گفت‌وگو با زنی که پس از 9 سال اعتیادش را کنار گذاشت

سمیرا: دخترم سحر، مرا از پای منقل بلند کرد

معتاد ۱۵ ساله: ۹ ساله بودم که کراک خوردم

روی مبل نشسته و دستانش را دور ساق‌های پا گره کرده و چانه‌اش را به کاسه زانو‌ها چسبانده بود؛ با چشمان سبزش بر دیوار‌های اتاق پی چیزی می‌گشت. آبی به زیر پوست نداشت و رگ‌های سبز بیرون‌زده از ساعدش خودنمایی می‌کرد، رنگ پوست ساق‌پایش با صورتش کاملا متفاوت به‌نظر می‌رسید و این تغییر رنگ، باید بر اثر تابش مستقیم آفتاب به‌وجود آمده باشد. کم‌حرف و دمق به نظر می‌رسید گویی از چیزی یا جایی دلخور است و می‌خواهد چیزی بگوید؛ چیزی که باید کسی بشنود.
کد خبر: ۶۹۷۸۴۱
معتاد ۱۵ ساله: ۹ ساله بودم که کراک خوردم

جام جم سرا: مهیار نوجوان است؛ نوجوانی که ۱۵-۱۴سال بیشتر ندارد ولی روزهایی را در زندگی تجربه کرده که شاید افراد بالغ هم تجربه نکرده باشند. به‌هیچ‌عنوان ابعاد بدنش به کمپ ترک اعتیاد نمی‌آمد ولی آنطوری که خودش می‌گوید، دوبار برای ترک اینجا آمده. مهیار نوجوانی است که شش‌سال است به هرویین اعتیاد دارد؛ یعنی از ۹سالگی موادمخدر مصرف می‌کند. او حتی جمعیت ایران را هم نمی‌داند یعنی کسی به او نیاموخته است.
نوجوان ۱۵ساله‌ای است که تا سوم ابتدایی بیشتر مدرسه نرفته، آمده به کمپ تا در ادامه زندگی، مخدر را از ذهن حذف کند؛ حالا خسته است و نمی‌تواند به این وضعیت ادامه دهد. بیش از یک‌سوم زندگی خود را موادمخدر مصرف کرده و در ادامه سال‌های زیادی را پیش‌رو خواهد داشت؛ سال‌های جوانی، بزرگسالی، میانسالی و... روزهای زیر فشار زندگی.
مهیار یکی از هواداران بایرن‌مونیخ است و وقتی که تیم محبوبش در جریان لیگ قهرمانان از گردونه مسابقات کنار رفت، بسیار شوکه شد و برای رهایی از این ناراحتی، ترجیح داد با مصرف مواد شکست را تسکین دهد. روایت می‌کند که اولین‌بار ۹ساله بوده که وقتی روی پاهای پدرش نشسته بود، پدر مقداری کراک به دهانش گذاشت و این اولین آشنایی مهیار با موادمخدر بود. با مصرف این مواد، حالتی جدید را تجربه می‌کرد؛ سرش گیج می‌رفت و دایم می‌خندید و رفته‌رفته همین حالت را تکرار می‌کرد تا اینکه هر روز دستش پی چیزی می‌گشت تا باز سرش گیج برود و بخندد.
در خانواده‌ای رشد کرده که یک برادر دارد و از وقتی که چشمانش را باز کرده، والدینش اعتیاد داشته‌اند و برادر بزرگش که دوسال با هم تفاوت سنی داشتند هم، ناخواسته به‌سوی اعتیاد گرایش پیدا کرده. ولی حالا برادرش یک‌سالی است که کنار گذاشته و محیط زندگی قبلی خود را ترک کرده و به پایتخت رفته تا زندگی تازه‌ای را آغاز کند؛ آن‌ها در یکی از روستاهای اطراف رشت با اوضاع ناگوار اجتماعی و فرهنگی زندگی می‌کنند.


موادمخدر مورداحتیاجش را در خانه می‌یابد؛ روی یخچال، زیر تلویزیون، روی تاقچه، زیر فرش، روی پاهای پدر و.... مادر که او هم همزمان با مهیار برای ترک اعتیاد به کمپ بانوان رفته، بازنشسته است و مخارج زندگی را با حقوق بازنشستگی تامین می‌کند و زمانی که کسی خانه نباشد و مهیار بداند که مادرش چندروزی خانه نیست، کیسه بر دوش مشغول جمع‌آوری ضایعات پلاستیک و آهن از حاشیه اتوبان می‌شود و روز خود را می‌گذراند و در انتها، مبلغی را که از فروش ضایعات به دستش می‌رسد، با کمک دوستانش به موادمخدر تبدیل می‌کند تا از درد خماری به‌در آید. درد خماری یک نوجوان را مجبور می‌کند تا به هر کاری دست بزند؛ همانند یک معتاد بیست‌وچندساله برای گریز از درد خماری به‌دنبال یک‌تکه پلاستیک یا یک‌تکه آهن می‌گردد. برخی مواقع که اطرافیان می‌بینند مهیار خمار است، اجازه می‌دهند که چند پک بزند تا کمی آرام شود؛ نوجوانی که هنوز بسیاری از حس‌های موجود را تجربه نکرده، از درد خماری می‌ترسد و درد پا و اشک چشم و....


او گاهی به آینده هم فکر می‌کند و در آن، مهیار یک راننده تاکسی است و مسافرکشی می‌کند و فرزند دارد و تشکیل خانواده می‌دهد. البته هنوز هم معتاد است و موادمخدر مصرف می‌کند ولی حالا دوست دارد که ترک کند و دیگر مواد مصرف نکند. برود پایتخت و با برادرش در یک شرکت ساختمانی مشغول به کار شود و گذشته را فراموش کند. برود دنیا را بشناسد و زندگی را از چشمان یک فردی که تا دیروز یک مصرف‌کننده بوده ولی حالا دیگر چیزی مصرف نمی‌کند ببیند. برادرش دایما با او صحبت می‌کند و می‌گوید بعد از ترک، برود پیشش و با هم زندگی کنند.

از پدرش چندماهی هست که خبر ندارد و مادرش هم که در کمپ بستری است، از اعضای خانواده فقط با برادرش در ارتباط است و به حرف‌هایش گوش می‌دهد و افراد همنشینش در کمپ که مهیار را به بازگشت به زندگی دعوت می‌کنند و با او بسیار در این خصوص صحبت می‌کنند و تا حدودی قانع شده که دیگر راه سابق را نرود، برود پی درس‌خواندن و برای جامعه خود مفید باشد، فکر‌های منفی نکند و برای پاک‌زندگی‌کردن تلاش کند.
مهیار کمی بی‌حوصله شده و پا‌هایش را می‌مالد. با بی‌میلی صحبت می‌کند. می‌گوید: «من می‌تونم برم؟ خسته شدم، پاهامم درد می‌کنه، برم؟» پاکت سیگارش را که بین کش شلوارک و شکمش گذاشته است، بیرون می‌آورد و از اتاق خارج می‌شود.

مسوول کمپ ترک اعتیاد می‌گوید: «چندروزی هست که ما او را آورده‌ایم اینجا. نمی‌آمد ولی با حربه‌های خاصی بالاخره راضی‌اش کردیم که بیاید. یکی، دوسال پیش هم آورده بودیمش، ترک کرد ولی وقتی رفت بیرون، بعد از چندروز دوباره شروع کرد به مصرف.»
مهیار می‌خواهد بعد از باخت تیم محبوبش همانند یک انسان عادی ناراحت باشد و با برد تیمش هم خوشحالی و شادمانی بدون مخدر را تجربه کند. تغییر به تنها هدف او برای زندگی تبدیل شده است. می‌خواهد شبی را در آرامش به خواب رود و صبح بدون فکر به اعتیاد تا شب سخت کار کند و وقتی به خانه می‌آید، دیگر روی یخچال، روی تلویزیون، روی تاقچه، زیر فرش، روی پاهای پدر و... خبری از موادمخدر نباشد و تن خسته‌اش را به دود نفرین‌شده نسپارد و آرام‌آرام زندگی کند (سیاوش پورعلی/شرق)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۲
بی نام
Iran, Islamic Republic of
۱۲:۲۲ - ۱۳۹۳/۰۴/۳۰
۰
۰
تو این روز های عزیز نه برای خودم بلكه برای این جوان دعا میكنم پروردگارم این امید وعزم به این جوون بده از این وضعیت رهایی یافته با تنی سالم برای بدست اوردن اینده روشن به پیش بره.
ساناز-شهرمقدس قم
Iran, Islamic Republic of
۰۹:۳۰ - ۱۳۹۳/۰۴/۳۱
۰
۰
سلام .خسته نباشید.گاهی خانواده ی پدری شخص اثرگذارتره.متأسفانه همسرم مدتی درگیر اعتیاد بود.درواقع طی همان دوران نامزدیمون....من هم اصلأمتوجه نشده بودم تا2یا3ماه بعد از عروسیمون.وقتی نوبت به ریشه یابی رسیدمتوجه شدم فقط بخاطر اینكه پدرشوهرواكثر اقوام شوهرم اهل دود ودم بوده وهستند، شوهر منم تدریجأبه این وادی كشیده شده.خوشبختانه هیچ انگشت اتهامی بسمت من وخانوادم اشاره نرفت.چون باوجود تمكن مالی خانواده همسرم،هیچوقت پدرش سعی نكرد ذره ای درهزینه های ازدواج به شوهرم كمك كنه،انگار تصمیم داشت از طریق خانواده ی من كیسه شو پر كنه.مادر منم از سر ترحم كمكهای مالی زیادی به شوهرم كرد اما نتیجه اش همینی شد كه عرض كردم! ما نه تنها كمبود وتنشی نداشتیم بلكه كمكهای زیادی هم بهش كردیم.اماچون پدر معتادو دروغگویی بالای سر همسرم هست ایشون به بیراهه كشیده شد.الآن هم به تنهایی دارم به ترك اعتیادش كمك میكنم.وقتی از تك تك اعضای خانوادش كمك خواستم هركدوم بهونه ای آوردن ورفتن كنار.ازطرفی برای اینكه به خانوادم شوك وارد نشه وعزت همسرمم حفظ بشه،فعلأبه خانوادم حرفی نزدم.اما ناشی بازی هم نكردم!یعنی از حضور مشاوران قدرتمندودلسوزی كه درمركزملی اعتیاد، بصورت تلفنی مشاوه وراهنمایی میكنندبهره بردم.بهزیستی هم كه خدا حفظش كنه،اونجا هم خیلیهاكمكم كردن.البته همه ی اینهالطف خدا ست.خودم بیماری بدی دارم كه هم هزینه ی درمانم بالاست،هم استقامت بدنم رو كم میكنه.بااینحال بخشی از حقوقمو صرف كمك به همسرم میكنم تاپاك بشه.دعاكنید پیروز این میدون بشم وروزی در همین صفحه از شادی این موفقیتم بنویسم.اینم بگم:راسته كه میگن آدم معتاد،بی غیرت میشه،راسته.من این بی وجودی رو در پدرشوهرم دیدم.فقط ریا كاری بلده.حتی به خودش و خدا هم دروغ میگه.

نیازمندی ها