به گزارش جام جم آنلاین،در ازدواجهای مدرن اما پدر ومادرها دخالت زیادی در انتخاب همسر برای فرزندشان ندارند و دختر و پسر همه چیز را با هم میبرند و میدوزند و در مرحله آخر خانوادهها را در جریان ارتباطشان میگذارند.
هم ازدواج سنتی و هم مدرن مخالفان و موافقانی دارند. طرفداران ازدواج سنتی بشدت با دوستی دختر و پسر قبل از ازدواج مخالف هستند، اما موافقان دوستی قبل از ازدواج معتقدند دوستی دختر و پسر به آنها کمک میکند تا با چشم و گوش بازتری وارد زندگی مشترک شوند.
دوستی خیابانی زندگیام را نابود کرد
زن جوان غرق در افکار خودش به دیوار سفید اتاق مشاوره خیره شده است. به روزی فکر میکند که برای اولینبار همسرش را در خیابان دید.
نمیدانست پسر جوانی که بیمحابا کنارش گام بر میدارد و با اصرار از او میخواهد لحظاتی با هم صحبت کنند، روزی تاروپود زندگیاش را با سیاهی و بدبختی گره خواهد زد.
«شب از محل کارم به خانه برمیگشتم که او را دیدم. بیهیچ حرفی به آرامی از کنارم رد شد و چند قدم جلوتر دوباره برگشت و نگاهم کرد.
بیتفاوت رویم را برگردانم. قدمهایش را آهستهتر کرد تا با من همقدم شود. با صدای آرامی شروع به حرف زدن کرد و من بیتوجه به حرفهایش راه میرفتم.
مدام زبان میریخت و میگفت میخواهم با تو حرف بزنم، چطور دلت میآید با پسر خوشگل و خوش تیپی مثل من بد اخلاقی کنی؟ جوابی ندادم و سرجایم ایستادم تا برود.
کمی که دور شد، دوباره راه افتادم. هنوز به او نرسیده بودم که دوباره سرجایش ایستاد تا به او برسم و دوباره شانه به شانهام راه افتاد.
دست بردار نبود. بالاخره سر خیابان با پررویی تمام جلویم را گرفت و گفت بیا چند دقیقه با هم در کافیشاپ حرف بزنیم.
از تو خوشم آمده و قصد بدی ندارم. خوشت نیامد میرویم دنبال زندگیمان؛ من علی هستم. عصبانی شدم و گفتم علاقهای به حرف زدن با تو ندارم.
دوباره سد راهم شد و گفت شمارهام را بگیر تا شمارهات را داشته باشم. خسته بودم و کلافه و برای اینکه دست از سرم بردارد، شمارهاش را گرفتم و بدون خداحافظی به سمت خانه حرکت کردم.
بزرگترین اشتباهم همین بود که شماره را گرفتم. روز بعد از روی کنجکاوی نگاهی به شمارهاش کردم و اولین پیامک را به او زدم و خودم را معرفی کردم.
چند ثانیه بعد زنگ زد و با هم حرف زدیم و گفت خوشحال است صدایم را میشنود و با اصرار او اولین قرارمان را در کافیشاپ گذاشتیم.
پسری پرانرژی بود و همین باعث شد تا به مرور زمان جذب او شوم. قرارها بارها تکرار شد و تا به خودم آمدم، دیدم بشدت به علی وابسته شدهام.
او هم دوستم داشت و همیشه میگفت قبل از آشنایی با من با هیچ دختری دوست نبوده و تنها دختری که با او دوست شده من هستم.
از شنیدن این حرف قند توی دلم آب میشد. شش ماه از دوستیمان گذشت، با هم ازدواج کردیم. اوایل همه چیز خوب بود، اما چهار ماه بعد همه چیز به هم ریخت. مشکل از جایی شروع شد که فهمیدم خیلی راحت دروغ میگوید و یک دروغگوی حرفهای است.
وقتی به او میگفتم میفهمم دروغ میگویی، جنگ و دعوا راه میانداخت و فحش میداد. وسط دعواهایمان فهمیدم که قبل از من با دختر دیگری هم دوست بوده، اما چون پدر من خانه و خودرو به نامم زده، مرا انتخاب کرده است.
شنیدن این حرف برایم دردآور بود. زجر میکشیدم، اما کاری از دستم برنمیآمد. مدتی بعد حس کردم رفتارهایش مشکوک شده و چیزی را از من پنهان میکند. حسم دروغ نمیگفت و بالاخره یک شب مچش را گرفتم.
کنار هم نشسته بودیم که برایش پیامک آمد. طوری که نبینم رمز گوشی را وارد کرد و بعد پیامکش را خواند. بعد هم گوشی را روی زمین گذاشت و به اتاق رفت.
از روی حالت دستش فهمیدم که چه عددهایی زد. رمز را زدم و دیدم به دختری به نام آرزو جواب داده که عزیزم شنبه ساعت دو در پارک منتظرت هستم. باورم نمیشد و فکر میکردم خواب میبینم.
عرق سردی روی پیشانیام نشسته بود و انگار در حال سکته بودم. میخواستم خیانتش را به خودش ثابت کنم و برای همین دندان روی جگر گذاشتم.
یک ساعت بعد دوباره پیامک برایش آمد. وقتی رمز گوشی را وارد کرد، بیاختیار دستش روی صندوق پیامها رفت و پیامهایش باز شد.
بعد با حالت تصنعی گفت این دختر دیگر کیست؟ چرا به من پیامک داده؟ خلاصه دعوایمان شد و گفت دوست دخترم است.
پردههای حجب و حیا بینمان دریده شد و پس از آن هرکاری دلش میخواست انجام میداد. دیر وقت به خانه میآمد و با من حرف هم نمیزد.
از نظر من آن دختر رقیبی بود که باید شرش را از زندگیام کم میکردم. رابطهام را با شوهرم گرم و صمیمیتر کردم. مدام به این فکر میکردم که او چه چیزی دارد که من ندارم تا همانها را در اختیار شوهرم قرار دهم.
برایش پیامکهای عاشقانه میفرستادم و در روز یکی دو بار حالش را میپرسیدم، اما شوهرم حتی یکبار هم جواب پیامکهایم را نمیداد. سعی کردم لباسهای زیبا بپوشم و آرایش کنم تا جذبم شود، اما هیچ فرقی نکرد. انگار مرا نمیدید.
حالا هم خیلی با هم جر و بحث داریم و روح و روانم پاک بههم ریخته است. مدام به هم بیاحترامی میکنیم و تحمل همدیگر را نداریم.
مشکلاتم را با هیچکس حتی با خانوادهام هم در میان نگذاشتهام. نمیخواهم زندگیام از هم بپاشد و جایی را هم ندارم بروم.
حتی 50 هزار تومان هم پسانداز ندارم. نمیدانم چطور با او برخورد کنم که دست از اینکارهایش بردارد و سراغ دخترها و زنها نرود.
امیدم اول به خداست و بعد هم به شما. شما را به خدا راهی پیش پایم بگذارید. ای کاش هرگز با او دوست نشده بودم.
لیلا حسین زاده
ضمیمه تپش
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد