***
شاعران مدیحهسرا، بیشتر ستایشهای خود را در قالب قصیده به نظم درآوردهاند. بخشی از سرودههای سعدی نیز در همین قالب است؛ سعدی برخی از فرمانروایان زمان خود را در بعضی از قصیدههایش ستوده است. اما ستایشهای او معمولا گزافهآمیز نیست. بیان معتدل و متعادل سعدی در قصاید مدحی، تنها زمانی روشنتر میشود که با قصاید مدحی پیشینیان او سنجیده شود؛ با مداحیها، ستایشنامهها و ژاژخاییهای شرمانگیز کسانی چون: غضایری، عنصری، ظهیرفاریابی، انوری و مانند آنها. سعدی نیز حاکمان زمان خود را ستوده است؛ حاکمان زمان سعدی نیز از کجروی و انحراف به دور نبودهاند، اما سعدی در قصاید مدحی خود معمولا راستی، درستی، فروتنی، مدارا، حقجویی و حقیقتطلبی را میستاید. میتوان گفت قصیدههای سعدی اندرزنامههایی کاربردی و نصیحتنامههایی راهبردیاند، که فرمانروایان را به حرفشنوی و راستروی فرامیخوانند. یکی از ممدوحان سعدی، اتابکابوبکر سعدبنزنگی است، که سعدی او را بارها به نیکی ستوده و به عدل و نیکروی سفارش کرده است. از آن جمله قصیدهای است با مطلع:
به نوبتند ملوک اندر این سپنجسرای/ کنون که نوبت توست ای ملک به عدل گرای
یکی از سعدیپژوهان گذشته گفته است: «اگر سعدی جز این قصیده نداشت، سزاوار بود به آب زر نگاشته شده، مایه مباهات وی قرار گیرد، زیرا در تاریخ ادبی ایران، یگانه و بیمانند است». در همین قصیده است که میگوید:
چو مایه بر سر این ملک سروران بودند؟
چو دور عمر به سر شد درآمدند از پای
دو خصلتند نگهبان ملک و یاور دین
به گوش جان تو اندازم این دو گفت خدای
یکی که گردن زور آوران به قهر بزن
یکی که از در بیچارگان به لطف در آی
سعدی در ادامه همین قصیده آشکارا و با اقتدار پادشاه را نصیحت میکند که مشاوران نالایق را بهسزای گفتار ناشایستشان برساند:
هر آن کست که به آزار خلق فرماید
عدوی مملکت است او به کشتنش فرمای
به کامه دل دشمن نشیند آن مغرور
که نشنود سخن دشمنان دوستنمای
و بالاخره با تعریض به مدیحهسرایان گزافهگو که برای خوشامد فرمانروایان، از بیان هر سخن ناروا پرهیز نمیکردند، میگوید:
نگویمت چو زبانآوران رنگآسای
که ابر مشکفشانی و بحر گوهر زای
نکاهد آنچه نبشتهست عمر و نفزاید
پس این چه فایده گفتن که تا به حشر بپای
مزید رفعت دنیا و آخرتطلبی
به عدل و عفو و کرم کوش و در صلاح افزای
خود سعدی بهدرستی میداند که سخنان او به حاکمان زمان، سخنان درشت و جسارتآمیز است، ولی بدون هراس در قصیدهای با مطلع «نیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی» به امیر انکیانو میگوید:
گر من سخن درشت نگویم تو نشنوی
بی جهد از آینه نبرد زنگ صیقلی
حق گوی را زبان ملامت بود دراز
حق نیست این چه گفتم؟ اگر هست گو بلی
تو راست باش تا دگران راستی کنند
دانی که بیستاره نرفته است جدولی
جز نیکبخت پند خردمند نشنود
این است تربیت که پریشان مکن دلی
هشدارهای تلخ و تند سعدی به امیر انکیانو فقط در همین قصیدهها محدود نشده است. در قصاید دیگر نیز با همین زبان برّا و بیان گویا، حاکم زمان را به نیکاندیشی و راستکرداری فرا میخواند؛ او بدون اینکه همچون مداحان دیگر، در برابر پادشاه زمان، خود را به گودال خواری و پستی بیندازد، با دلیری و بیباکی میگوید:
بس بگردید و بگردد روزگار
دل به دنیا درنبندد هوشیار
ای که دستت میرسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
دیر و زود این شکل و شخص نازنین
خاک خواهد بودن و خاکش غبار
چون زبردستیت بخشید آسمان
زیردستان را همیشه نیکدار
منجنیق آه مظلومان به صبح
سخت گیرد عالمان را در حصار
در ادامه این قصیده، سعدی با آگاهی از سخنان درشت خود در برابر پادشاه، باز هم یادآوری میکند که من بهدرستی میدانم دارم چه چیزی را به چه کسی و چگونه میگویم. اینگونه از سخنان حق را جز با آشکارگی، بیپروایی و بیباکی نباید گفت:
سعدیا چندان که میدانی بگوی
حق نباید گفت الا آشکار
هر که را خوف و طمع در کار نیست
از خطا باکش نباشد وز تتار
همین بیپرواییها و دلیریهای سعدی است که چنین سخنان شیرینی را بر زبان او جاری میکند:
شهی که حفظ رعیت نگاه میدارد
حلال باد خراجش که مزد چوپانیست
وگرنه داعی خلق است، زهر مارش باد
که هر چه میخورد از جزیت مسلمانی است...
نشانههایی از اینگونه بیباکیها در آثار دیگر سعدی هم دیده میشود؛ مثلاً در بوستان:
دلیر آمدی سعدیا در سخن
چو تیغت به دست است فتحی بکن
بگو آنچه دانی که حق گفته به
نه رشوت سلطانی و نه عشوه ده
طمع بند و دفتر ز حکمت بشوی
طمع بگسل و هر چه خواهی بگوی
دکتر کاووس حسنلی / استاد دانشگاه شیراز
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد