دیکتاتور اما همراه آمریکا بر نظام های مردمی اما ناهماهنگ با منافع آمریکا ترجیح دارد. همین طور حکومت های بظاهر مسلمان اما در خدمت منافع آمریکا بر نظام های غیر مسلمان اما ناهماهنگ با سیاست هایآمریکایی اولویت دارند.
از نظر دولتمردان آمریکا و غرب،تروریست های وحشی تکفیری بی وطن که هر روز در نقطه ای از دنــــیا شرارت می کنند بــــر مبارزان حزب الله لبنان یا نیروهای بدر در عراق که برای دفـاع از شرف و حیثیت خود مردانه دفـــاع می کنند، ترجیح دارند.
این نمونه ها و ده ها نمونه دیگر،آشکارا این واقعیت را به نمایش می گذارد که دموکراسی یا مبارزه با تروریسم،در نظرآمریکایی ها یک اصل نیست و ارزش واقعی ندارد و با تبصره هایی مورد قبول است از جمله این که «کجا»، «کی»و علیه چه کسانی اجرا شود و منجر به قدرت رسیدن کدام فرد و جریان گردد.
به عبارت دیگر، تنها چیزی که برای غرب وآمریکا اصالت دارد، تامین منافع آنها از هر طریق ممکن است.
«منافع نامشروع آمریکا»،تنها و مهم ترین تبصره آمریکا بر هر ارزش دیگر از جمله مردم سالاری است.
خراسان:چالش های سابقه دار در قوه قضائیه
چالش های سابقه دار در قوه قضائیه»عنوان یادداشت روز روزنامه خراسان به قلم مهدی یاراحمدی خراسانی است که در آن میخوانید؛هفته قوه قضاییه هر ساله فرصتی مناسب برای مسئولان و مدیران این نهاد مهم حکومتی بهعنوان یکی از ارکان اساسی نظام جمهوری اسلامی پدید می آورد تا ضمن ارائه گزارش به؛ "رهبر معظم انقلاب، مسئولین، مردم و رسانه ها" بازخورد مناسبی در ارتباط با نحوه عملکردشان برای تداوم ارائه خدمات دریافت نمایند. در این راستا رئیس و مسئولان عالی دستگاه قضا در جهت استمرار فعالیت ابلاغ شش اولویت اصلی خود شامل؛ «ساز و کار ویژه و روشن برای اجرای سیاستها، نظارت بر عملکردها اعم از عملکرد قضات و عملکرد مدیران، لزوم عدم تأخیر در اجرای احکام، کادرسازی و جانشین پروری، پیشگیری از جرم و افزایش همکاری های سه قوه» را در جریان دیدار با رهبری از معظم له دریافت کردند. آنچه مسلم است قضا و قضاوت امری بسیار سخت و حرفه ای است که به دلیل حساسیت بالا و پیچیدگی های بسیار علی رغم تلاش هایی که صورت می گیرد همواره با مشکلات فراوانی مواجه بوده است. در این راستا برخی چالش های سابقه دار هستند که از گذشته گریبانگیر دستگاه قضا بوده و کماکان نیز مانع جدی برای افزایش رضایتمندی از قوه قضائیه می باشد که می بایست برای این چالشهای مزمن تمهیدات مناسبی اندیشید. مهمترین این موارد عبارتند از:
پرونده های بلاتکلیف: هرچند در دوره اخیر مدیریت دستگاه قضایی و قبل از آن برای حل مشکل پرونده های بلاتکلیف تلاش های فراوانی صورت گرفته است اما کماکان آمار پرونده های این چنینی میلیونی و قابل توجه است. مسلماً به دلیل برخی از مشکلات از قبیل عدم شفافیت موضوع، نقص اطلاعات و سایر مواردی از این دست شماری از آن ها به راحتی قابل حل و فصل و تعیین تکلیف شدن نیست ولی به هرحال می بایست با ارائه راهکارهای مناسب تعداد آنها را به حداقل رسانید.
اطاله دادرسی: در ترمینولوژی حقوق، دادرسی به معنای عام تعیین مقررات راجع به اقسام دعاوی و اجرای تصمیمات دادگاه ها می باشد و در معنای خاص مجموعه عملیاتی است که با هدف پیدا کردن یک راه حل قضایی به کار می رود. در این راستا اطاله دادرسی به معنای طولانی شدن جریان رسیدگی به پرونده ها در مراجع قضایی تعریف می گردد. مهمترین دلیل اطاله دادرسی می تواند افراد(شامل؛ قضات، کارشناسان، وکلا و ماموران ابلاغ اوراق قضایی و . . .)، بوروکراسی اداری، مشکلات کارشناسی، مشکلات فنی و ... باشد. گلایه از اطاله دادرسی شاید قدمتی به اندازه عمر قوه قضاییه در کشور دارد. هر چند در سالهای اخیر با توسعه نرم افزاری و دیجیتالی تا حد زیادی بهبود یافته است اما کماکان تا دستیابی به نقطه مطلوب فاصله زیادی وجود دارد.
افزایش ورودی پرونده ها به محاکم قضائی: یکی از مهمترین چالشهای قوه قضاییه افزایش ورودی پرونده ها به محاکم قضایی می باشد. البته نکته قابل توجه این است که کاهش ورودی پروندهها به محاکم قضایی صرفاً از وظایف قوه قضائیه نیست و نهادهای فراوان اجتماعی وجود دارند که می بایست با تقویت واحدهای ارشاد و معاضدت قضایی در امر کاهش اختلافات و مناقشات، پیشگیری از وقوع جرم و در نتیجه تشکیل پرونده های قضایی این نهاد را یاری کنند. تقویت و توسعه کیفی شوراهای حل اختلا ف و تشکیل کمیسیون یا کمیته هایی متشکل از قوای سه گانه و جامعه شناسان برای شناسایی علل طرح دعاوی و بسترهای بروز مناقشه های حقوقی و اهتمام جدی درجهت جلوگیری از بروز این گونه دعاوی نیز از افزایش ورودی پرونده ها به محاکم جلوگیری می کند.
افزایش پرونده های مفاسد اقتصادی: در چند دوره اخیر مدیریت دستگاه قضا تعداد قابل توجهی از پرونده های کلان مفاسد اقتصادی مفتوح گردیده است که ضمن ایجاد فشار و حاشیه های فراوان بر دستگاه قضایی کشور زمان، انرژی و معونه بالایی از توان این نهاد را به خود مشغول ساخته است. مسلماً با توسعه سلامت اداری، اصلاح نظام بانکی و عزم جدی قوای سه گانه در مبارزه با مفاسد اقتصادی می توان از ایجاد این چنین پرونده های اقتصادی که قوه قضائیه را به خود مشغول می کند پیشگیری کرد.
حکم حبس: علی رغم دستورات فراوان مقام عالی دستگاه قضا به استفاده حداقلی از حکم حبس کماکان برخی قضات در برابر این دستور مقاومت می کنند که این امر باعث افزایش آمار زندانیان کشور گردیده است. به هرحال در ارتباط با یک سری مشکلات و جرائم خاص که ماهیت بزه و جرم ندارند مثل مهریه، بدهکاری، دیه و ... می توان راهکارهایی اتخاذ نمود که این آمار به حداقل کاهش یابد و دستورات شخص اول دستگاه قضا با جدیت در این رابطه پیگیری گردد.
پایین بودن سطح دانش حقوقی آحاد جامعه: علیرغم توسعه آگاهی های عمومی، مردم نسبت به مسائل حقوقی اشراف زیادی ندارند که این امر سبب بروز مسائلی می گردد که بار آن به صورت مستقیم یا غیر مستقیم بر دوش دستگاه قضا می افتد. ارتقای سطح دانش حقوقی آحاد جامعه از طریق آموزش همگانی مسائل حقوقی در حوزه های؛ "خانواده، شهروندی، معاملاتی و ... به صورت برگزاری کلا س های آموزشی در مدارس و دانشگاه ها، تشکیل مؤسسات غیردولتی و درج اطلا عیه ها و زیرنویس ها در رسانه های گروهی همانند رادیو و تلویزیون و... می تواند باعث ارتقا ی سطح آگاهی حقوقی و به دنبال آن کاهش اختلافات و جرائم گردد.
سخن پایانی اینکه توسعه قضایی آرمانی اجتماعی است که در ساختار قضایی کشور دنبال می شود و مقامات قضایی همواره به دنبال رفع موانع و چالشهای تحقق این آرمان هستند. هر چند در سالهای اخیر اقدامات روبه جلو و مثبت فراوانی درون دستگاه قضائی انجام شده اما انتظار است این حرکتها با قوت بیشتر دنبال گردد تا همان شعار همیشگی«دستگاه قضائی به عنوان ملجاء و پناهگاه مردم» به شکل واقعی تحقق یابد. مسلماً بخش قابل توجهی از امنیت و آسایش افراد جامعه توسط دستگاه قضایی تأمین می گردد. لذا برخورد به موقع و بدون تبعیض این دستگاه با خلافکاران، قانون شکنان، ومفسدان، در تأمین امنیت خاطر افراد جامعه نقش بسزایی دارد. بدون شک شکل گیری قطعی و کامل نظام قضایی مطابق با اندیشه علوی هدف غایی نظام قضایی کشور می باشد که در آن به شیوه ای عمل می گردد که قانون شکنان و مجرمان احساس ناامنی و مردم و بی گناهان احساس آرامش و امنیت خواهند داشت.
کیهان:فرصتی برای جبران
«فرصتی برای جبران»عنوان یادداشت روز روزنامه کیهان به قلم حسین شمسیان است که در آن میخوانید؛کشور و ملتی که قصد دارد با تکیه بر آئین الهی خود تجربه نوینی را در دنیای پرهیاهو و تحت نفوذ قدرتهای استکباری و غیرآسمانی این روزگاران به کار بندد و به دیگران عرضه کند، یقینا به طرق گوناگون و روشهای مختلف مورد تهدید و هجوم دشمنان و مخالفان عقیده و باورهایش قرار میگیرد. گرچه عدهای کوتاهبینانه، ما را به توهم توطئه متهم میکنند اما نگاهی گذرا به تاریخ انقلاب اسلامی و حتی اعترافات و اقرارهای دشمنان قسمخورده ملت ما، جای هیچ شک و تردیدی باقی نمیگذارد که در بسیاری از امور- حتی اموری که به ظاهر ممکن است در بدو امر بیارتباط با مسائل حاکمیتی به نظر برسد- توطئهها و دسیسههای حساب شده و موذیانهای طراحی و اجرا شده است. آنها با هر روش و ترفندی در پی ساقط کردن ملت ما از موضع عظمت و سربلندیاش هستند و در این راه هرگونه طرح و نقشهای را در دستور کار خود دارند از کارهای فوری و عملیاتی تا کارهای طولانیمدت و زمانبر! با صبر و حوصله، با مسئلهسازی و مأموریت دادن به عوامل خود تحت عنوان نخبه و کارشناس، موضوعی را در دل و ذهن مردم و مسئولان ایجاد میکنند و سپس برای همان موضوع خودساخته راهکار میدهند و از این طریق سعی در انحراف مسیر ملت و به کار بستن یکایک طرحهای خود دارند.
از جمله این رفتارها و دسیسههای طولانیمدت، مسئله تحدید نسل و جمعیت مردم ایران و تلاش در جهت سوق دادن جامعه ما به سوی بحران جمعیتی در یک چشمانداز میانمدت است. موضوع کثرت نفرات و جمعیت، چیزی نیست که بتوان ارزش و اهمیت آن را انکار کرد و در همه ادوار، نیروی مولد و کارآمد، جزء مهمترین ابزار قدرت یک ملت و نشان برتری آنها بوده است. چه در گذشته دور و چه در عصر صنعتی شدن و زندگی ماشینی. اما غرب سالهاست در یک برنامه حسابشده تلاش جدی و همهجانبهای را برای کنترل و سپس کاهش جمعیت مسلمانان جهان آغاز کرده است. به گواه اسناد غیرقابل انکار، این پروژه از دهه 30 شمسی در ایران به صورت جدی مطرح و در دهه چهل تا پیروزی انقلاب اسلامی به اهداف اولیه خود نزدیک شده است. اما پیروزی انقلاب در روند اجرایی آن وقفه ایجاد کرد و رشتههای آنها را پنبه کرد! پیروزی انقلاب اسلامی کافی بود تا دشمنان را به تلاش مجدد و مضاعف در این موضوع وادارد و به همین دلیل بلافاصله پس از جنگ تحمیلی و در آغاز دولت اول سازندگی با اتکاء به برخی نظرات و در خلأ یک سیستم جامع و کامل نظارتی و تخصصی، قرار شد در یک برنامه بیست ساله رشد جمعیت ایران در سال 1390 به رشد 1/8 درصدی برسد. اما اجرای طرح چنان شد که براساس آمار دقیق، در اوایل دهه 70 ما به این هدف رسیدیم! و طبیعی بود که استمرار و ادامه آن حرکت پس از تحقق هدف، موضوعیتی نداشته باشد.
رهبر معظم انقلاب دو سال قبل در این خصوص فرمودند: «سال 66 پیش من آمدند و تصویر هولناکی را ارائه کردند و ما معتقد شدیم که باید کنترل کرد منتهی فقدان دستگاه رصدکننده در این زمینه به ما آسیب زد ما که در سال 71 به مقصد رسیده بودیم و متاسفانه کسی اطلاعرسانی نکرد و هنوز هم اعلام نشده و سیاستهای کنترلی ادامه دارد»! و اینگونه شد که ایشان به جبران ضعف و خطای دیگران و آنان که پس از گذشت 20 سال هنوز هم اعلام نکرده بودند، شخصا و راسا به این موضوع ورود کردند و کرارا به مناسبتهای مختلف مخاطرات ناشی از کاهش جمعیت را به مردم گوشزد کردند.
هشدارهای پیاپی و مکرر ایشان و روشنگری نخبگان دلسوز درباره خطر و تهدیدی که جامعه ایرانی را تهدید میکند، سبب تحرکاتی در بدنه تصمیمگیری کشور شد. این تحرکات اندک و کمتر از انتظار بود و در مقابل هشدارها و اطلاعرسانیها، روز به روز نگرانکنندهتر از پیش میشد.
به عنوان نمونه و براساس مستندات دقیق و علمی برخی مراکز پژوهشی، نرخ رشد کنونی جمعیت به گونهای است که در صورت عدم اقدام به موقع، در آغاز دهه دوم قرن آتی شمسی یعنی حدود 27 سال آینده، رشد جمعیت ایران به صفر خواهد رسید! این روشنگریها و تاکیدات پیاپی رهبر معظم انقلاب سرانجام به تدوین طرحی در مجلس شورای اسلامی انجامید که به تصریح معظمله ناقص و نارسا بود! طرحی که هم بار مالی زیادی داشت و هم مهمترین مشکلات مقررات کنونی مثل قانون تنظیم خانواده را اصلاح نمیکرد! از آن جمله میتوان به این موضوع اشاره کرد که مسائل کنترلی و عقیمسازی مردان و زنان، از موثرترین عوامل کاهش شدید نرخ جمعیت بوده است. اموری که براساس قانون ترویج و تبلیغ میشده و بیش از 2 دهه به صورت رایگان و با تشویق در اختیار مردم قرار گرفته است! بررسی اسناد و مستندات غیرقابل انکار نشان میدهد که از مهمترین حربههای سازمان ملل و دوایر وابسته به آن در موضوع کنترل جمعیت، عقیمسازی یک ملت و تلاش همهجانبه برای آن است. همین موضوع سبب شد که حضرت آقا در سال 91 اینگونه رهنمود بدهند؛ «مسئله عقیمسازی و جلوگیری باید جدا جلویش گرفته شود.
دستگاههای دولتی مطلقا به خود اجازه ندهند پول بیتالمال صرف شود برای اینکه نسل متوقف شود». متاسفانه علیرغم این تاکید صریح، در طرح پیشنهادی این مهم مغفول مانده بود! اندکی بعد طرحی 4 مادهای با محوریت عمل به این فراز از فرمایش رهبر انقلاب در مجلس شورای اسلامی مطرح شد و هفته گذشته دو فوریت آن به تصویب نمایندگان رسید. اما بلافاصله پس از تصویب این طرح شاهد واکنشهای هیجانی از جانب افراد مختلف هستیم! عمده این واکنشها به تعیین مجازات برای کسانی است که پس از تصویب قانون، باز هم مردم را مقطوعالنسل نمایند. اعتراضهای صورت گرفته چنان است که گویی این امر از حقوق حقه و مسلم مردم است و نمیتوان آن را از ایشان سلب نمود! حال آنکه نباید فراموش کرد که ترویج و جواز آن در شرایط اضطرار و براساس مصلحتهای وقت بود و نه به عنوان یک برنامه دائمی و حقی مسلم مثل حق حیات! بسیاری از منتقدان و مخالفان داخلی موضوع - که اتفاقا افرادی صدیق و خوشنام هم هستند- از درک موضوع به عنوان یک حرکت مهم و یک برنامه هدفمند از سوی دشمن غافلند و نمیخواهند موضوع را از این منظر ببینند! آنها باور نمیکنند که همانگونه که میتوان نسل یک ملت را با جنگ یا اعتیاد به مواد مخدر یا روشهای دیگر نابود کرد، میتوان در یک برنامه منظم و حسابشده، به ترویج و تبلیغ قطع نسل پرداخت و مدام در تنور آن دمید و امکان و ابزارش را به سادگی فراهم کرد! از کجا میتوان به یقین به چنین باوری رسید!؟ زیاد سخت نیست و اسناد و مدارک فراوان است، مثلا معاون دبیرکل و مدیر اجرایی نهاد زنان سازمان ملل، پس از اینکه احساس کرد سیاستهای جمعیتی ایران در حال تغییر است، آشکارا ایران را مورد تهدید قرار داد و گفت: «اینگونه طرحها (طرحهای افزایش جمعیت) موجب افزایش فشارها و طرح ادعاهای بیشتر علیه کشور شما خواهد شد(!) صادقانه بگویم اجرایی نمودن این طرح موجب افزایش ادعای نقض حقوق زنان در ایران از سوی دیگران(!) و شروع کمپینی دیگر علیه شما خواهد شد»! باید دید چه امر مهمی در شرف رخ دادن است که دشمنان ما را به استفاده از زبان تهدید واداشته است!؟ به نظر میرسد در شرایطی که دولت به هر دلیل و با این ادعا که منابع بودجهای در اختیار ندارد بیش از یک سال و نیم است که وام ازدواج متقاضیان را پرداخت نکرده و از متقاضی جدیدی هم ثبتنام نمیکند، و در شرایطی که باز هم به دلیل نداشتن بودجه قانون مرخصی زایمان به درستی اجرا نمیشود و در بعضی دستگاهها اصلا اجرا نمیشود، باید تدوین طرحی که فاقد بار مالی بوده و صرفا جلوی یک روند غلط و نابودکننده را میگیرد به فال نیک گرفت و در پاسخ به آنها که از کار فرهنگی سخن میگویند هم گفت اولا اجرای این طرح نافی هیچ کار فرهنگی نیست و ثانیا وقتی فرزند چهارم از همه چیز حتی حق بیمه محروم بود، سخنی از کار فرهنگی در میان نبود اما امروز که تلاش میشود با جریان سازماندهی شده و هدفمند و لابی پرقدرتی که سعی در نابودی نسل ایرانی دارد برخورد قانونی صورت بگیرد، به یکباره سخن از کار فرهنگی به میان میآورید! باید گفت بیست و چند سال حرکت در مسیر اشتباه در مسئله جمعیت، به قدر کافی فرصتها را به باد داده و نمیتوان اکنون و پس از گذشت سه سال از هشدارهای صریح رهبر معظم انقلاب، باز هم فرصتسوزی کرد و تصویب مقررات ارزشمندی برای حفظ نسل ایرانی را به تاخیر انداخت.
جمهوری اسلامی:اعتدال بهشتی
«اعتدال بهشتی»عنوان سرمقاله روزنامه جمهوری اسلامی است که در آن میخوانید؛امروز، هفتم تیر ماه، سی و سومین سالروز شهادت مظلومانه آیتالله بهشتی و 72 یاور انقلاب اسلامی در فاجعه انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی است.
در شرایط امروز کشور و منطقه، مهمترین درسی که لازم است از شهید مظلوم آیتالله بهشتی بیاموزیم، اعتدال است. زیرا هم جامعه ما مدتی است از افراط و تفریط رنج میبرد و هم منطقه خاورمیانه به ویژه کشورهای عربی در گردابی از افراط دست و پا میزند. تنها داروئی که میتواند این بیماری مهلک را درمان کند، اعتدال است، خصلتی که شهید بهشتی با آن زندگی کرد و در گفتار و رفتار خود، آن را به ما آموخت.
امت اسلامی اکنون گرفتار گروههای تروریستی وهابی و سلفی است که به دلیل قطع رابطه با سیره پیامبر اکرم، با معیارهای اخلاق اسلامی و اصول سلوک اجتماعی توصیه شده در قرآن و سیره نبوی بیگانه هستند و با رفتارهای خشن و دور از اخلاق انسانی، چهره اسلام را در افکار عمومی جهان مخدوش میکنند. پدیده "داعش" را نباید یک تصادف تلقی کرد. این، پدیده، مولود فاصله گرفتن وهابیها و سلفیها از سیره اخلاقی پیامبر اسلام است، پیامبری که خدای متعال در قرآن کریم او را به "خلق عظیم" میستاید و با صراحت اعلام میکند که اگر بد اخلاق و تندخو بودی مردم از تو گریزان میشدند. وهابیها حتی حاضر نیستند برای پیامبر اسلام در سالروز تولد آن حضرت جشن تولد برگزار کنند و از مناقب آن حضرت بگویند. آنها این قبیل اقدامات را شرک میدانند و پیروان مذاهب اسلامی را نیز از برگزاری مراسم جشن تولد پیامبر و رهبران دینی منع میکنند و حتی معتقدند هیچ اثری از آنها نباید باقی بماند و همه باید در گمنامی مطلق باشند. این اعتقادات جاهلانه و دور از منطق، پیروان وهابیت، که امروز در قالب گروههای تکفیری مانند "داعش" به جان مسلمانان افتادهاند، را چنان از اخلاق اسلامی دور کرده که با رفتارهای جاهلانه و متحجرانه خود، از اسلام چهرهای خشن، بداخلاق و دور از تمدن ترسیم میکنند و بزرگترین ضربهها را به دین خدا و امت اسلامی وارد میسازند. این، در واقع نوعی جنگ با اسلام به نام اسلام است.
در داخل ایران نیز روش داعشیها با پوشش دلسوزی برای دین و انقلاب و نظام جمهوری اسلامی در جریان است. در طول سه دهه و نیم گذشته یعنی از صبح پیروزی انقلاب اسلامی تا امروز، همواره افراد و گروههائی وجود داشتند و هم اکنون نیز هستند که با رفتارهای افراطی و بداخلاقیهای سیاسی مشکلات زیادی برای اسلام و انقلاب و نظام جمهوری اسلامی پدید آوردند و در عین حال خود را مدافع واقعی و اصیل و بیبدیل اسلام جلوه دادهاند و میدهند. اینهم با اسلام جنگیدن به نام اسلام است و نتیجهای غیر از بدنام کردن اسلام و دور ساختن مردم از دین خدا ندارد. البته کسانی که با واقعیت دین آشنائی دارند، از مشاهده عملکرد افراطیون به دین بدبین نمیشوند ولی این روش به تدریج جامعه را به سوی بیتفاوتی نسبت به سیاست میکشاند و تز استعماری جدائی دین از سیاست را به صحنه باز میگرداند، خطر بزرگی که امام خمینی بارها درباره آن هشدار دادند و همواره با آن مبارزه کردند و ملت ایران را به ایستادگی در برابر آن سفارش نمودند.
وجود افرادی همانند شهید مظلوم آیتالله بهشتی در میان ما با روش اعتدالی و اخلاق پیامبرگونهای که داشت، باید برای جامعه امروز ما سرمشق باشد تا نسل کنونی و نسلهای آینده به اعتدال گرایش پیدا کنند و با پرهیز از افراط و تفریط، به پاسداری از ارزشهای اسلامی، آرمان انقلابی و تداوم نظام جمهوری اسلامی ادامه دهند. این، کاری است که شهید بهشتی به مدد اخلاق اسلامی و اعتدالی که از آن برخوردار بود انجام داد و در فرصت کوتاهی که برای خدمت به مردم در نظام جمهوری اسلامی داشت، توانست عده زیادی از مردم، اعم از پیر و جوان و نوجوان را جذب کند. شعار شهید بهشتی در این چارچوب که با روشنترین بیان، اعتدال را فریاد میزند این بود که میگفت: جاذبه در حد اعلای امکان و دافعه در حد ضرورت، از ویژگیهای خط امام است.
ویژگی بارز شهید بهشتی که موجب میشد برای عموم جاذبه داشته باشد این بود که به آنچه میگفت عمل میکرد و خود اولین عامل به همین شعار جاذبه در حد اعلای امکان و دافعه در حد ضرورت بود. با اینکه تبلیغات زیادی علیه آیتالله بهشتی توسط منافقین، غرب گراها، متحجرین و مخالفان اسلام فقاهی صورت میگرفت، وی علاقمندان و شیفتگان زیادی داشت. این جاذبه، به دلیل معنویتی بود که وجود شهید بهشتی را پر کرده بود و اعمال و گفتار او را در خط اسلام استوار نموده و او را در مسیر اعتدال به توفیقات چشمگیری رسانده بود.
امروز، جامعه ما به اعتدال بهشتی نیاز شدیدی دارد. بداخلاقیها و افراطها اکنون در جامعه ما به حدی رسیده که برای آینده این کشور و این ملت یک تهدید به حساب میآید. راه خنثی کردن این تهدید، ترویج افکار و سیره شهید بهشتی در میان نسل جوان و مهمتر از آن، پای بندی مسئولان نظام در ردههای مختلف به این افکار و سیره میباشد. با اینکه شهید بهشتی از ارکان انقلاب اسلامی و محوریترین شخصیت تدوین قانون اساسی نظام جمهوری اسلامی بود، متأسفانه هنوز در میان مردم به ویژه نسل جدید شناخته شده نیست و از این جهت نیز مظلوم است. این مظلومیت را میتوان به کمک رسانه ملی و سایر رسانهها برطرف ساخت و با ترویج افکار شهید بهشتی و آشنا نمودن مردم با سیره عملی او، جامعه به ویژه نسل جوان و نسلهای آینده را به سوی اعتدال و اخلاق اسلامی سوق داد. واقعیت اینست که رسانه ملی نیز در این زمینه کوتاهی کرده است. این کوتاهی فقط با ارادهای قوی در سطوح مختلف نظام قابل جبران است، اقدامی که سلامت نظام جمهوری اسلامی و آینده همراه با توفیق آن را تضمین کند.
رسالت:به بهانه بزرگداشت شهدای هفتم تیر
«به بهانه بزرگداشت شهدای هفتم تیر»عنوان سرمقاله روزنامه رسالت به قلم محمد کاظم انبارلویی است که در آن میخوانید؛امروز، روز شهادت شهید آیتالله بهشتی و 72 تن از یاران باوفای امام خمینی (ره) است. اینکه با کدامین عقل و تدبیر فرمان چنین کشتاری صادر شد، مهم است. به فاصله دو ماه دیگر شهید رجایی و شهید باهنر یعنی نخست وزیر و رئیس جمهور کشور به لقاءالله پیوستند و در فاصله های بعدی 18 هزار نفر از مردم مظلوم ایران زیر تیغ کشتارهای تروریستی منافقین قرار گرفتند.
شهدای محراب حضرات آیات مدنی، دستغیب، اشرفیاصفهانی، قاضی طباطبایی، صدوقی و ... که اسطوره های علم، فقاهت، عرفان و ادب کشور بودند به خون خود غلتیدند تا انقلاب بماند. آنان با خون خود نهال مقدس اسلام را سیراب کردند و همانند جد بزرگوارشان سیدالشهدا زیر بار ستم کفر، الحاد و نفاق نرفتند و مرگ را به حیات طیبه و وحیانی ترجیح دادند.
چه شد که سر از حوادث خونین سال 60 درآوردیم؟
چگونه این همه ستم بر ملت رفت، منشا آن چه بود؟ ما چوب کدامین تفکر و اندیشه فاسد را می خوردیم؟ پیشینه آن به کجا برمیگردد؟ مسببین این قتل عام ها خود را مجاهد می نامیدند!
عاملین و مباشرین این جنایات خود را لیبرال، سوسیالیست و دموکرات می نامیدند! پس چرا این ظلم ها را روا داشتند!؟
تردیدی نیست که ریشه تفکر عاملان فجایع سال 60 به یک تفکر بومی نمی رسید. آنها پنهان نمی کردند که تفکر خود را از مدرنیسم وام گرفته اند.
مدرنیسم چیست؟ چرا در ذات و مغز خود اینقدر خشن و بی رحم و در پوسته و ظاهر اینقدر لطیف و زیباست!
برخی نخبگان ما طی 100 سال اخیر در مواجهه با پدیده مدرنیسم و محصولات فکری آن در ساحت سیاست، اقتصاد، فرهنگ و ... دچار بیماری "خودزشتبینی" شدند. برای ترمیم این خودزشتبینی شروع کردند به جراحی صورت و سیرت تفکرات خود که ریشه در وحی، عقل و حکمت داشت. چون از چهره زشت تفکر خود که ریشه در جهل و غفلت و بی خبری داشت، شروع کردند به ساده سازی فلسفه به زبان ساده، اقتصاد به زبان ساده، سیاست به زبان ساده و ... و سر از ناکجا آباد سوسیالیسم، لیبرالیسم و فاشیسم درآوردند.
وقتی به این وادی رسیدند دچار بیماری "خودشیفتگی" و یا "خودشگفتی" شدند.
این بیماری عجیبی است که در رگ و پوست و استخوان آدمیزاد تولید "غضب" ، "جاه طلبی" و از همه مهمتر شهوت سیری ناپذیر میکند.
همین بیماری در برخی رجال سیاسی ما در مشروطیت باعث شد در پناهندگی فکری و سیاسی سفارت انگلیس جنایاتی بکنند که تاریخ از ذکر آن شرم دارد. مجتهد اول تهران حضرت آیتالله شیخ فضلالله نوری را به دار بیاویزند و در پای دار به رقص و پایکوبی بپردازند!
همین بیماری در نهضت ملی باعث شد زحمات عظیم ملت در 30 تیر به باد فنا رود و استعمار پیر انگلیس برود با گرگ درندهای چون آمریکا برگردد و مشغول غارت منابع و ثروتهای ملی بی شمار کشور شود.
همین بیماری در انقلاب اسلامی در اتحاد شوم جریان نفاق، کفر و الحاد تجلی یافت و فجایعی چون هفتم تیر و هشتم شهریور را رقم زد.
در سال 60 ما گرفتار جمعیتی بودیم که از انسانیت و حق حیات وحیانی انسان بویی نبرده بودند اما دم از "اومانیسم" می زدند!
ما گرفتار جمعیتی بودیم که سر در آخور سرمایهداری آمریکا و مبانی خشونت در مکتب فاشیسم و صهیونیسم داشتند اما دم از "سوسیالیسم" و "حقوق بشر" می زدند!
ما گرفتار جمعیتی بودیم که نگاهشان به زنان نگاه حرمسرایی و لذت جویی محض و افسارگسیخته بود. اما دم از حقوق زنان و فمینیسم می زدند!
ما گرفتار جماعتی بودیم که از فلسفه و حکمت بویی نبرده بودند و فیلسوفان و عارفان ما را استهزا می کردند اما ادعای علم و روشنگری داشتند و در بریدن سر آنها تردید نکردند!
ما گرفتار جماعتی بودیم که می گفتند ما به خدا معتقدیم اما حرام و حلال خدا را بر نمی تابیدند و بدترین اهانتها را به فقها می کردند!
ما گرفتا کسانی بودیم که رای ملت را قبول نداشتند اما خود را دموکرات می نامیدند!
ما گرفتار جماعتی بودیم که فاشیسم رگ و پوست و استخوان فکری آنان بود اما ادعای آزادی و آزادیخواهی داشتند!
ارزش کار شهید مظلوم دکترمحمدحسین بهشتی و یاران باوفایش این بود که چون سدی در برابر این فتنه ایستادند و در مورد سموم تفکر مدرنیسم بویژه اندیشه منحط فاشیسم که جامه لیبرالیسم بر تن کرده بود، روشنگری کردند.
امروز ما از سموم تفکر مدرنیسم در امان نیستیم. انقلاب و ریشههای آن به قدری در میان ملت محکم بود که حوادثی چون فاجعه هفتم تیر و هشتم شهریور نتوانست قطار انقلاب را از ریل اصلی خود خارج کند.
فتنه سال 60 در پیچیدهترین شکل ممکن خود را در حوادث 18 تیرماه سال 78 بازتولید کرد. استحکام نظام و رهبری و بصیرت مردم فتنه را در این سال در نطفه خفه کرد. آنها رفتند 10 سال بعد در سال 88 با فریب عدهای غافل، جاهل، جاه طلب و شیفته قدرت برگشتند و شعار مرگ بر اصل ولایت فقیه سر دادند. قلت آنها به اندازهای بود که حتی نتوانستند همین شعار ننگین را به گوش خودشان برسانند.
اما آنها موفق شدند کسانی را فریب دهند و در برابر رای ملت و جمهوریت نظام قرار دهند که حتی خودشان احتمال نمیدادند روزی در این دام بیفتند!
امروز آنها نه راه پس دارند و نه راه پیش!
اگر توبه کنند و به مردم برگردند، با بیماری خودشگفتی و خودشیفتگی که در جانشان رسوخ یافته چه کنند؟ اگر بر سر موضع بمانند و همچنان شمشیر بر ملت بکشند با "خودزشتبینی" که با تفکر مدرنیسم آن را پوشانده اند و خود می دانند کیستند، چه کنند؟
امروز چشم بازکردهاند و میبینند پایگاه اجتماعی آنها به قدری سقوط کرده که برای احیای آن فکر می کنند پای بچه های فرقه بهائیها را ببوسند احیا میشوند!
امروز چشم باز کردند و می بینند که مرتبت آنها در حمایت از آرمانهای انقلاب، اسلام و امام (ره) به جایگاهی سقوط کرده که با نهضت آزادی فالوده بخورند تا قهرمان معرفی شوند و بروند آخر صف منافقین بایستند، با نظام بجنگند و بعد بگویند اینها "مردان خداجوی" بودند!
نشستهاند تا دراویش گنابادی به ملاقات آنها بیایند و از حقوق خود بگویند! آنها این زشتیها را چگونه میخواهند برطرف کنند. انقلاب راه را برای بازگشت آنها باز گذاشته است. آیا میخواهند این راه را بر خود ببندند و جهنم رفتن خود را به گردن انقلاب و مردم بیندازند!؟ باید به خدا پناه برد از این همه لجاجت و یکدندگی. این بدترین نوع خودکشی سیاسی است!
سیاست روز:هشدار به مسعود بارزانی
«هشدار به مسعود بارزانی»عنوان سرمقاله روزنامه سیاست روز به قلم محمد صفری است که در آن میخوانید؛بیش از این نوشتیم که طرح تجزیه عراق کلید خورده و جرقه آن زده شده است. این طرح که از سالها پیش پیگیری میشد، اکنون با بحرانی که در این کشور ایجاد شده، زمینههای خود را یافته است و اگر دولت، مردم و مرجعیت دینی سنی و شیعه عراق اقدام نکنند، این اتفاق خواهد افتاد.
گروه تروریستی داعش هر چند یک گروهک کوچک است که اکنون در عراق چالش ایجاد کرده است، اما وجود آن در عراق برای ایجاد زمینه تجزیه این کشور است. کدام منطقه از خاک عراق اکنون مستعد چنین فرایندی است؟
کردستان عراق که از سالها پیش خودمختاری نسبی را برای خود ایجاد کرده، مستعدترین بخش از خاک این کشور است که سالهاست در پی آن است.
سفرهای متعدد مقامات غربی از آمریکا گرفته تا انگلیس به اقلیم کردستان عراق به روشنی نشان میدهد که آمریکا و انگلیس در پی چنین هدفی هستند. آیا میتوان تصور کرد که «هیگ و کری» برای منصرف کردن مسعود بارزانی از تصمیم خود به اربیل رفتند؟ چنین تصوری دور از واقعیت است.
باید پذیرفت که آنها بیجهت و بیهدف به اربیل نرفتهاند و هدف آنها در دیدار و گفتوگو با بارزانی در همین راستا بوده است و پازل تجزیه این کشور با جور میکنند.
جمهوری اسلامی ایران همواره با تجزیه عراق مخالفت شدید داشته و اکنون هم بر نظر خود استوار است. عراق باید به عنوان یک کشور یکپارچه باقی بماند، چون، تجزیه این کشور یک توطئه و دسیسه آمریکایی - صهیونیستی است.
مقامات رژیم صهیونیستی در همین زمینه به طرف آمریکایی خود اطلاع دادهاند که استقلال کردستان در شمال عراق نتیجه قطعی تحولات این کشور است و کارشناسان این رژیم پیشبینی کردهاند که رژیم اسرائیل به سرعت کشور کردستان را پس از تشکیل آن به رسمیت خواهد شناخت.
اما مسعود بارزانی، رئیس اقلیم کردستان عراق باید به این نکته توجه داشته باشد که این اقلیم با جمهوری اسلامی ایران هممرز است، همسایگی ایران با کردستان عراق برای هر دو از اهمیت ویژهای برخوردار است. همواره حسن همجواری در جغرافیای سیاسی مهمترین موضوع برقراری روابط مناسب بوده است.
آیا بارزانی به رسمیت شناختن کردستان عراق به عنوان کشور مستقل از سوی رژیم صهیونیستی را به حسن همجواری با ایران به عنوان استانی از استانهای عراق یکپارچه ترجیح میدهد؟
مسئولان کردستان عراق باید به این نکته توجه داشته باشند که حمایتهایی که به ظاهر از سوی رژیم صهیونیستی و کشورهایی همچون آمریکا و انگلیس برای دستیابی به استقلال صورت میگیرد، حمایتهای راهبردی و مثبتی نخواهد بود. این اتفاق از چاله به چاه افتادن است. برای چنین فرایندی همه مردم عراق حق دارند، تا تصمیمگیری کنند، عراق به عنوان یک کشور بزرگ در منطقه با مردمانی که سالهاست به خاطر دخالتهای بیگانگان روی خوش ندیده است، به مردم سالاری نیاز دارد که پس از سرنگونی صدام و خروج نیروهای آمریکایی از این کشور، ایجاد شده و همین مردمسالاری باید آینده عراق را هم تعیین کند. اما اکنون باز هم کشورهای دیگر درصدد هستند تا برای عراق و مردم آن تصمیم بگیرند.
کردستان عراق برای این که روزهای آرامی را داشته باشد نباید در زمینه تجزیه عراق پیشقدم شود.
سازش با دستاندرکاران این اتفاق این اقلیم را با تنشها و چالشهای زیادی روبرو خواهد ساخت.
حتی اگر مسئولان کردستان عراق با نیروهای تروریستی داعش کنار آمدهاند، که البته آرایش این نیروها در خاک عراق چنین اتفاقی را نشان میدهد، بعدها برای او از سوی گروه تروریستی داعش مشکلساز خواهد بود.
چنین سیاستی از سوی مسئولان اقلیم کردستان گرچه از کینه دولت مرکزی عراق است، اما بهترین کار برای آنها حمایت از دولت مرکزی در برابر اقدامات وجنایاتی است که گروهک تروریستی داعش در خاک عراق انجام میدهد.
و اکنون که رژیم صهیونیستی به مواردی اشاره میکند که آشکارا نشان میدهد، این رژیم در کردستان عراق حضور و نفوذ داشته و آرزوی تاسیس سفارتخانه را هم بر زبان میآورند، مسعود بارزانی هر چه زودتر نسبت به این مسائل واکنش نشان دهد و روشن و واضح بگوید که با این سخنان موافق است یا مخالف؟! هر چند سکوت او اگر ادامه یابد، نشان رضایت او خواهد بود و آنگاه، اقلیم عراق، باید در انتظار روزهای سخت و دشواری باشد.
جوان:دو خط موازی روحانی و تجدیدنظرطلبان
«دو خط موازی روحانی و تجدیدنظرطلبان»عنوان سرمقاله روزنامه جوان به قلم دکتر عبدالله گنجی است که در آن میخوانید؛بعد از ورود دکتر روحانی به قدرت و نگاه اعتراضی وی به عملکرد احمدینژاد، تلاشهای زیادی صورت گرفت تا وی را با انگارههای ذهنی- سیاسی شکل گرفته در ایران امروز انطباق نمایند.
بعد از ورود دکتر روحانی به قدرت و نگاه اعتراضی وی به عملکرد احمدینژاد، تلاشهای زیادی صورت گرفت تا وی را با انگارههای ذهنی- سیاسی شکل گرفته در ایران امروز انطباق نمایند.
بشیرها و نذیرها و شاهد و مشهودهای فراوانی از سوی طیفهای سیاسی آورده شد که وی به این اردوگاه یا به آن اردوگاه تعلق دارد. در این میان، اصلاحطلبان تلاش نمودند تا اعتراضات روحانی به احمدی نژاد را اعتراضی به اصولگرایان معرفی و وی را در اردوگاه خود تعریف نمایند. روحانی برای حفظ استقلال خود از جریانات موجود (درعین حال عدم تمایل به تنش با آنان) تلاش نمود نمادهایی از همسویی و بیتوجهی به دو جریان موجود را در معرض افکار عمومی قرار دهد.
مثل رفتاری روحانی با اصلاحطلبان مثل فیلم اخراجیهای 3 و انطباق آن با کاندیدای انتخابات ریاستجمهوری سال 1388 است. بدین معنی که دهها کد آورده میشد که حاجی گرینف فلان کاندیداست و چند کد هم آورده میشد که با آن انطباق نداشت. اما در بین دو جریان عمده کشور اصلاحطلبان تلاش بیشتری نمودند تا روحانی را در جغرافیای خود تعریف نمایند. این مهم دلایل متعددی داشت. از اعتراض روحانی به وضع موجود تا نقش محلل وی جهت سرپلگیری مجدد آنان در حکومت و قدرت از جمله علل این تلاش و تعریف است. در ماههای اخیر روحانی طوری مشی کرد که اصلاحطلبان هم وی را تحسین کردند و هم به وی تاختند.
هنر روحانی آن است که این جماعت را به صورت الاکلنگی بین خوف و رجا و بیم و امید نگه داشته است. در جریان مقابل این امید نسبت به روحانی نبود، چراکه نه مشی روحانی را میپسندند و نه فراموش میکنند که وی رقیب کاندیدای نجیب آنان بوده است. به صورت طبیعی مسئلههای کشور برای روحانی، تجدیدنظرطلبان و اصولگرایان در برخی از حوزهها مشترک است اما نسخه درمان هر یک برای آن متفاوت است. نسخهپیچی روحانی در عرصه فرهنگی و سیاست خارجی برای تجدیدنظرطلبان مطلوبتر از حوزههای دیگر است. به همین دلیل محمدرضا خاتمی اقدامات فرهنگی روحانی را فراتر از باور میداند اما نقطه افتراق و تفکیکی بین وی و تجدیدنظرطلبان وجود دارد که هرگز آنان را در زیر یک چتر جمع نمینماید. جالب این است که هم روحانی و هم تجدیدنظرطلبان از این نقطه افتراق به خوبی آگاهند، اما روحانی ترجیح میدهد مواضعی که علیه بزرگان مذهبی اصولگرا میگیرد علیه آن جماعت نگیرد. اما میگوید سکوت در مقابل چیزی به معنی قبول کردن آن نیست.
نقطه افتراق یا همان دو خط موازی روحانی و تجدیدنظرطلبان کجاست؟ قبل از معرفی نقطه یاد شده لازم است بین دو سطح اصلاحطلبان، یعنی بین اصلاحطلبان و تجدیدنظرطلبان تفاوت قائل شویم.
اصلاحطلبان جماعتی هستند که از نظر تجدیدنظرطلبان، اصلاح طلبان بدلی هستند. این اصلاحطلبان به روحانی نزدیک هستند اما تجدیدنظرطلبان یا اصلاحطلبان ناب کسانی هستند که نقطه عزیمت اصلاحطلبیشان دگردیسی معرفتی در نگاه به رابطه مردم و حاکمیت در نظام جمهوری اسلامی است.
اصلاحطلبی روحانی و اصلاحطلبان از نوع روشی، تاکتیکی، تفسیری و تکنیکی است.
بنابراین بین روحانی و اصلاحطلبان همسویی فرهنگی، سیاسی و اجتماعی وجود دارد. اما روحانی با تجدیدنظرطلبان مشکل ماهوی دارد. تجدیدنظرطلبان با «ماهیت نظام» مشکل دارند. مطالبه آنان «دموکراسی» با شاخصهای غربی است. برای هر دو رضایت غرب موضوعیت دارد. اما آنها میخواهند به غرب بگویند ما میتوانیم با به کارگیری رهیافتهای شما، عین شما باشیم. ولی روحانی میخواهد به غرب بگوید ما میتوانیم با تکیه بر اسلامی که به روزرسانی شده است مانند شما شویم. مشی تجدیدنظرطلبان بعد از فتنه 1388 با نظام، مانند مشی نهضت آزادی با نظام بعد از زمستان 1366 است.
بدون تردید امروز خاتمی نقش مرحوم بازرگان بعد از زمستان 1366 را بازی میکند و حجاریان با استعفا از حزب مشارکت نقش مرحوم عزتالله سحابی را بازی میکند. یکی بر سیاست اخلاقی تأکید میکند و نظام را فاقد آن میداند و دیگری روش مسالمتآمیز را برای کنشگری مدنی ناهمسو تجویز مینماید.
«دموکراسیخواهی» نقطه افتراق و خط موازی روحانی با تجدیدنظرطلبان است. حجاریان چند روز پیش با صراحت بر متفاوت بودن اصلاحطلبان و روحانی تأکید کرد و نقطه افتراق را دموکراسی نامید. مجدداً اعلام کرد «اعتدال شعار اصلاحطلبی نبود اما اصلاحطلبان از آن استفاده کردند» و گفت: «اصلاحطلبی ادامه مشروطهخواهی است». مشروطهخواهی تجدیدنظرطلبان مبتنی بر قرائت سلطنتی از ولایت فقیه است. تجدیدنظرطلبان درصدد هستند تا به خیال خود با «مشروطه کردن قدرت» ولایت فقیه را به امری تشریفاتی همانند ملکه انگلستان تبدیل نمایند. بنابراین افتراق معرفتی روحانی و تجدیدنظرطلبان هرگز به اشتراک تبدیل نخواهد شد. روحانی با ماهیت حقیقی نظام مشکل ندارد بلکه درصدد اصلاح روشها و تاکتیک و تفسیرها مبتنی بر فهم خویش است. اما تجدیدنظرطلبان به دنبال «طرحی نو» برای انطباق سیاست و حکومت با شاخصهای حکومتهای غربی هستند و از مثالآوری و تبیین نظرات غربی و دعوت از هابرماس و تأکید بر ماکس وبر و پوپر و هایدگر و ... ابایی ندارند. روحانی به دنبال تقویت مردمسالاری دینی است اما تجدیدنظرطلبان به دنبال اثبات ناهمسویی دین و دموکراسی هستند.
ساحت اندیشه محل منازعه تجدیدنظر طلبان و روحانی است اما هر دو طرف عقلانیت محافظهکارانه را در حال حاضر مفیدتر از تنشهای معرفتی میدانند. بنابراین اندیشهورزان اصولگرا باید بدانند که سکوت روحانی در مقابل دگردیسان معرفتی به معنی پذیرش آنان نیست اما این گلایه را باید از روحانی بنمایند که حملات محاورهای وی به آنانی که (از نظر خودش) قرائت تنگنظرانه از اسلام و انقلاب دارند مستمر و کوبنده است اما در قبال کسانی که قرائت واگرایانه دارند سکوت و محافظهکاری است. این سکوت و محافظه کاری باعث گردیده است که مدعای مدیون بودن روحانی به اصلاحطلبان و تجدیدنظرطلبان به باور بخشی از جامعه تبدیل شود و آنان را نیز در شعاع اکثریتی که به وی رأی دادهاند لحاظ نمایند.
اگرچه روحانی حدود دو دهم از یاران خود را از نیروهای معتقد به استمرار انقلاب اسلامی انتخاب کرده است اما همچنان رگههایی از علقههای ارزشی را در خود دارد. سخن روحانی درباره 9 دی نیز به سان نیشگونی بود که جماعت تجدیدنظرطلب بدانند باج روحانی به آنان به معنی تأیید راه و رسم آنان نیست. با این اوصاف، روحانی در زمینگیر کردن (نه جذب) تجدیدنظرطلبان تا حدودی موفق بوده است. اما در جذب نیروهای انقلاب خصوصاً در حوزه جوانان نه تنها موفق نبوده، بلکه در تحریک آنان علیه خود گامهای بلندی را برداشته است که این تحریک نه در حوزه عملکرد مدیریتی بلکه در محاورهها و خطابههای وی صورت گرفته است. امید است اشتراکات روحانی با نیروهای انقلاب اسلامی به نزدیکی عاطفی با آنان نیز منجر شود.
تجدیدنظرطلبان راهبرد دموکراسیخواهی، جمهوریخواهی و مشروطهخواهی را در حوزه اجتماعی متمرکز کردهاند و معتقد به جامعه مدنی، پویش اجتماعی و شبکهسازی هستند، بنابراین در حوزه قدرت وارد زمین روحانی نخواهند شد. اما از دولت روحانی به عنوان کاتالیزور استفاده خواهند کرد، بنابراین آنچه در این دوران انجام میدهند از نظر تاریخی در عملکرد روحانی ثبت خواهد شد، همانگونه که عملکرد کارگزاران در زمین هاشمی و عملکرد مشارکتیها در پرونده خاتمی ثبت است.
حمایت:پشت پرده انفجار حزب جمهوری
«پشت پرده انفجار حزب جمهوری»عنوان یادداشت روز روزنامه حمایت به قلم قاسم تبریزی است که در آن میخوانید؛مصادف شدن صدور رأی عدم کفایت سیاسی بنیصدر و عزل وی با تغییراستراتژی سازمان منافقین از جنگ مسلحانه به مبارزه مخفیانه و ترور که نمودی از آن را میتوان در انفجار ساختمان حزب جمهوری مشاهده نمود، باعث طرح این پرسش میشود که چه ارتباطی بین عزل بنیصدر و انفجار ساختمان حزب جمهوری که طی آن رییس وقت قوهی قضاییه، برخی از اعضای کابینه و تعدادی از نمایندگان مجلس به شهادت رسیدند، وجود دارد؟در ابتدای بحث ذکر نکاتی در خصوص ارتباط بنیصدر با منافقین ضروری به نظر میرسد که البته در ادامه، برخی از استناداتی که این مدعا را تأیید میکند ارائه خواهد شد.
اول آنکه پس از آنکه سازمان مجاهدین خلق در اردیبهشت ماه سال 1360 مجددا تهدیدهای خود برضد نظام را آغاز کرد. امام(ره) فرمود شما نیز اسلحه را بر زمین گذاشته و در چارچوب قانون فعالیت کنید اما پس از آنکه لایحهی قصاص که یک اصل قرآنی است از طرف شورای عالی قضایی به مجلس شورای اسلامی ارجاع داده شد، جبههی ملی اعلام کرد که این لایحه خلاف اصول انسانی است و مردم را به تظاهرات دعوت کرد.
در حقیقت پشت پردهی این ماجرا سازمان مجاهدین خلق و ابوالحسن بنی صدر قرار داشتند. منافقین که عمده شرکت کنندگان در این تظاهرات به شمار میآمدند خود را آمادهی درگیری نظامی کرده بودند. بازوی نظامی تمامی این جریانها، سازمان منافقین بود.در ادامهی اقدامات ساختارشکنانه و ضد انقلابی بنی صدر، وی طی سخنانی در کرمانشاه و در حضور نیروهای ارتش، سعی در مظلوم نمایی میکند تا ارتش را در مقابل سپاه قرار دهد.
با رسیدن این خبر به امام(ره)، ایشان طی نامهای به ارتش اعلام میکند که از این پس آقای بنیصدر را از نمایندگی خود در فرماندهی کل قوا معزول کردم و نامبرده باید فقط به حدود وظایف قانونی خود بپردازد.پس از اعلام برکناری بنیصدر از نمایندگی فرماندهی کل قوا و مطرح شدن بحث عدم کفایت سیاسی وی، توسط منافقین در یک خانهی تیمی پنهان و از آنجا به خیال خود به ارتش و مردم دستور مقاومت میدهد.
حال آنکه در حقیقت فرمان بنیصدر نه به ارتش بود و نه به مردم، بلکه همان سازمان مجاهدین خلق، اعضای میلیشیا و طرفداران آنها، گروهکهای حزب دموکرات و امثال آن، مخاطب بنی صدر بودند. زندگی مخفی بنیصدر با منافقین از این خانهی تیمی به آن خانهی تیمی ادامه مییابد تا آنکه مسألهی انفجار حزب جمهوری اسلامی مطرح میشود. هر چند که مشخص بود بنیصدر و منافقین با هم مرتبط هستند و حتی دستهای بیگانگان در کار است اما ذکر برخی از دلایل و استناداتی که مؤید این مطلب است ضروری است. استناداتی که در خصوص وجود این ارتباط وجود دارد بر چند پایه استوار است. یکی این که شخص بنی صدر به سازمان مجاهدین خلق به عنوان یک گروه محارب پیوند خورده بود.
یعنی از جایگاه رییس جمهوری اسلامی، تنزل پیدا کرده و در کنار «مسعود رجوی» قرار گرفته بود. اقداماتی چون عمل بر خلاف قانون، فرمان به ضرب و شتم مردم، کشاندن اختلافات به سطح جامعه و میان مردم، تشنج آفرینی برضد مجلس، قوهی قضاییه، نهادهای انقلاب و سخنرانی برضد سپاه، کمیتههای انقلاب و دادگاههای انقلاب اسلامی، همراهی با گروهکهای مخالف، معارض و ... نمودهای بارزی از همراهی بنیصدر با منافقین است.
سند دوم در تأیید این مدعا که اقدامهای آنها هماهنگ با خارج از مرزها بود و همچنین مدعای ارتباط بنیصدر با منافقین را تأیید میکند اینکه بنیصدر و رجوی با یک هواپیما از ایران خارج و در پادگان نظامی فرانسه پیاده میشوند. باید دقت داشت که پس از ورود به فرانسه پناهندگی ویژهی سیاسی-نظامی به آنها داده میشود و پلیس فرانسه همانطور که از «شاهپور بختیار» محافظت میکرد، وظیفهی تأمین امنیت محل اقامت بنیصدر و رجوی و مراقبت از آنها را به عهده میگیرد.دلیل بعد آنکه پس از حضور در فرانسه، شورای مقاومت ملی مرکب از تمام احزاب و گروههایی که در ایران برضد انقلاب با سازمان مجاهدین خلق و بنیصدر همکاری میکنند، تشکیل میشود.
شورایی که عملیات ترور را در ایران پی ریزی میکند. جالب آنکه نشریات سازمان مجاهدین خلق نیز جزییات ترورها را تشریح میکرد. ترورهایی که منجر به شهادت بیش از 17 هزار نفر شد. به هر ترتیب ابوالحسن بنیصدر عضو شورای مقاومت ملی است. در همان زمانی که وارد فرانسه میشوند بنیصدر دخترش را به عقد مسعود رجوی در میآورد لذا پیوند تبار هم به وجود میآید. از سویی پس از استقرار منافقین در عراق، پیوند آنها با دشمن متجاوز بر ضد کلیّت، امنیت و منافع ایران، آشکار میگردد.
باید در نظر داشت که در دورهای که بنیصدر رییس جمهور ایران بود، ارتش عراق به ایران حمله کرد. در همان روزها بنیصدر مدعی مبارزه با دشمن -البته به سبک خود- بود. لکن آنچه در اینجا قابل ملاحظه است اینکه همراهان و متحدانش در راستای سیاستها و منافع عراق، مقابل ایران میایستند.
پس از مدتی منافقین احساس میکنند که به اهدافشان از جمله ایجاد تشنج در ایران و ترور برخی از رهبران انقلاب رسیدهاند و در این میان بنیصدر نیز کارایی خود را از دست داده است. لذا در حقیقت بنیصدر عنصری شد که نه در داخل و نه در میان ضد انقلاب کارآیی و جایگاه لازم را نداشت. لذا از این پس سازمان منافقین هم، بنیصدر را کنار گذاشت.
شرق:کنار دانشگاه باشید؛ نه مقابل آن
«کنار دانشگاه باشید؛ نه مقابل آن»عنوان سرمقاله روزنامه شرق به قلم احمد شیرزاد است که در آن میخوانید؛سریال مشکلآفرینی برای وزرای دولت ظاهرا ادامه دارد. حدود 10ماه بیشتر از عمر دولت نگذشته که دهها سوال و احضار و چند کارت زرد، به وزرایی داده شده که از قضا، عملکرد قابل دفاعی در مقابل آنچه در هشتسال پیش از آن شاهد بودیم، داشتهاند. در مورد چرایی این رفتار مجلس، در یادداشتهای گذشته در «شرق» مطالبی ارایه شد که به رویکرد سیاسی و کمتوجهی برخی نمایندگان نسبت به پیام رای مردم و نارضایتی آنان از مدیریت دولت قبل، متمرکز بود. اعلام ارایه طرح استیضاح دکتر فرجیدانا را نیز باید در همین راستا ارزیابی کرد.
وزیر علوم دولت یازدهم، متعهد به اداره دانشگاههاست و بهعنوان یک دانشگاهی حرفهای، خود را ملزم به پایبندی به استانداردهای نظام آموزش کشور میداند که در هشتسال دولت قبل، نادیده انگاشته شده و نتیجه آن، افت شاخصهای مختلف در آموزش عالی بود. چه کسی گفته روسای دانشگاه دوره احمدینژاد و وزارت کامران دانشجو، رییس ابدی هستند؟
تغییر روسای دانشگاهها، حق دولتهاست و البته شرط آن این است که سلیقهای، باندی و بدون در نظرگرفتن تواناییهای مدیریتی و سوابق آموزشی افراد، عمل نشود.
حال که وزیر علوم با استفاده از کمیتههای منتخب خود روسای دانشگاهها، در حال پیشبرد این مساله است، چرا باید تهدید به استیضاح شود؟ این در حالی است که دوره مسوولیت برخی از روسا به اتمام رسیده و مثلا در مورد رییس دانشگاه امیرکبیر، هشتسال در این منصب حضور داشته است. عرف نظام آموزش عالی است که حتی اگر یک رییس، عملکرد مطلوبی داشته باشد پس از دو دوره، جای خود را به نیروهای تازهنفس و توانمندتر دهد تا این گردش مسوولیتها تداوم داشته باشد.
این توقعی بیجاست که برخی تصور کنند دانشگاه ملک طلق آبا و اجدادی آنان است و حالا که کامران دانشجو، بیتوجه به توانمندی و دانشگاهیبودن افراد، روسایی را در دولت گذشته منصوب کرده، هیچکس نباید آنان را تغییر دهد. از دیگر سو دانشگاهها باید اداره شوند و مثلا در دانشگاه شریف که نگارنده دوستان زیادی در آنجا دارد، خود رییس و دیگران در انتظار گزینه معرفیشده کمیته انتخاب هستند تا فعالیت دانشگاه، با رییس تازهنفس و تیم مدیریتی تازه با جدیت بیشتری دنبال شود. رفتار مجلس، نوعی کملطفی در حق دانشگاهیان و وزیری است که مورد حمایت جامعه دانشگاهی است.
توقع این است که برخی نمایندگان که خودشان دانشگاهی هستند همدلی بیشتری نشان دهند نه اینکه به محور استیضاح وزیر علوم بدل شوند. نمیتوان همواره ریاست دانشگاهها را به یک جریان خاص سپرد که عمده آنان، محبوبیت لازم را نداشته و در زمینه کارآمدی مدیریتی هم ضعیف عمل کردهاند. امید است این طرح با پسگرفتن امضای نمایندگان، منتفی شود و اگر به هر دلیلی به صحن آمد، مجلس در کنار دانشگاه باشد نه مقابل آن.
مردم سالاری:تیم ملی فوتبال و مخالفان محفلی و سیاسی
«تیم ملی فوتبال و مخالفان محفلی و سیاسی»عنوان سرمقاله روزنامه مردم سالاری به قلم حمیدرضا شکوهی است که در آن میخوانید؛پرونده تیم ملی فوتبال ایران در جام جهانی 2014 برزیل پس از دو بازی خوب در مقابل نیجریه و آرژانتین و یک بازی ضعیف در مقابل بوسنی بسته شد تا ملیپوشان به کشور بازگردند و بحث درباره ماندن یا نماندن کارلوس کیروش سرمربی تیم ملی، وارد مرحله نهایی شود. طبیعتا اینجا قصد ندارم به مباحث فنی حضور تیم ملی ایران در جام جهانی برزیل یا بررسی کارنامه کیروش در این رقابتها بپردازم. آنچه مدنظر من است واکاوی دو جریانی است که به مخالفت با نظرات غالب مردم درباره تیم ملی میپردازند؛ دو جریانی که خاستگاه یکسانی ندارند، اما هر دو برخلاف جریان آب شنا میکنند و نظر و شادی مردم را بر نمیتابند.
گروه اول، که از آنان به عنوان مخالفان محفلی یاد میکنم آن دسته از افرادی هستند که از ابتدا مخالف حضور یک مربی بنام همچون کارلوس کیروش برروی نیمکت تیم ملی فوتبال ایران بودند. آنها طی بیش از سه سالی که از حضور کیروش در ایران میگذرد از هر فرصتی استفاده کردند تا در مسیر حرکت او و موفقیت تیم ملی مانع ایجاد کنند.
برای آنها که اغلب کارنامه مثبتی هم در نزد افکار عمومی نداشتند، ناکامی تیم کیروش، بیش از کامیابی آن رضایت بخش بود. این دسته از افراد که البته در فدراسیون فوتبال و حتی وزارت ورزش و جوانان هم نفوذ داشتند به حدی در پی تحقق اهداف خود بودند که برای جلوگیری از تمدید قرارداد کیروش پیش از جام جهانی که خواسته او بود از هیچ تلاشی فروگذار نکردند.
دو بازی خوب تیم ملی، موجب سکوت موقت آنها شد اما شکست در بازی آخر، آنها را دوباره به تکاپو انداخت تا برای عدم تمدید قرارداد کیروش، هر آنچه میتوانند انجام دهند. طبیعی هم بود چرا که کیروش به حدی اقتدار داشت که اجازه نمیداد هر کسی در تیم ملی برای خود حوزه نفوذی ایجاد کند. این درحالیست که افکار عمومی در ایران حامی کیروش است و تمایل دارد او در راس تیم ملی بماند. کیروش به تیم ملی فوتبال ایران شخصیت تازهای بخشید و برای نخستین بار موجب شد ایرانیان، نه در رویاهای خود، بلکه در واقعیت، خود را در یک قدمی صعود به مرحله دوم ببینند.
افکار عمومی در ایران دیدند که داور صرب در بازی با آرژانتین یک پنالتی مسلم را به سود ایران نگرفت و در همان بازی، چند موقعیت صددرصد گلزنی با بدشانسی ایران به هدر رفت. افکار عمومی دیدند که در بازی با بوسنی، ضربات آنها به تیر دروازه ایران خورد و درون دروازه غلتید اما ضربات بازیکنان ما به تیر دروازه خورد و برگشت.
افکار عمومی تفاوت بین بازیکنان بدون استرس بوسنی را در بازی آخر با بازیکنان ایران که تجربه بینالمللی کمتری داشتند لمس کردند. افکار عمومی، دیدند که برای نخستین بار تیم ایران بدون حاشیه به یک تورنمنت معتبر بینالمللی رفت و بدون حاشیه هم برگشت. به همین دلیل بود که به کیروش نمره قبولی دادند و با وجود باخت در مقابل بوسنی، خواهان ابقای او تا جام جهانی بعدی هستند. اما کسانی که به دنبال منافع شخصی و گروهی خود هستند، تمایلی به ابقای کیروش ندارند و برخلاف نظر افکار عمومی حرکت میکنند. اینها، همان افرادی هستند که دموکراسی را تا جایی میپذیرند که افکار آنها را نمایندگی کند و اگر اینگونه نباشد، زمین بازی را به هم میزنند.
گروه دوم، آن دسته از افرادی هستند که تمایل – بخوانید نیاز – مردم به شادی را نمیبینند یا نمیخواهند ببینند. آنها استدلال میکنند که تیم ملی ایران نباید موفق شود چون ممکن است از موفقیت تیم ملی فوتبال ایران توسط برخی سیاستمداران سوء استفاده شود. در چارچوبترین آنها فردی است که به صراحت اعلام کرد دوست ندارد تیم ملی فوتبال ایران از گروهش صعود کند تا مبادا مسئولان از این مساله، استفاده سیاسی و ایدئولوژیک کنند. برخی هم که چون مخالف دولت یا حتی حکومت هستند، آرزوی باخت تیم ملی فوتبال ایران را داشتند. آنها هم روی دیگری از سکه مخالفت با نظر مردم هستند.
آنها ظاهرا دموکرات هستند، اما در عمل به گونهای دیگر عمل میکنند چرا که نظر مردم و شادمانی مردم را که آرزوی برد تیم ملی فوتبال کشورشان را در بزرگترین آوردگاه جهانی در سر میپروراندند بر نمیتابند. پیروزیهای ورزشی، از معدود روزنههای آزاد شدن انرژیهای شادی آفرین مردم ایران است که نه تنها شادابی مردم را در پی دارد، بلکه اتحاد ملی را رقم میزند. اما برخی که ورزش را نیز از دریچه تنگ سیاست مینگرند، این شادیها را که خواست قاطبه ملت است بر نمیتابند تا به زعم خود مبادا سیاسیون از آن سوءاستفاده کنند.
کسی منکر سوءاستفاده از ورزش در کشورهای در حال توسعه همچون ایران نیست اما گویی استفاده سیاسی و ایدئولوژیک از ورزش، فقط همان است که آنها میگویند، در حالیکه خودشان هم با این اوصاف در پی استفاده سیاسی از ورزش برای تحقق نیات خود هستند. با این حساب باید هر چیزی را که با موفقیت و شادی پیوند میخورد باید تعطیل کنیم تا مبادا از آن سوءاستفاده شود.
هر دو دستهای که در بالا از آنها یاد کردم نه شادی مردم را دوست دارند، نه به رای و نظر مردم احترام میگذارند. نظر مردم و حتی شادمانی آنان تا جایی برایشان محترم است که منافع فردی و گروهی و دیدگاههای سیاسی آنها را خدشه دارد نکند. نمیتوان آرزو کرد که آنها، به خواسته مردم احترام بگذارند. اما میتوان از دولتی که نام تدبیر و امید به خود گرفته انتظار داشت که بر اساس خواست و نظر عامه مردم عمل کند.
آرمان:مخالفان دیروز مدعیان امروز
«مخالفان دیروز مدعیان امروز»عنوان یادداشت روزنامه آرمان به قلم محمدرضا خباز است که در آن میخوانید؛وقتی که جناب روحانی کاندیدای ریاست جمهوری شده بودند و در حالی که هنوز انتخابات برگزار نشده بود گمانهزنیهایی میشد که اگر آقای روحانی رای بیاورند ترکیب کابینه ایشان چگونه خواهد بود؟! که این تصور از همان زمان وجود داشت که در کابینه ایشان از هر دو جناح اصولگرا و اصلاح طلب حضور خواهند داشت و از همان زمان کابینهای شبیه به دولت آیتا... هاشمی رفسنجانی برای ایشان تصور میشد که هم به صورت عملی و به هم صورت نظری بتوانیم دولت ایشان را به مردم و به رای دهندگان معرفی کنیم. در روز تحلیف اتفاق بیسابقهای رخ داد و آن معرفی کابینه بود که این حرکت در طول انقلاب اسلامی بیسابقه بوده است. لذا وقتی اسامی وزرا برملا شد مشخص گردید که هم اصلاح طلب و هم اصولگرا و هم افرادی که جزو هیچ کدام از جناحهای سیاسی کشور نیستند در کابینه حضور دارند.
بنابراین از ابتدا معین بوده است که آقای دکتر روحانی قصد دارد از تمام نیروهای توانمند کشور استفاده کنند و ملاک برای ایشان جناح سیاسی نبود بلکه توانمندی برای مدیریت و اداره وزارتخانه و اتخاذ تصمیمات درست بوده است و اولین اقدام بعد از انتخاب وزرا، انتخاب معاونین و فرمانداران بوده است که در این زمینه نیز از هر دو جناح استفاده شد. بنابراین آنچه رئیسجمهور در به کارگیری افراد، وعده داده بود یک به یک انجام شد. اما آنها که امروز در این رابطه به دولت ایراد وارد میکنند باید اذعان داشت که این ایرادات پشت پردهای دارد که این پشت پردهها را بیان نمیکنند بلکه ظاهر را مطرح میکنند.
بر این مبنا که از اصولگرایان استفاده نشده است اما غافل از آنکه پشت پرده چیز دیگری است. آنچه مسلم است اینکه این حق مسلم دولت است که برای پیاده کردن نظرات و اهداف خود، افرادی را به عضویت کابینه بیاورد که گفتمان و تفکر تدبیر و امید را قبول داشته باشند. اخیرا رئیسجمهور بعد از 10 ماه اعلام کردند فرماندارانی که سیاست دولت را قبول ندارند تعویض کنید و این کاملا امری طبیعی است بنابراین سوال جدی که در این میان مطرح میشود این است که چرا آقایان از این امر ناراحت هستند؟!! وقتی به این سوال میرسیم این تصور بر جای میماند که شاید این افراد از آنجایی که با برخی انتصابات مشکل دارند به این روند معترضند. لذا هر روز سوال و استیضاح را مطرح میکنند تا از این طریق به زعم خود وظیفه نظارتی خود را انجام دهند.
تصور دیگری که در این رابطه وجود دارد این است که عموما هر رئیس جمهوری وقتی پیروز میدان میشود از کسانی استفاده میکند که تفکر وی را قبول داشته باشد فلذا آنچه مسلم است این که طیفی که دائما انتقاد میکنند چرا از اصولگرایان استفاده نشده لازم است به قبل از انتخابات باز گردند و نگاه کنند که آیا مدافع این تفکر بوده اند یا خیر و به عبارت بهتر بهتر از نگاه کنند از پیش از پیروزی در انتخابات چه کسانی از رئیس جمهور فعلی حمایت کردهاند. لذا این حق مسلم است که دولت از همفکران خود در کابینه و در بخشهای مدیریتی استفاده کنند بنابراین ضمن تاکید بر فراجناحی بودن دولت باید اذعان کرد کسانی که تا دیروز مخالف و منتقد دولت بودند و هستند نباید توقع داشته باشند امروز دولت از افرادی که تفکری مخالف با دولت را دارند استفاده کند.
دنیای اقتصاد:تحلیل اقتصادی مربیگری کیروش
«تحلیل اقتصادی مربیگری کیروش»عنوان سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد به قلم علی فرحبخش است که در آن میخوانید؛کیروش را اگرچه به نام یک مربی پرتغالی میشناسند، ولی او در مارس 1953 در شهر نابلوا در موزامبیک چشم به جهان گشود. موزامبیک در زمان تولد او مستعمره پرتغال بود و والدین او پرتغالی بودند. کیروش در دو دوره دستیار سر آلکس فرگوسن در منچستر یونایتد و دو دوره سرمربی تیم ملی پرتغال بودهاست و این تیم را در جام جهانی ۲۰۱۰ رهبری کرد. او قبلا موفق به راهیابی به جام جهانی ۲۰۰۲ با تیم ملی آفریقای جنوبی شده بود. از دیگر تجربیات مربیگری وی میتوان به سرمربیگری رئال مادرید در فصل ۲۰۰۳-۲۰۰۴
اشاره کرد که دوران ناموفقی برای وی تلقی میشود، او سابقه مربیگری در جیلیگ و امالاس را نیز دارد.
پس از جام ملتهای آسیا ۲۰۱۱، فدراسیون فوتبال با او برای سرمربیگری تیم ملی مذاکره کرد. او حتی به تهران آمد و از امکانات فوتبال کشور بازدید کرد و پس از دیدن بازی ایران و روسیه در ابوظبی برای تصمیمگیری درباره پیشنهاد قراردادی 5/3 ساله راهی پرتغال شد. در ۲۵ بهمن ۱۳۸۹ شرایط ایران را برای مربیگری پذیرفت، اما در شب همان روز با فرستادن ایمیل به فدراسیون فوتبال انصراف خود را از مربیگری تیم ملی ایران «به دلایل شخصی و خانوادگی» اعلام کرد. در نهایت وی در 15 فروردین 1390 رسما سرمربیگری تیم ملی فوتبال ایران را برای یک دوره سهساله تا پایان جام جهانی بر عهده گرفت.
در این یادداشت بیش از آنکه به دیدگاههای رایج هیجانی فوتبال بپردازیم تلاش میکنیم تا از نگاهی اقتصادی – مدیریتی منافع و هزینههای سرمربیگری کیروش در تیم ملی را بررسی کنیم. همانگونه که عملکرد مدیر یک کارخانه از طریق تحلیل سطح تولید ارزیابی میشود، برای تحلیل عملکرد یک مربی فوتبال باید نتایج بازیهای او را مورد بررسی آماری قرار دهیم. در پایان جام جهانی 2014 وی 31 بازی را برای تیم ملی مربیگری کرده است که حاصل آن 17 برد و فقط 4 باخت بوده است، یعنی فقط یک باخت در هر هشت بازی ملی به نام او ثبت شده است.
عملکرد قبلی وی در تیم ملی پرتغال نیز حاکی از 15 برد و 3 باخت در 26 بازی است که او سرمربیگری تیم ملی کشور خود را برعهده داشته است؛ یعنی تقریبا در هر 9 بازی فقط یک بازی را به حریفان واگذار کرده است.
اگر از این عملکرد به لحاظ کمی خیرهکننده بگذریم، بد نیست به روشهای 360 درجهای متداول در علم مدیریت برای بررسی عملکرد مدیران بپردازیم. در این روش استاندارد تلاش میشود تا از طریق ارائه فرمهای نظرسنجی عملکرد مدیر از دیدگاه افراد مافوق، زیردستان، مدیران همسطح و سایر کارشناسان آن حوزه مورد کنکاش قرار گیرد. دیدگاههای ارائهشده از سوی وزیر ورزش و ریاست فدراسیون فوتبال نشان میهد، کیروش در کارخود موفق بوده و افراد مافوق از وی رضایت کامل دارند. نظرات مربیان همسطح وی از جمله حشمت مهاجرانی، جلال طالبی و برانکو ایوانکوویچ که در سه دوره قبلی مربیگری ایران را در جام جهانی عهدهدار بودهاند، بازهم تاییدی بر تفکرات جدید کیروش در اداره تیم ملی است. جو احساسی سنگین در زمان خداحافظی کیروش در رختکن تیم ملی پس از پایان بازی با بوسنی بیش از همه حکایت از احترام کاملی دارد که بازیکنان تیم ملی برای صلاحیتهای فنی و اخلاقی وی قائل هستند.
اگر از این تحلیل کمی و کیفی حضور کیروش در تیم ملی بگذریم، نکته مهم تحلیل هزینههای حضور او در تیم ملی است. اساسا دستمزد مربیان خارجی مانند هر کالای دیگری بر اساس مکانیسم عرضه و تقاضا تعیین میشود و برای بررسی دستمزد کیروش راهی جز مقایسه دستمزد وی با سایر مربیان جام جهانی که مربیگری یک تیم ملی خارجی را پذیرفتهاند، وجود ندارد. دستمزد کیروش در مربیگری تیم ملی حدود 2 میلیون دلار در سال است که این رقم کمتر از یک پنجم دستمزد 7/10 میلیون دلاری فابیو کاپلو مربی ایتالیایی تیم روسیه است که در دور مقدماتی با جام خداحافظی کرد. آلبرتو زاکرونی ایتالیایی که سرمربیگری تیم ژاپن حذف شده را برعهده داشت نیز با 6/2 میلیون دلار، دستمزدی بیش از کارلوس کیروش داشته است. یورگن کلینزمن مربی آلمانی تیم آمریکا نیز با دستمزد 5/2 میلیون دلاری گرانتر از کیروش تمام شده است. در مورد مربیان خارجی که با دستمزدی کمتر از کیروش توانستهاند به عملکرد قابلقبولی دست یابند فقط میتوان به دو استثنا اشاره کرد. خورخه لوئیس پینتو مربی کلمبیایی تیم کاستاریکا که تقریبا به عنوان یک معجزه جام توانست در صدر جدول گروه مرگ به همراه انگلستان، اروگوئه و ایتالیا قرار بگیرد و دیگری وحید هلیلهودزیچ مربی بوسنیایی تیم الجزایر که توانست این تیم را به دور بعدی جام جهانی رهنمون سازد.
سابقه عملکرد مربیان موفق خارجی از جمله خولیو ولاسکو مربی سابق آرژانتینی تیم ملی والیبال و مارکو اوکتاویو مربی برزیلی تیم فوتبال ساحلی و هماکنون کارلوس کیروش مربی پرتغالی تیم ملی فوتبال ایران نشان میدهد که برای حضور موفق در عرصه جهانی راهی جز بهرهگیری از تکنولوژی روز ورزش در عرصه مدیریت تیمهای ملی وجود ندارد. اکنون مسابقات ورزشی در عرصه فوتبال و والیبال آنچنان با زندگی روزمره مردم در اقصی نقاط کشور گره خورده که پاسخدهی به این احساسات غیر قابلوصف، راهی جز استفاده از مربیان تراز اول جهان ندارد. ایجاد انسجام ملی و خلق شادیهای عمومی در جهت رشد و ارتقای کشور نیازمند الزاماتی است که باید به آن وفادار ماند.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد