مادرم چند سالی میشد که از او جدا شده و زندگی جدیدی برای خودش شروع کرده بود. طی توافقی، خواهرم به مادرم و من به پدرم رسیده بودیم. اوایل خیلی بهمادر و خواهرم سر میزدم و میتونستم با آنها زندگی کنم ولی با ازدواج مادرم همهچی عوض شد. احساس خوبی نداشتم و کمتر به آنجا میرفتم تا جایی که چند ماهی میشد که حتی سری به آنها نزده بودم. پدرم که قیافهای تابلو داشت اغلب من را برای خرید موادش میفرستاد.
خانه کوچکی که تو آخر شهر داشتیم و با رفتن مادرم به خرابه تبدیل شده بود در آنجا بیشتر فیلتر سیگار و پایپ و لوله پیدا میشد. نکبت از خانه بالا میزد. همه دوستانم از تمام ماجرای زندگیام خبر داشتند.
پدرم دیگر با من کار نداشت. من که باید دبیرستانی باشم هنوز سیکلم را نگرفته بودم. اکثر اوقات به خانه دوستانم میرفتم دوستانی که مثل من درس و مدرسه برایشان مهم نبود.
اسماعیل دوست و همسایه ما انتهای کوچه بنبست زندگی میکردند و پدر و مادرش برای برداشت محصولات باغشان به شهرستان رفته بودند. من هم که حوصله جمع رو نداشتم پیش او راحتتر بودم. 20 سال داشت و بیکار بود. در کار خرید و فروش ضبطهای سرقتی ماشین بود.
چند روزی بود که خانه نرفته بودم پدرم میدانست که بیشتر با چه کسی هستم و اگر کاری داشت و میخواست جنس بخرد کجا سراغم بیاد چند باری هم آمده بود. قرار بود در فروش ضبطها به اسماعیل کمک کنم. او گاهی شیشه مصرف میکرد و رابطه زیادی با زنها داشت. خیلی وقتها به من میگفت: فرزاد بیخیال پدرت شو بیا با هم خونه بگیریم هم من راحتم و هم تو از شر پدرت خلاص میشی. حتی میتوانی کمکخرج او باشی، فقط باید بتوانیم این خرت و پرتها را آب کنیم. من که از این کارها نکرده بودم، سخت بود، ولی کمکم داشتم عادت میکردم کمتر سراغ پدرم میرفتم.
یک شب اسماعیل زنگ زد و از من خواست که برایش شیشه بگیرم. منم که انگار به خرید شیشه عادت کرده بودم، چیزی نگفتم و تهیه کردم. ساعت هشت شب اسماعیل با زنی که مهشید صدایش میکرد، به خانه آمد. مهشید پایپ را دستم داد و گفت: فرزاد جان نوبت شماست. من خیلی جا خورده بودم، به خودم گفتم چند پک میزنم. این هم به خاطر این بود که اسماعیل به او گفته بود که مواد را من گرفتم.
شروع به کشیدن کردم که با دستدست کردن پایپ نفهمیدم کی و چطور دو گرم شیشه تمام شد. ذهنم خشک شده بود و حالت تهوع داشتم مهشید کمی آب قند داد و گفت بخور کوچولو... خیلی حالم گرفته شد هم از حرفش و هم از اینکه چرا حالم خراب شد، دراز کشیدم. فکرهای عجیب غریبی به سرم میزد.
چیزهایی میدیدم که تا به حال ندیده بودم. مدتی گذشت و حالم داشت بدتر میشد بلند شدم و خواستم از خانه خارج شوم که اسماعیل از اتاق بیرون آمد و گفت: «بیا این کلید پراید مشکی دم در پارکه برو بشین الان مهشید هم میاد.» من که رانندگی بلد بودم و گواهینامه نداشتم نفهمیدم چرا پشت فرمان نشستم. مهشید هم کنارم نشست در حالی که آدامس میجوید به من هم آدامس داد و گفت: «برات خوبه کوچولو...»
من آدامس رو گرفتم و خوردم که مهشید شروع به صحبت کرد اصلا نمیفهمیدم چی میگوید. در دنیای دیگری سیر میکردم که با صدای مهشید که میگفت «کجایی حواست کجاست؟» به خودم اومدم همه چیز را طور دیگه میدیدم. صدای کسی را شنیدم: «آقا لطف کنید مدارک ماشین» نگاهم را برگرداندم افسر پلیس بود.
ماشین گشت پلیس کنار ما پارک کرده و من متوجه نشده بودم. دوباره مدارک ماشین را خواست. دست و پایم میلرزید. اسماعیل را دیدم که با دیدن پلیس فرار کرد. نمیتوانستم جواب بدهم. دهنم بد جوری خشک شده بود مهشید به کمک آمد و گفت: جناب سروان ماشین برای دوستش است الان میآید مدارک پیش این نیست.»
توهم زده بودم همه چیز را طور دیگه میدیدم. صدای بیسیم پلیس حواسم رو جمع کرد. شاهین 14 مورد پراید مشکی به شماره ... سرقتی اعلام شده ...
پلیس به سمت من آمد و از من خواست که ماشین را خاموش کنم و از خودرو پیاده شوم. نمیدانستم باید چه کار کنم حسابی قاطی کرده بودم. تو ذهنم فرار را بهترین راه برای خودم میدیدم تو این افکار غوطهور بودم که پدرم را دیدم که به سمت ما میاد انگاری دوباره میخواست که برایش جنس بخرم ولی با دیدن سوال جوابهای پلیس از من و مهشید معتاد بودن و تابلو بودن چهرهاش را فراموش کرد و جلو آمد و گفت: «چی شده جناب سروان؟» که مامور پلیس پرسید: «شما پدر این جوان هستید؟» من یک دفعه پایم را روی گاز فشار دادم و بعد از تصادف با ماشین پلیس فرار کردم. پدرم در حالی که سرش داخل ماشین و پاهاش بیرون بود و فرمان رو سفت گرفته بود. فقط میگفت: «چه غلطی میکنی بچه...»
تمام فکرم رسیدن به سر کوچه بود. تقریبا نزدیک شده بودم که یه دفعه صدای وحشتناکی آمد. نفهمیدم خون از کجا روی شیشه پاشید. فقط دیدم پدرم بیجان به پایین پرت شد. شوکه شده بودم. صدای فریاد مهشید که چی کار کردی... پایم ناخودآگاه روی ترمز رفت. تیر برق سر کوچه رو ندیده بودم. پدرم به اون خورده بود و با سرعتی که من داشتم...
هشدار
در عوامل موثر در بروز بزه و آسیب در کودکان و نوجوانان نقش خانواده اهمیت ویژهای دارد. در این میان چهار زمینه گسستگی، تعارضات، غفلت و انحرافات خانوادگی اهمیت بیشتری در بروز بزهکاری در نوجوانان دارد که در این راستا فرزاد که وضعیت نابسامان خانوادگی و جدایی والدین و اعتیاد پدر و نبود روابط عاطفی موجب نارسایی در زمینههای رشد روانی عاطفی و بخصوص اجتماعی را داشته واکنشهای ضداجتماعی از خود نشان میدهد.
این در حالی است که دلبستگی خانواده و روابط گرم، فعالیتهای ضداجتماعی را اصلاح میکند. دقیقا همان چیزی که در خانواده این جوان از آن خبری نیست. نقش اسماعیل و تاثیر آن در رفتارهای او مشخص میکند که این جوان از تجربههای منفی خود با ورود به دوره نوجوانی و وارد شدن به جمع دوستان ناباب تاثیر گرفته است و به آنان پناه برده است.
دوران نوجوانی که دوران حساس هر فردی است او را مجبور میکند با توجه به شخصیت شکل گرفتهاش در خانواده و عادی بودن اعتیاد پیشنهاد مهشید را قبول کند که این پیشنهاد منجر به عواقب بدی برای خود و پدرش میشود.
سروان حسن بشیری
کارشناس ارشد اداره سینمایی ناجا
تپش (ضمیمه چهارشنبه روزنامه جام جم)
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگوی «جامجم» با نماینده ولیفقیه در بنیاد شهید و امور ایثارگران عنوان شد