ماجرای زندگی پر فراز و نشیب او را از زبان خودش بخوانید:
خودت را معرفی کن؟
حامد 45ساله و متاهل هستم. به دلیل اینکه اغلب اوقات در زندان بودم فرزندم مرا کم دیده است و علاقه کمی به من دارد، اما عاشق او هستم و همیشه دلم برایش تنگ میشود.
چرا به تو لقب لبو داده اند؟
به خاطر جوشهایی که در صورتم دارم صورتم همیشه قرمز است به همین دلیل دوستانم به من لبو میگویند.
سابقه کیفری داری؟
3 بار داخل کشور به اتهام سرقت و گردنبند قاپی و یک بار در تایلند زندانی شدم.
چرا در تایلند زندانی شدی؟
تمام بدبختیهای من از خارج رفتن شروع شد. پدرم چندسال قبل برای کار به ژاپن رفت بعد از بازگشت او، من برای کار به آنجا رفتم. در ماههای اول کار پیدا نکردم و او مجبور بود برایم از تهران پول قرض کرده و بفرستد. من ناموس برایم مهم است در همان ایام، برخی جوانان میخواستند یک دختر ایرانی را مورد آزار و اذیت قرار دهند که من با آنها درگیر شدم و به زندان افتادم. آنها پولهایم را سرقت کردند که من برای پس گرفتن پولها مجبور شدم در ایران هم به دنبال آنها بگردم و مشکلاتم آغاز شد.
چه مشکلاتی؟
وقتی به ایران آمدم ابتدا با همسرم که معلم است، ازدواج کردم. همه چیز خوب بود تا اینکه کار خوبی پیدا نکردم و مجبور بودم پول طلبکارانی را که پدرم از آنها قرض گرفته و برای من به ژاپن فرستاده بود، بپردازم. برای همین شش سال قبل برای اولین بار تصمیم به سرقت گرفتم. ابتدا قصدم سرقت از منزل بود امابه دلیل ریسک بالا و احتمال دستگیر شدن تصمیم به کیف قاپی گرفتم. به همین خاطر موتورسیکلت سیاه رنگی را خریدم تا با آن سرقت کنم.
در چه مناطقی سرقت میکردی؟
بیشتر در مناطق مرکزی تهران سرقت میکردم؛ خیابان مفتح،طالقانی و بهشتی . بعد از ده کیف قاپی متوجه شدم این کار پول زیادی ندارد و به درد نمیخورد. بدهیهای پدرم هم مانده بود.سرانجام هم یک روز هنگام سرقت کیف زنی دستگیر شدم.
بعد از دستگیری چند ماه در زندان بودی؟
حدود 4 ماه در زندان بودم و بعد آزاد شدم. فکر میکنم سال 89 بود که به زندان کرج رفتم. آنجا با چند مجرم دیگر هم بند بودیم که در آنجا برای اولین بار جرقههای گردنبند قاپی در ذهنم زده شد. چون میدانستم طلا را با قیمت بالا میخرند و میتوانم از این طریق به راحتی بدهی هایم را بدهم. در کیف قاپی پول زیادی گیرم نیامد و زنها به جای پول فقط در کیفشان لوازم آرایش حمل میکردند.
اولین گردنبند قاپی را چه زمانی انجام دادی؟
اولین بار سال 90 یک گردنبند را در خیابان مطهری از گردن زن جوانی زدم. او در حال عبور از خیابان بود که باد روسری اش را تکان داد و من متوجه گردنبند گران قیمت شدم به همین خاطر با موتور از کنارش رد شدم و در کمتر از 2 ثانیه گردنبند را قاپیدم.
2 ثانیه؟
بله باور نمیکنید. خیلی راحت شاید در نگاه اول هم مالباخته متوجه سرقت نشود.
بعد چه کردی؟
گردنبند را آن موقع 300 هزار تومان به یک مالخر که در زندان با او آشنا شده بودم فروختم. کمکم از پولی که به دست میآوردم خوشم آمد و به این کار ادامه دادم که برای بار دوم دستگیر شدم و به زندان افتادم. اما بالاخره توانستم آن بدهیها را بدهم غافل از اینکه نمیدانستم چه بلایی دارد سرم میآید.
چه بلایی؟
با شکایت مالباختهها تازه متوجه شدم باید خسارت آنها را بدهم و رد مال کنم. نتوانستم اموال آنها را برگردانم به همین دلیل یک سال و سه ماه در زندان ماندم.
چگونه آزاد شدی؟
عدهای مهلت دادند تا اموال آنها را بازگردانم. تعدادی با پس گرفتن مال از مالخر به اموالشان رسیدند و رضایت دادند. اما در مجموع نزدیک 180 میلیون تومانی به مالباختگان بدهکار بودم. مرخصی گرفتم و به بیرون از زندان آمدم. در زمان مرخصی برای اینکه بدهیها را بدهم دوباره دست به سرقت زدم. هفت ماه مهلت داشتم بدهیها را بدهم به همین خاطر بازهم با موتور مشکی رنگ به گردنبند قاپی ادامه دادم تا اینکه بعد از نزدیک به 150 فقره گردنبندقاپی دستگیر شدم. آن روز گردنبند یک مرد را در میدان هفت تیر زدم که او داد و بیداد راه انداخت. مردم هم مرا دستگیر کردند. خواستم گردنبند را بخورم تا گیر نیفتم اما موفق نشدم.
گردنبندها را به چه کسی میفروختی؟
سه مالخر در شرق تهران بودند که گردنبندها را به هر کدام که در آن زمان پول نقد داشتند میفروختم.
هر گردنبند را چقدر میفروختی؟
هر گردنبند را بین یک تا دو میلیون تومان به آنها میفروختم. به حسن که مالخر اصلی بود بیشتر از 80 رشته گردنبند فروختم.
پول هایش را چه کردی؟
هیچی. 180 میلیون تومان را به مالباختههای قبلی دادم تا رضایتشان را بگیرم. بقیه را هم خرج زندگی کردم.
در اعترافاتت در پلیس آگاهی به مخفیگاهی معروف به دخمه اشاره کردی. از آنجا بگو.
باور کنید نمیدانم دخمه را چه کسی در رسانهها اعلام کرد. من مخفیگاه یا دخمه ندارم. من با همسر و فرزندم زندگی میکنم و شب و روز آنجا هستم. موضوع دخمه را به دروغ اعلام کرده اند تا جرم من را سنگین نشان دهند.
آخرین بار در دخمه دستگیر نشدی؟
نه. آخرین بار ماموران به در خانه ام آمدند و من با آنها همکاری کردم و حتی اجازه دادم خانه را بازرسی کنند.
نمیترسیدی دوربینها چهرهات را ثبت کنند؟
من در همه سرقتها ماسک فیلتردار آلودگی هوا میزدم و مطمئن بودم چهره ام شناسایی نمیشود.
برخی از مالباختگان گفتهاند ماسک ترسناک به صورتت میزدی و باعث وحشت آنها میشدی تا دزدی را راحت انجام دهی.
کدام ترساندن. من در کمتر از یک ثانیه بدون آسیب رساندن به مالباخته گردنبند را میقاپیدم. هرکس ادعا کند من او را ترسانده ام را بیاورید تا رودررو بگویم که من باعث ترساندن کسی نشدهام. مگر میشود با ماسک ترسناک در شهر تردد کرد؟
از چه کسانی بیشتر سرقت میکردی؟
بیشتر سرقتهایم را از زنان مسن انجام میدادم. در خیابانها با موتور پرسه میزدم وقتی متوجه گردنبند میشدم آن را در کمترین زمان سرقت و فرار میکردم.
چرا به تو لقب سلطان گردنبند قاپی ایران را دادهاند؟
برخی روزنامهها هرچه میخواهند مینویسند و به عواقب آن فکر نمیکنند. من سلطان نیستم، فقط لبو هستم. من فقط برای جلب رضایت شاکیان مجبور به سرقت شدم. خانواده من همه تحصیلکردهاند. برادر و خواهرانم وکیل، دکتر و مهندس هستند و همسرم نیز معلم است.
میدانی چه مجازاتی در انتظارت است؟
من جلوی قاضی پرونده توبه کردهام و قول دادم دیگر دست به سرقت نزنم. میدانم توبه گرگ مرگ است اما یک فرصت دیگر بدهید تا کنار زن و بچهام بار دیگر به زندگی ادامه دهم و دست از رفتارهای زشتم بردارم. باور کنید دیگر نمیخواهم حامد لبو باشم. میخواهم انسان دیگری باشم و زندگی جدیدی را شروع کنم.
حرف آخر...
از همسرم که معلم است شرمندهام. او با همه سختیها کنارم بود و بزودی بچه دومم به دنیا میآید. شرمنده مادرم شدم که با این سن برای پیگیری کار من هر روز باید به دادسرا بیاید. من از تمام مالباختگان عذرخواهی میکنم و یک فرصت میخواهم تا جبران کنم. باور کنید توبه کردهام و نمیخواهم سمت سرقت بروم.
مجید غمخوار - تپش (ضمیمه چهارشنبه روزنامه جام جم)
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد