حوادث در گذر زمان

عزرائیل روی سینه یک مرد!

حوادث در گذر زمان

2 لجباز، از لج هم ساعت‌ها در کنار خیابان ایستادند و....

لجبازی دو جوان دوچرخه‌سوار یکی از اخبار حوادثی بود که در صفحه حوادث روزنامه کیهان آذر 1340 به چاپ رسید. این ماجرا به تیتر یک این صفحه تبدیل شد. شاهدان و دو جوان دوچرخه‌سوار منابع خبرنگار برای این خبر بودند.
کد خبر: ۷۴۰۳۰۴
2 لجباز، از لج هم ساعت‌ها در کنار خیابان ایستادند و....
دو جوان لجباز، از لج هم ساعت‌ها در کنار خیابان ایستادند و هر یک دیگری را بروبر نگاه می‌کرد و می‌خواست ثابت کند لجوج‌تر است و مردم هم در اطرافشان هم اجتماع کرده بودند و به این منظره نگاه می‌کردند و منتظر پایان کار بودند. این واقعه در اصفهان اتفاق افتاد.

خبرنگار ما می‌نویسد:

از خیابان چارباغ می‌گذشتم که متوجه شدم عده زیادی در پیاده‌رو در اطراف دو جوان دوچرخه‌سوار جمع شده‌اند. دوچرخه‌سوارانی که در جهت عکس هم ایستاده بودند و همدیگر را بروبر نگاه می‌کردند و مردم هم بی‌آن‌که حرفی بزنند در خاموشی آنها را نظاره می‌کردند و هر آن به عده تماشاگران اضافه می‌شد...

خواستم جلو بروم و از دوچرخه‌سواران معنی خاموشی و نگاه‌های خیره‌شان را بپرسم، ولی یکی از تماشاگران به من اشاره کرد که حرکت نکنم و ساکت باشم. تصادفا یکی از دوستانم را که در میان آن جمع بود دیدم. او را به کناری کشیدم و جریان را پرسیدم. گفت: این دو جوان حدود دو ساعت و نیم است که روبه‌روی هم ایستاده‌اند و در چشمان هم خیره شده‌اند. گویا لج کرده‌اند.

هر کسی سعی می‌کرد دیگری را از میدان به در کند و نشان دهد لجوج‌تر است...

در این مدت عده‌ای خطاب به دو دوچرخه سوار گفتند: آقایان، خواهش می‌کنم به این وضع خاتمه دهید. جایی که توقف کرده‌اید محل رفت و آمد است و از طرف دیگر از کارتان عقب مانده‌اید... بر فرض یکی از شما پیروز شود، نتیجه چه خواهد شد؟... در این وقت یکی از آن دوچرخه‌سواران که چند کتاب با خود حمل می‌کرد شروع به حرکت کرد ولی آن یکی هنوز در جای خود ایستاده بود....

نزدیکشان رفتم و با آنها صحبت کردم و از جریان لجبازیشان پرسیدم، یکی از آن دو خود را حسین معرفی کرد و گفت: وقتی صحبت لج باشد آدم خیلی کارها می‌کند. چند روز پیش به خاطر همین لج زندانی شدم: با اتومبیل می‌رفتم. راننده‌ای خواست از من جلو بزند، من هم لج کردم و از او جلو زدم. تصادفی شد و یکی مجروح شد و من به زندان افتادم...

امروز هم داشتم از این محل می‌رفتم که ناگهان این دوچرخه‌سوار، جلوی من پیدا شد و همین که نزدیک من رسید، برای این‌که تصادف نکند توقف کرد و «بروبر» به من نگاه کرد.من هم لجم گرفت و توقف کردم و بروبر نگاهش کردم. دیدم او لج کرده و دست بردار نیست، من هم لج کردم.....

دوچرخه‌سوار دیگر خود را اصغر معرفی کرد و گفت: از این محل داشتم عبور می‌کردم که دیدم آن دوچرخه‌سوار بر خلاف حرکت می‌کند و نزدیک بود تصادف کنم، توقف کردم و نگاهی به راننده آن کردم که: چرا متوجه وظیفه‌اش نیست ولی او هم ایستاد و نگاهم کرد. من از لج، بازهم نگاهش کردم. او هم نگاهم کرد و من و او ساعت‌ها ایستادیم و بروبر همدیگر را نگاه کردیم.

دوچرخه‌سواران رفتند و مردم هم متفرق شدند.

تپش (ضمیمه چهارشنبه روزنامه جام​جم)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها