تعریف؟
مهرانه مهینترابی. بازیگر سینمای ایران.
پس تئاتر چه؟
سالهاست تئاتر بازی نکردم.
چرا بازیگر شدید؟
نمیدانم به خدا.
نمیشود که!
دست سرنوشت زد پس کلهام.
کودکی شما چطور گذشت؟
عالی. پر از خاطره و بازی و نزدیکی به طبیعت.
بچه بودید زیاد میدویدید؟
خیلی خیلی خیلی زیاد.
تا کی؟
تا 21 سالگی.
تا 21 سالگی بازی میکردید؟
بله. در کوچه بازی میکردم.
کدام بازی؟
الک دولک.
در تئاتر هم سابقه بازی با خسرو شکیبایی را داشتید؟
بله. در نمایش «الموت».
نقش کدامتان مهمتر بود؟
او نقش اول بود و من یک دانشجو بودم. یک نقش خیلی کوتاه داشتم.
زمانش را یادتان است؟
سال 60 بود. دوران انقلاب فرهنگی.
دیگر با چه کسانی بازی کردید؟
رضا رویگری، پرویز پور حسینی، فهیمه راستکار، سیروس گرجستانی، گلاب آدینه، ستاره اسکندری، سهیلا رضوی. باقی را یادم نیست.
چرا تئاتر بازی نمیکنید؟
سلیقه خاصی دارم.
یعنی اینقدر خاص که اصلا بازی نکنید؟
جوانها مرا به کارهای فرم دعوت میکنند اما هنوز دنبال کارهای حسی هستم.
گمرک کار میکردید؟
ارزیاب گمرک بودم.
به بازیگری ارتباطی دارد؟
نه. دیپلم گرفتم و اولین رشتهای را که در دانشگاه قبول شدم، رفتم و خواندم. همزمان استخدام هم شدم.
انتخاب خوبی بود؟
نه. دیدم عمرا نمیتوانم کارمند باشم.
چه کار کردید؟
دوباره کنکور و این بار دانشکده هنرهای دراماتیک.
پس برای تغییر شغل بود؟
نه. آنقدر عاقل نبودم. نمیدانستم آخر و عاقبتش به کجا میرسد.
درس خواندید و هنرمند شدید؟
لیسانس هنری به درد گمرک نمیخورد. منتقل شدم به ارشاد و اداره برنامههای تئاتر.
چه کسی استعداد مهرانه مهین ترابی را در بازیگری کشف کرد؟
فرامرز صدیقی.
کلاس بازیگری داشت؟
در کتابخانهای در کرج رفت و آمد داشتم. او هم آنجا کلاس داشت.
همینطور گذری دید و کشفتان کرد؟
از روی کنجکاوی رفتم و نشستم سر کلاسش.
آنجا استعدادتان را بروز دادید حتما.
نه. من خیلی خجالتی بودم.
پس دقیقا چطور فهمیدید استعداد دارید؟
یک روز فرامرز صدیقی یک تعریف عجیب و غریب از کارم کرد، خیلی رویم تاثیر گذاشت.
اینقدر که مسیر زندگیتان عوض شود.
بله، رفتم دانشکده و دیگر افتادم در این راه.
بعدا دوباره با صدیقی کار کردید؟
نه. هیچ وقت. داشتند نمایشنامه «گلدونه خانوم» خلج را تمرین میکردند. نیمهکاره رها شد.
درونتان به اندازه چهره شما آرام است؟
اگر چهره ام آرام باشد باعث خوشحالی است. بله درونم امن و آرام است.
عمل زیبایی؟
دلم میخواهد طبیعی باشم.
حالا که مد شده؛ به خصوص بین بازیگران.
نمی دانم چرا. تا به حال که مقاومت کردهام.
گریم؟
به بازیگر اعتماد به نفس میدهد.
چه اعتماد به نفسی؟
وقتی روبه روی آینه میایستی، میبینی ابزاری داری برای انتقال حس و بازی.
چه کسی بیشتر از همه به شما اعتماد به نفس داد؟
در «شور زندگی» چنان خوب گریم شدم که به خانم نویدی میگفتم این گریم دیگر نیاز به بازی ندارد. حرف نقش را میزند.
وقتی میگویند «خانه سبز»؟
یاد مرحوم خسرو شکیبایی زنده میشود.
دوست داشتید وکیل بودید؟
بله. اولین چشمانداز شغلیام بود.
هیچ وقت دنبالش نرفتید؟
نه، ولی سریال وکلای جوان که پخش میشد خودم را جای آن دخترها میدیدم.
خب چرا نرفتید؟
دیدم آن همه ماده و تبصره از حوصله من خارج است. ولی در خانه سبز کیفش را کردم.
جامعه به زنها ظلم میکند؟
هیچ کس نمیتواند به زنها ظلم کند. هر روز خبر موفقیت زنها را میشنویم.
بچه بودید برای بزرگ ترها فیلم بازی میکردید؟
نه. اصلا توی این خطها نبودم. فقط فیلم دیدن را دوست داشتم.
لابد مدام سینما بودید؟
نه. کسی ما را سینما نمیبرد. همان تلویزیون بود. داستانها را توی ذهنم کارگردانی میکردم.
کارگردانی؟ زیاد هم با بازیگری فرقی ندارد.
همه صحنههای داستان را دکوپاژ شده توی ذهن مجسم میکردم. شاید باید کارگردان میشدم. زاویه دوربین داشتم.
چرا نشدید؟
شاید اگر پدر و مادرم تحصیل کرده بودند این استعداد را در من کشف میکردند.
چرا کارگردانی نمیکنید؟
نمیدانم. داستان باید پرفکت باشد. داستان سوراخدار دلم را میزند.
بالاخره باید یک داستان خوب پیدا شود؟
زیاد به کارگردانی فکر نمیکنم.
کسی تا حالا تشویقتان نکرده؟
چرا بیرنگ و خیلیهای دیگر سال هاست تشویقم میکنند.
تشویقشان نتیـجه نمیدهد؟
هنوز آمادگی این را که اولین نفر بروم و آخرین نفر صحنه را ترک کنم ندارم.
احتمالا فکر میکنید کی آمادگیاش را داشته باشید؟
شاید یک روز تصادفی به یک قصه بربخورم.
آتشبس؟
چیز خاصی نبود. یک نقش کوچک داشتم.
سینمای ایران حق زنان ایرانی را ادا کرده؟
زیاد فیلمها را نمیبینم.
وقتی بازی ندارید چه میکنید؟
کتاب میخوانم. فیلم میبینم. دوستانم را ملاقات میکنم.
دوره دانشجویی؟
دوست نداشتم.
واقعا؟
بله، جو بدی بود، همه از هم میترسیدند.
همدورهایهای شما چه کسانی بودند؟
شهین علیزاده، گوهر خیراندیش، حسن پور شیرازی،شاپور پور امین، مسعود کرامتی، فرخنده شادمنش، رویا تیموریان، افسر اسدی و شهره لرستانی.
به کدام بخش زندگی نمره قبولی میدهید؟
هیچ کدام. البته در عین حال همه.
بالاخره همه یا هیچ کدام؟
تجربه است دیگر. هرکس اشتباه میکند.
کار عقب افتادهای دارید که بخواهید در آینده انجام دهید؟
نه. حالا دیگر بُعد معرفتی و چشم گشودن به حقیقت زندگی برایم مهم است.
آلبومهای عکس را هم مرور میکنید؟
اهل عکس و آلبوم نیستم.
چرا؟
زیاد از بازگشتن به گذشته و نشخوار آن خوشم نمیآید. به نظرم بیهوده میآید.
جهانگردی با دوچرخه؟
اگر همپای خوب داشته باشی چرا که نه. البته دوچرخه که نه. با موتور.
اقامت در کمپ جنگلی؟
می ترسم. هتل را ترجیح میدهم.
تازگی فردوس کاویانی را دیدهاید؟
نه. حداقل پنج سال است ندیدهاماش.
مرحوم حمیده خیرآبادی؟
یک ماه قبل از فوت دیدمش.
دلتان برایش تنگ میشود؟
بله. دو هفته پیش ثریا قاسمی را دیدم. خیلی دلتنگ مرحوم خیرآبادی بودم. زدم زیر گریه. کارم خیلی زشت بود.
چرا زشت؟
خانم قاسمی عصبی شد. بعد فکر کردم دیدم حق داشته است. باید احساساتم را کنترل میکردم.
رابطه شما با دنیای مجازی چطور است؟
دقیقا ده روز است به اینترنت متصل شدهام. تازه دارم یاد میگیرم.
لذتبخش است؟
نه.
احساس خسران نمیکنید؟
راستش فکر نمیکنم چیز زیادی را از دست داده باشم.
واقعا؟
بله، بیشتر وقت تلف کردن است.
جنگهای دنیا کی تمام میشود؟
وقتی جهل و دروغگویی بشر تمام شود. بفهمد نباید برای دیگران تصمیم بگیرد.
هنر؟
اگر منشا آن خدا باشد باعث خیر و برکت میشود.
اگر نباشد چه؟
اگر نباشد، اگر آدم دنبال بوالهوسی و خودنمایی باشد هیچ فایدهای ندارد.
عشق؟
باید تسلیم آن شد. عشق سلطان است.
الناز اسکندری / چمدان (ضمیمه آخر هفته روزنامه جام جم)
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد