امینی معلمی است با سادگیاش، بیدریغبودنش، صمیمیبودنش، دلیری فروتنانهاش و... و احتمالا دلیل این که در دهه چهارم زیست ادبیاش تن به انتشار اشعارش میدهد نیز همین باشد. او در شعرش هم معلم است؛ معلمی که شعر برایش هدف نیست. هدف او شناخت است و نگرش خویشتنی به هستی؛ معلمی که دانستنهای ادبی و غیرادبیاش باعث میشود در برابر رخدادها و نامها و... مرعوب نباشد. باعث میشود دائم به خودش زنهار بدهد؛ زنهاری که در عنوان مجموعه هم بسیار پررنگ است. در این مجموعه ما با مشی ادبی خودبسندهای روبهرو هستیم و بیتردید باید متوجه این تفاوت بود. خود شاعر هم در سهولت امتناع میگوید: «ترس من نه از مرگ است؛ میهراسم از ماندن/ مثل دیگران بودن، مثل دیگران مردن».
شاید مخاطبی بگوید این صریحنویسی (اگرچه در سلاست و جزالت)، بیش از خیال، متوجه اندیشه است و بیش از آن که منجر به شعر شده باشد، منجر به شعار شده است. من، این مخاطب را دعوت میکنم به نکته مهم دیگری هم توجه کند. این که آیا در کل مجموعه با آفت مخاطبزدگی روبهروییم (با هر باج و رشوهای)؟ فراموش نکنیم همه جریانهای ظاهرا پیشرو، هم مرعوب مخاطب هستند و هم میخواهند مخاطب را مرعوب کنند، اما من چنین رفتاری در این مجموعه نمیبینم. امینی خودش را نوشته و جهان خودش را بدون تظاهر و بیترس و ... و این رفتار، ریشه در همان ویژگیهای شخصیتی و هستیشناسی او دارد. او حتی گاهی فریاد میزند، اما باورهای خودش را. اصلا هم طوری رفتار نمیکند که این یکی خوشاش بیاید و آن یکی بدش نیاید. قاعدتا من مخاطب و او همه باورهای یکدیگر را باور نداریم، اما همین که به هم دروغ نگوییم، کافی است و این که سعی نکنیم چیزی را به یکدیگر القا کنیم، عالی.
و البته شاعر این مجموعه در عین باورمندی به زاویهای که در شعر برگزیده، از خلق لحظات و تصاویر شاعرانه هم غفلت نکرده است: «غایت سرافرازی اهتزاز بر دار است/ جان بیقرار ما، فدیه چنان مردن».
نکته دیگری که باید به آن اشاره کرد این که امینی در عین تازهجویی از استخدام شگردها، ترفندها، اسلوبها و صنایع شعر کلاسیک برای خلق فضاهای جدید غافل نبوده است؛ ازجمله در قصیده «غروبها» ما با نوعی تشبیب تصویری ـ عاطفی طرف هستیم که دقیقا در راستای پردازش فضا و رساندن مخاطب به اصل موضوع عمل میکند:
از راه میرسند پدرها، غروبها / دنیای خانه، روشن و زیبا، غروبها
از راه میرسند پدرها و خانهها / آغوش میشوند سراپا غروبها
روایت در تصاویر دلخواه و آرامشی دوستداشتنی آغاز میشود؛ روایتی که لحظه به لحظه حسیتر و جزءنگرتر پیش میرود تا مخاطب بیشتر احساس امنیت کند؛ اما مخاطب، از امنترین لحظه با یک تداعی ساده اما جانکاه، به سال 61 قمری پرتاب میشود تا وسط معرکه باشد و دقیقا بفهمد چه خبر است و در نهایت هم به زمان حال برمیگردد:
بعد از هزار سال هنوز اشک میچکد
از مشک پارهپاره سقا، غروبها
اما در مصراع «بسیار رفتهاند و نیامد پدر هنوز» فعل دوم شکل نقلی ندارد، در حالی که دقیقا کنار قید «هنوز» نشسته است. شک ندارم این رفتار سرایشی امینی و رفتارهای دیگری از این نوع، ناشی از ندانستن نیست؛ قطعا نوعی سهلانگاری است ولی چنین سهلانگاریهایی برای او که معلم و معلم خوبی هم است، نمیتواند پسندیده باشد. امینی در سرودههای اجتماعی ـ انتقادی خویش هم از همان روایت جزءنگرانه تاثیرگذار استفاده میکند. او از دایره آماری مورد نظرش یک نمونه برمیگزیند، روی آن زوم میکند، ماجرایش را به روایت میکشد و البته دریافتهای حسی خودش را هم به روایت پیوند میزند؛ طوری که مخاطب میتواند ماجرا را اطراف خودش دریابد. امینی معمولا به جای این که وضعیت عاطفی را در شخصیت روایت کند، در فضا روایت میکند و همین باعث میشود مخاطب از بیرون به ماجرا نگاه نکند و نتواند خودش را مبرا بداند:
غروب است در شهر بیشادی و بیترانه/ غروب است و گنجشکها راهی آشیانه
غروب است و بغضی گلوی افق را گرفته/ و با دست خالی پدر میرود سوی خانه
پدر، گرمی خانه و شوق دیدار فرزند/ پدر، سردی دستهایی که بیآب و دانه...
امینی در سایر قالبها هم همان شاعری است که در غزل و قصیده هست؛ ساکت و مبهوت و حیران است اما سرگردان نیست. میپرسد، اما خوانش هم میکند. او در مواجهه با هستی هم مرعوب نشان نمیدهد؛ به گونهای که گاهی حتی پای طنز را به میان میکشد تا فرصتی برای زیستن بهتر فراهم کرده باشد. شعر امینی فرصتی برای بهتر زیستن اوست.
ابراهیم اسماعیلی اراضی
شاعر و منتقد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد