حضرت امام خمینی(ره) پایانی بر این تاریخ است. امام که در جوانی تحت تعلیمات عرفانی و معنوی اساتیدی همچون میرزا جواد ملکی تبریزی، میرزا علیاکبر یزدی و بویژه آیتالله شاهآبادی قرار گرفت و از همان دوران کتابهایی در زمینه یا با زمینه عرفان تصنیف کرد، در نیمه دوم عمر شریف خویش، صحنه سیاسی جامعه ایران را به نحوی جلوهگاه گامها و هدایتهایش در عرفان عملی قرار داد. او در این مقطع در قامت پیر طریقت، نه برای یک فرد یا گروهی از افراد، بلکه برای جامعه و بخصوص جوانان ایران ظهور کرد. امام از این طریق معرفت و عرفان را در چارچوبی دینی با اجتماع و سیاست پیوند زد و رقمی دیگرگونه بر صفحه تاریخ پدید آورد. در این رابطه و درباره ابعاد عرفانی جایگاه، شخصیت و عملکرد سیاسی امام خمینی با حجتالاسلام والمسلمین قادر فاضلی، عضو پژوهشکده ادیان و فرق جامعه المصطفی(ص) العالمیه به گفتوگو پرداختهایم. حجتالاسلام فاضلی نویسنده بیش از 70 جلد کتاب ازجمله شرح موضوعی دیوان امام خمینی، شرح وصیتنامه امام، شرح و تفسیر دعای عرفه امام حسین(ع) و فرهنگ موضوعی و شرح و تفسیر موضوعی مثنوی مولوی، دیوان شمس، آثار عطار، نظامی و اقبال لاهوری است. وی همچنین تفسیری بر قرآن به نظم و در 60 هزار بیت نوشته که هنوز به چاپ نرسیده است.
یکی از جنبههای سیره سیاسی حضرت امام که هنوز آنچنان که باید مورد توجه قرار نگرفته، جنبه عرفانی آن است. شما پژوهشهایی در این زمینه داشتهاید، ارزیابی شما از جنبه عرفانی سیره عملی ایشان در هدایت و زعامت چندساله سیاسی امت و انقلاب چیست؟
درخصوص عرفان حضرت امام و سیاست ایشان مطالب زیادی هست، اما در آغاز میشود گفت که دو چیز در عالم خارج برای محققان و حتی عموم مردم به اثبات رسیده است؛ یکی سیاستمداری حضرت امام و یکی هم عرفانمداری ایشان. میتوان گفت که شاید ایشان بعد از حضرات معصومین و اولیاءالله اولین شخصی است که در جهان اسلام به این سطح از قدرت سیاسی رسیده و در عین حال چنین عرفان عمیقی داشته است.
آنچه که در این رابطه اهمیت دارد این است که به نظر ما سرّ موفقیت امام در سیاست در این حد ممکن را باید در همین عرفانمداری او جستجو کرد. به عبارت دیگر امام از آن جهت که خیلی سیاستمدار بودند به این موفقیت در عرصه سیاسی نرسیدند؛ هر چند سیاستمداری ایشان نقش بسیار موثری داشته است، اما در دنیا سیاستمداران زیادی هستند که شاید حتی قویتر از امام به صحنه سیاست وارد شوند و مشاوران خاص و بسیار تأثیرگذاری داشته باشند، اما میبینیم که چنین توفیقی پیدا نمیکنند؛ به این معنا که نمیتوانند سیاستشان را مردمی کنند و این گونه با سیاستشان در دل مردم جای بگیرند. رمز این مساله در جنبههای عرفانی شخصیت و منش ایشان است.
میبینیم که در این خصوص خود حضرت امام در موقعیتهای مختلف شرط موفقیت در کارها را خودسازی و تقویت معنویت که یک مساله اخلاقی و عرفانی است، بیان میکند. این چیزیاست که اصلا نسبتی با سیاست ندارد و سیاستمداران اصلا کاری به چنین مقولاتی ندارند. ایشان در جایی میگویند: «شما باید خودتان را بسازید و بعد ملت را بسازید. خودسازی به این که تمام ابعادی که انسان دارد و انبیا آمدهاند برای تربیت آن؛ وارسته کردن نفس از همه تعلقات دنیا. سرمنشا همه کمالات وارسته شدن نفس از تعلقات است.» و بعد میفرمایند: «بدبختی انسان از تعلق به مادیات است. توجه و تعلق نفس به مادیات، انسان را از کاروان انسانها باز میدارد و بیرون رفتن از تعلقات مادی و توجه به خدای تبارک و تعالی انسان را به مقام انسانیت میرساند. انبیاء هم برای همین دو جهت آمده بودند؛ بیرون کردن مردم از تعلقات و تثبیت به مقام ربوبیت.» در واقع این فرمایش ترجمه و شرح فرمایش حضرت رسول اکرم(ص) است که فرمود: «انی بعثت لأتمم مکارم الاخلاق.»
سیاستمداران اگر احیانا از عرفان دم بزنند میخواهند آن را ابزار سیاست خود قرار دهند و مردم چنین چیزی را درک میکنند و آنها هم در دل مردم جا نمیگیرند، اما امام سیاست را ابزار عرفان خود قرار داده بود و به همین دلیل هم همچون انبیا و اولیا در دل مردم جای گرفت. امام همچون پیشوایان راستین دین نشان داد و به اثبات رساند که اگر محور، رساندن مردم به مقام عبودیت در پرتو ربوبیت باشد، که همه عرفا هم برای همین ماجرا تلاش میکنند، این تلاش با موفقیت همراه خواهد بود.
شما اشاره داشتید که سیاست برای امام به عنوان یک انسان معنویتمدار و عرفانمدار، ابزار بود و همچنین اشاره کردید که دغدغههای عرفانی امام ایشان را وارد عرصه سیاست کرد. پرسشی که در اینجا مطرح میشود این است که چرا بقیه عرفا که طبعا همین دغدغهها را هم داشتهاند وارد عرصه سیاست نشدهاند؟ چه تمایزی در عرفانشناخت امام و تلقی و رویکرد ایشان به عرفان وجود داشت که ایشان را از سایر اهل معرفت متمایز و در این مسیر وارد کرده است؟
نکتهای را که باید اصلاح کنم این است که دغدغههای عرفانی امام و تلقی ایشان از عرفان نبود که ایشان را وارد سیاست کرد. این نکتهای است که باید به آن توجه کنیم و همچنان که اشاره شد ایشان به عنوان ابزار به سیاست نگاه میکردند؛ یعنی ایشان عرفان را مقدمه سیاست نکردند یا عرفان را ابزار سیاست نکردند. اینها مقولههایی متفاوت هستند. آنچه من گفتم این بود که امام موفقیتشان در سیاست از جهت عرفانشان بود و هر چند سیاستمداران زیادی دیدهایم، اما به جهت نداشتن عرفان توفیقی همچون امام نداشتهاند.
در مورد تلقی امام و سایر عرفا از عرفان هم باید بگویم که تلقی امام از عرفان هم همان بوده است که عموم عرفا داشتهاند. وارد نشدن سایرین به عرصه سیاست گاه به دلیل زمانه، گاه به دلیل شرایط و البته گاه هم به دلیل همین تفاوت تلقی است که شما اشاره کردید. برای مثال مولوی و عطار و محیالدین عربی هم که از برجستهترین عرفای گذشته هستند هر چند وارد سیاست نشدهاند اما مسائل و نگاههای سیاسیای را در پرده مطرح کردهاند.
آنچه در تلقی امام بارز است و تأکیدی جدی بر آن میشود و شاید بشود گفت مخصوص ایشان است در همان تعریف عرفان نهفته است؛ این که عرفان برای خداگونه شدن و رساندن انسان به مقام تجلیات اسمایی و صفاتی است. البته عرفای ما براساس این حدیث قدسی که فرمود: «عبدی اطعنی حتی اجعلک مثلی؛ بنده من مرا عبادت کن تا تو را مثل خودم قرار بدهم.» خیلی روی این مساله تاکید کردهاند، اما اعتقاد امام این است که همه انبیا برای همین مقصود آمدهاند و این خداگونگی نیازمند معرفت و عمل یا همان عرفان نظری و عرفان عملی است. از نظر ایشان این دو یک ضرورت سوم هم در سطح اجتماع ایجاد میکند که همین مسئله وجه تمایز نظرگاه و عملکرد ایشان است. مولانا میگوید چون به بستانی رسی زیبا و خوش/ بعد از آن دامان خلقان را بکش؛ یعنی اگر به جای خوبی رسیدی مردم را هم به آنجا ببر. قرآن کریم هم در بیان هدف رسالت میفرماید :«لیخرج الناس من الظلمات الی النور» یعنی انبیا آمدهاند تا مردم را از تاریکی نجات دهند و به نور برسانند که همان بستانی است که مولوی اشاره میکند.
در نگاه امام ما برای رساندن جامعه به این بستان نیازمند به قدرت اجتماعی هستیم. این یک قاعده عقلی است که با نشستن در گوشه حجره و اتاق نمیتوان مردم را به عرفان رساند و این مساله قدرت و امکانات میخواهد، مبلغ و رسانه میخواهد. در واقع امام خودش را مضطر و ضروری دید که معارف عرفانی الهی- اسلامی را به مردم بشناساند و مردم را به سوی آن بکشاند و برای این هدف بود که باید از اهرمهای اجتماعی استفاده میکرد.
البته امام مدتی فقط شاه را نصیحت میکرد تا او این راه را باز کند، اما وقتی که دید در عمل چنین چیزی امکان ندارد که آنها سبب نشر معارف الهی شوند و اصلا درک این مطلب را ندارند تا بخواهند آن را انجام دهند و اگر هم بخواهند به دلیل این که در این وادی نیستند نمیتوانند کاری انجام دهند، مجبور شد که خود نظام سیاسی را در دست بگیرد تا فهم و ادراک خود از معارف را اجتماعی کند.
به تعبیر شما پس در حالی که عرفای گذشته به سیر درونی اشتغال داشتند و به تحصیل و تحقیق و تدریس عرفان میپرداختند و البته نظرات سیاسی هم داشتند، امام یک تلقی اجتماعی از عرفان داشت و به نوعی در پی گسترش دامنه پوششدهی عرفان به فعالیت سیاسی رسید.
بله شاید همان عرفای گذشته هم اگر در شرایط امام قرار میگرفتند احتمالا همین مسیر امام را در پیش میگرفتند، اما شرایط آنها اقتضای تدریس و تحصیل عرفان را داشت. همچنین این اقتضا را داشت که حاکم حکومت کند و عارف هم او را امر به معروف و نهی از منکر کند؛ کما این که همچنان که اشاره شد امام هم اوایل همین کار را میکرد. در گذشته حاکمان ولو در ظاهر احترام و جایگاهی برای عرفا قائل بودند، اما در عصر ما با جهانی شدن سیاست و دخالت آمریکا در امور کشور ما و همچنین مبارزه علنی با معنویت، امام دید که با موعظه اصلاحی صورت نمیگیرد و با آموزههای دینی و معنوی مردم را به راه انداخت و در مسیر انقلاب پیش برد.
شاید این مساله در جریان انقلاب خیلی ملموس نبوده است، اما نمایش این عرفان را میتوانیم در دوران جنگ و وقتی که ما با قدرتی کم در مقابل جهان قدرتمند ایستادیم، بهتر ببینیم. در جنگ و دوران دفاع مقدس توان مقابله و پیروزیهای ما نه از نیروی نظامی بلکه از معنویتی بود که امام در روح اقشار جامعه دمیده بود و جوانان ما با توکلی که امام در آنها ایجاد کرده بود، روانه جبهه شده بودند. نماز و ندبه و نیایش این رزمندهها در جبهه حاکی از همین روحیهای بود که امام در آنها ایجاد کرده بود.
بد نیست به این نکته هم اشاره کنم که مدیریت عرفانی مقولهای متفاوت با خود عرفان است. آنچه ما از امام دیدیم یک بخشی به مقولات نظری بازمیگردد و آن همین بود که ایشان اعتقاد به حرکت دادن مردم و جامعه داشت، اما مدیریت عرفانی ایشان به خود عرفان مربوط نیست و برگرفته از جنبههای سیاسی شخصیت امام است. در واقع امام این هنر را داشتند که عرفانشان را مدیریت کنند. ایشان به دلیل این که سیاستمدار و مبارز بودند توانستند از عرفان بهرهبرداری کنند و سیاست را در مسیر عرفان قرار دهند.
ابعاد این مدیریت عرفانی که به عقیده شما امکان بهرهبرداری از عرفان در سطح جامعه را به امام داد، چیست؟
یکی از ابعاد مدیریت عرفانی این است که پیر و رهبر باید با مریدان و پیروانش به گونهای باشد که معنویت خود را در آنها سرایت بدهد. خب مساله اول این است که آن شخص باید معنویت داشته باشد تا آن را سرایت بدهد و بتواند به تنهایی برای مثال گروهی یا امتی را از آن تغذیه کند.
چنین معنویتی در امام بود و سرایت آن را هم ایشان با کلمات و سخنان خود ایجاد میکردند. امام همواره در محافلی که چه با حضور بزرگان سیاسی و چه با حضور رزمندگان بود، همواره توجه آنان را به توحید معطوف میکردند. همچنین ما بارها از ایشان شنیدیم که میفرمودند: «اسلام از همه چیز عزیزتر است.» و این گونه بر محوریت اسلام و آموزههای اسلامی تاکید میکردند. ایشان در جریان جنگ میگفتند که من کارهای نیستم و اینجا نشستهام و جوانان دارند کار میکنند؛ آنگاه در نامهای که در عملیات بیت المقدس یا یکی دیگر از عملیات نوشتند خطاب به رزمندگان گفتند که من دستان شما را بوسه میزنم و بالای آن دست خداوند سبحان قرار دارد. این سخن امام ناظر به یک حدیث قدسی است که میفرماید: «کنت یده التی یبطش بها؛ من دست بندهام میشوم که دارد با آن کار میکند.» در حقیقت امام به رزمندهها میگوید که من اگر دست شما را میبوسم نه صرفا به این جهت است که شما رزمندهاید و دارید جنگ میکنید، بلکه به این جهت است که شما در راه معنویت الهی دارید مبارزه میکنید. امام این گونه توجه آنها را به معنویت جلب و معنویت خود را به مردم تزریق میکرد.
مولوی یکی از کسانی است که درباره این تأثیر و تأثرات معنوی و ابعاد آن به مناسبتهای مختلف سخنان نغز فراوان دارد و میتواند برای تبیین این مساله مورد استفاده قرار گیرد. برای مثال با استفاده از مطلبی که مولوی در داستانی در مورد جعفر طیار بیان میکند میتوان گفت که اگر چه امام یک نفر بود، اما به تنهایی یک امت بود و همین امت بودن ایشان بود که باعث میشد رزمندگان ما پشتوانه خود را قوی میدانستند. در هر صورت امام معنویتی در درون خود داشتند که با تزریق از نور آن به امت نشان دادند که نور عرفان از صد لشکر کارایی بیشتری دارد.
سرّ چنین تأثیرگذاریای چیست؟ چگونه معنویت میتواند چنین ابعاد اثرگذاری پیدا کند؟
سرّ آن در همان حدیث قدسی است که خدمت شما بیان کردم که خداوند فرمود:«عبدی اطعنی حتی اجعلک مثلی؛ اگر بنده من واقعا مرا عبادت کند من او را مثل خودم قرار میدهم.» این یعنی این که همان طور که مردم همه خدا را دوست دارند و به او تکیه میکنند، هر کسی هر اندازه در عبودیت پیش برود و عرفانش را عمیق کند به همان مقدار مثل خداوند میشود؛ یعنی تکیهگاه امتش، قریه و قبیله و خانوادهاش یا حتی تکیهگاه جهانی میشود. امام عرفانش به حدی بود که بتواند تکیهگاه یک امت و یک جامعه تقریبا 40 میلیونی و بلکه تکیهگاه یک جامعه چندصد میلیونی مسلمانان در جهان بشود.
این برمیگردد به آن عرفان و خود را ندیدن و خدا را دیدن. لذا عرفا گفتهاند : «بسمالله الرحمن الرحیم» عارف، «کن» الهی است. مرحوم امام هم در آثار عرفانیاش به این نکته اشاره کرده است. این یعنی این که اگر خداوند میفرماید «کن» و بلافاصله «یکون» میشود، عارف هم وقتی که با «بسمالله» کار خود را شروع میکند حکم آن «کن» الهی را دارد و کارها به وفق ارادهاش انجام میپذیرد. لذا مرحوم امام چندبار در بیاناتی که از تلویزیون پخش شد فرمودند که ما گاهی در عرصه بینالمللی حرفی را زدیم و بعد هم پشیمان شدیم که چرا این حرف را زدیم، چون با محاسبات سیاسی دیدیم که اگر آن حرف را نمیزدیم بهتر بود و حالا که این حرف را زدهایم حتما توابع سختی خواهد داشت و کاری هم نمیشود کرد، ولی بعد از مدتی این حرف در خارج تأثیری میکرد که ما میدیدیم اگر این حرف را نمیزدیم چقدر متضرر میشدیم. آنجا فهمیدیم که این حرف را خدا در دهان ما گذاشته است. در حقیقت آن محاسبه در قالب سیاست بوده و این نتیجه خارج از قالب سیاست. این گونه است که انسانی که در مسیر الهی حرکت کند و کارش قربهالیالله باشد آنچه آن حدیث قدسی بیان میکند در کار میآید.
در پایان اگر نکته دیگری در مورد ابعاد شخصیت عرفانی امام و جلوههای آن در سیاست دارید، بفرمایید.
یکی دیگر از این ابعاد، ادبیات خاص حضرت امام است که در عین سادگی و عمق و نفوذ و روشنی، فضای خاصی داشت که به همان عرفان و معنویت ایشان برمیگشت. زندگی مادی و اقتصادی حضرت امام هم همچنان که همه میدانند و آشکار بود عمیقا از جنبههای معنوی شخصیت ایشان متأثر بود و دقیقا همان چیزی بود که ما در مورد پیغمبر اکرم(ص) و اولیا و عرفا سراغ داریم. در حقیقت این هم روشی بود که امام از طریق آن مردم را اصلاح میکرد و چون جان خود را پاک و مطهر نگه میداشت، باز به قول مولوی، همچون حوضی بود که لولهها از آن آب را به سطح شهر منتقل میکنند و به واسطه پاکی آن مردم هم پاک میشوند. مولوی البته از این بالاتر میرود و شه یا رهبر را در حکم جان میداند و معتقد است که امت برای رهبر حکم تن را دارد و روح پاک عامل دست و پا و چشم و زبان و افعال پاک است.
امام چنین توفیقی داشتهاند که اکنون و سالها پس از مرگ ایشان روحا و فکرا و منطقا هنوز برای جامعه ما مطرح هستند؛ چه اگر سیاستی بود با خود ایشان رفت، اما این معنویت است که باقی میماند و آنچه هست معنویت ایشان است که باقی مانده و در جان مردم تنیده است و از بین رفتنی هم نیست. این معنویت را امام از عالم بالا دریافت کردند و علاوه بر این که آن را در جان و روح خود پروردند به ملت هم تزریق کردند و تا ملت با ایشان ارتباط معنوی دارند از این معنویت برخوردارند و وقتی که خدای نکرده این ارتباط قطع بشود ملت در فازی دیگر خواهد افتاد.
در همین راستا به عزیزان خواننده توصیه میکنم که به آثار عرفانی حضرت امام بیشتر توجه کنند؛ چرا که امام واقعی را باید در آنها جست؛ امامی که نظیر کم دارد. و الا ما فقیه، اصولی، فیلسوف و سیاستمدار زیاد داریم، اما کسی که بتواند عرفاناش حاکم بر فقهاش، بر سیاستاش و حتی بر فلسفهاش باشد در دنیا خیلی اندک بوده است. بر همین اساس اگر مردم بخواهند امام را بهتر و بیشتر بشناسند به آثار معنوی و عرفانی ایشان بیشتر روی بیاورند. برای این مقصود هم میتوانند از اربعین حدیث ایشان شروع کرده و بعد به دیوان اشعار و بعد هم مصباح الهدایه و شرح دعای سحر و سایر کتابهای عرفانی و معنوی ایشان بپردازند.
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد