نمای بسته از میزی بزرگ و تلفنی که مدام زنگ میخورد.
«یک جنازه روی زمین مانده است.» صدای آن طرف خط، مرد جوانی است که اصرار دارد سریع خودم را به محل حادثه برسانم؛ به جایی که جنازه یک کارتنخواب روی زمین مانده است. مرد اول خبر را میدهد و بعد خودش را معرفی میکند: من یکی از اهالی محله دروازه غارم. اینجا دیشب یکی از کارتنخوابها از سرما مرده. امروز صبح که از درخانه بیرون آمدیم، جنازهاش را دیدیم.
آدرس را شمرده شمرده میگوید و من یادداشت میکنم: خیابان هرندی. کوچه صابونچی.
مرد جوان میگوید: جنازه همین جا سر کوچه است. زودتر خودتان را برسانید، قبل از این که بیایند و جنازه را ببرند.
سکانس دو ـ فلاشبک ـ خارجی ـ خیابان هرندی ـ ساعت حوالی 4 صبح
نمای باز از ورودی یک کوچه تاریک، ابتدای کوچه تیربرق بلندی قد کشیده و روشنایی کمرنگی را پاشیده روی تن کوچه. کنار تیر برق، مردی ژندهپوش تکیه داده به دیوار. مچاله شده در خودش. پاهایش را جمع کرده، زانوهایش را بغل گرفته و سرش را پایین گرفته. مرد تنهاست.
سکوت خیابان هرندی را هرازگاهی صدای عب ور یک ماشین میشکند. برای چند لحظه کوتاه، اما ماشین که میرود، مرد میماند، باز هم تنها، ساکت و فرورفته در خودش.
دمای هوا؛ 2 درجه بالای صفر. این سردترین شب زمستان امسال نیست، مرد شبهای سردتری را هم همین جا گذرانده، اما امشب پالتوی سیاه و کهنه تنش را گرم نمیکند. مرد چشمهایش را میبندد، آسمان سیاه و نور کمرنگ بالای سرش را قاب میگیرد گوشه ذهنش، سرش را تکیه میدهد به دیوار سیاه و دودگرفته و به خواب میرود. حالا دیگر مرد تنها نیست. مرگی که مدتهاست سایه به سایه دنبالش کرده، حالا خودش را تا دور گردنش بالا میکشد. مرد دیگر نفسش بالا نمیآید. مرگ او را با خودش میبرد.
سکانس سه ـ خارجی ـ کوچه شهید صابونچی ـ ساعت 10 و 30 دقیقه صبح
نمای باز از جنازهای که روی زمین مانده و مردمی که دور جنازه به تماشا ایستادهاند.
تابلوی بالای کوچه، خیابان صابونچی را نشان میدهد. همان جا میایستم، کنار دیوار زیر تابلو. جنازه از همان جا هم پیداست؛ پوشیده در کاوری آبی رنگ. دستمال سفیدرنگی دور صورتش پیچیده شده از زیر چانه تا بالای سر. دست راستش از کاور بیرون افتاده، سیاه با ناخنهایی بلند و چرکمرده، کفشهایش با فاصله کمی بالای سرش روی زمین افتاده است. باد میوزد و کاور آبی رنگ را تکان میدهد.
یک نفر از میان جمعیت جدا میشود و با تخته پارهای رنگ و رو رفته، کاور را روی تن جنازه محکم میکند. مرد بیخبر از تمام دنیا، از هیاهوی آدمهای دور و برش به خواب ابدی فرو رفته است.
چشمم از میان چند نفری که دورش حلقه زدهاند، دنبال مرد جوانی میگردد که صبح با روزنامه تماس گرفت. مرد خودش پیشقدم میشود، جلو میآید. میپرسد خبرنگار جامجم هستید؟ میگوید یکی از کاسبهای محل است. گله میکند که این وضع همیشگی ماست. موقع گفتن «ما» اشاره میکند به خودش و بقیه اهالی محل.
چند قدم نزدیکتر میروم. حالا ایستادهام درست بالای سر جنازه. جنازه را نمیشناسم، اما اهالی محل میشناسند. میگویند اسمش درویش خان است.
این را احمد عباسعلیزاده میگوید. یکی دیگر از کاسبهای محل. 63 ساله است. از بچگی همین جا به دنیا آمده و زندگی کرده. سالهاست همین جا مغازه دارد و کرکره برقی میسازد. انگشت اشاره را میگیرد سمت درویشخان؛ سمت جنازه روی زمین. بعد میگوید: کسی حریف اینها نمیشود. همین درویشخان، سه سال بیشتر است که اینجا زندگی میکند.
منظورش از اینجا خیابان هرندی است. درویش خان را این جا همه میشناسند. اینجا سرخیابان صابونچی پاتوق درویش خان بود درویش شبهای زیادی را این جا کنج این دیوار در پناه تیر برق به صبح رساند. شاید همه شبهای سه سال گذشتهاش را تا همین دیشب.
ـ اینها آسایش را از ما گرفتهاند.
ـ کارتنخوابها دیگر شورش را درآوردهاند. قبلا هم این جا معتاد داشت، کارتنخواب داشت، اما چهار پنج سالی است که از سروکول هرندی بالا میروند.
ـ تا وقتی اعتیاد باشد، اینها ریشه کن نمیشوند.
این گلایه اهالی محل است. همان جا بالای سر درویشخان، یکی یکی از وضعیت موجود محلهشان گله میکنند.
آقای عباسعلیزاده میرود کمی جلوتر، بالای سر جنازه میایستد. سکهای را روی زمین کنار جنازه میاندازد. کنار بقیه اسکناسهای هزار تومانی و 500 تومانی. بعد میگوید: این بنده خدا را چند باری گرفتند و بردند. یکی دو ماهی نبود و بعد دوباره سروکلهاش این جا پیدا شد. خیلی وقتها هم مامورها حریفش نمیشدند، داد و بیداد راه میانداخت و فرار میکرد. کوچه پسکوچههای محله را خوب بلد بود.
سکانس چهار ـ خارجی ـ کوچه شهید صابونچی. ساعت 10 و 45 دقیقه صبح
نمای باز از خیابانی شلوغ و پررفت و آمد. ماشین گشت فوریتهای اجتماعی و آمبولانسی که برای بردن جنازه کنار خیابان ایستاده است. سه نفر پیاده میشوند و برای بردن درویشخان جلو میآیند. با برانکارد و کاوری سیاه رنگ و ضخیم. قبل از بلند کردن جسد، دستکشهای پلاستیکی سفیدرنگی میپوشند. جنازه را آرام بلند میکنند و داخل کاور میگذارند و کاور را هم روی برانکارد.
یک،دو،سه میگویند و برانکارد را بلند میکنند. تــا رســیدن درویشخان به آمبولانس چند قدم فاصله است. درویشخان میرود و یادگارهایش روی آسفالت سیاه کوچه میماند؛ چند سکه، یک اسکناس هزار تومانی و یک اسکناس 500 تومانی، سیخی که نوکش کج و سیاه شده و یک جفت کفش مردانه رنگ و رو رفته.
همسایهها او را تا رسیدن به آمبولانس همراهی میکنند. علیرضا هاشمی یکی از آنهاست. سرمای هوا کلافهاش کرده. دستهایش را مدام به هم میمالد و میگوید: تا دو هفته پیش اینجا پر از مامور بود. صبح، ظهر، شب در سه شیفت میآمدند، گشت میزدند و اینها را جمع میکردند، اما الان 14 ـ 15 روز است که تعداد گشتها کمتر شده. اینها هم که منتظر فرصتند، وقتی میبینند از گشت خبری نیست، باز هم این طرفها آفتابی میشوند.
مغازه آقای هاشمی کمی جلوتر است، در همان راسته خیابان هرندی، جلوتر از خیابان صابونچی. از همان جا که ایستادهایم، به مغازهاش اشاره میکند و میگوید: ببینید اینجا بجز من چند نفر مغازه دارند. تعداد ما کم نیست، اما کارتنخوابها امان ما را بریدهاند. بعضی وقتها جلوی مردم را میگیرند، زورگیری میکنند، مزاحم کسب و کار ما میشوند. سرقت هم که کار هر روزهشان است. بالاخره باید شکمشان را سیر کنند و خرج موادشان را در بیاورند.
یکی دیگر از اهالی، دنباله حرفهای آقای هاشمی را میگیرد؛ مرد میانسالی که همین نزدیکیها قهوه خانه دارد: میخواهید ببینید وضع هرندی چقدر خراب است، فقط به شما همین را میگویم که هر گمشدهای در سطح ایران را میشود اینجا بین کارتنخوابها پیدا کرد. اگر تا چند سال پیش فقط کارتنخوابها و معتادهای مرد اینجا پخش بودند، الان زنها هم اینجا را قرق کردهاند. از دست آنها هم آسایش نداریم. معتاد زن که توی محل باشد هزار تا مشکل با خودش میآورد.
هزار تا مشکل را اما توضیح نمیدهد. سر تکان میدهد و میگوید: اینجا همه طرحها نمایشی است. طرح نمایشی هم نتیجه نمیدهد.
سکانس پنجم: خارجی ـ کوچه شهید صابونچی ساعت 10 و 55 دقیقه
نمای بسته از جای خالی یک جنازه جنازهای که دیگر روی زمین نیست. کنار دیوار سیاه و دودگرفته فقط همان یک جفت کفش مانده و چند اسکناس و سکه. مشغول صحبتیم که کارتنخواب دیگری از راه میرسد، با قدی خمیده، لباسهایی رنگ و رو رفته و موهایی به هم ریخته. آهسته و آرام جلو میآید، میرود دقیقا کنج دیوار و چراغ برق؛ جایی که پاتوق درویش خان بود. دور و برش را نگاه میکند، نگاهش سرد و خاموش از روی ما رد میشود و روی زمین جلوی پاهایش متوقف میماند. بعد خم میشود، کفشها را برمیدارد و پولها را میشمارد و یکی یکی توی جیب شلوارش میریزد. آخرین میراث درویشخان را با خودش میبرد. کمی که دور میشود، قدم تند میکند و تا انتهای خیابان را یک نفس میدود. کسی، اما دنبال او نیست. ما همه ایستادهایم به تماشا؛ به تماشای کارتنخوابی که معلوم نیست سرنوشتی بهتر از صاحب اصلی کفشها داشته باشد.
سکانس پایانی: داخلی ـ تحریریه روزنامه جامجم ـ ساعت 12 و 30 دقیقه ظهر
نشستهام پشت کامپیوتر. دستهایم یخزده، یادداشتهایم را روی میز میگذارم. دفتر تلفنم را برمیدارم و به سعید شاهمیر، مدیر مرکز خدمات اجتماعی شهرداری منطقه 12 تلفن میزنم. تلفنش را بعد از چند بوق کوتاه جواب میدهد. خودم را معرفی میکنم و میگویم: من امروز بالای سر جسد یک کارتنخواب بودم در خیابان هرندی. اهالی محل از کمرنگ شدن فعالیت ماشینهای گشت فوریتهای اجتماعی گله داشتند.
میگوید: بحث جمعآوری معتادان متجاهر و کارتنخواب بیشتر از یک ماه است که از طریق پلیس مبارزه با مواد مخدر با پشتیبانی شهرداری منطقه 12 و سازمان رفاه و خدمات اجتماعی درحال انجام است. این طرح در چند مرحله انجام شده و نتیجهاش این بوده که تعداد زیادی از این آدمها هم که حضورشان علنی بود و در معابر منطقه 12 به صورت علنی به مصرف و خرید و فروش مواد مشغول بودند، جمعآوری شدند.
میگویم: ولی هنوز تمام نشدهاند، امروز یکی از آنها مرد و چند دقیقه بعد یک کارتنخواب دیگر از راه رسید و وسایلش را برد. آنها هنوز هم هرندی را ترک نکردهاند.
میگوید: ببینید، هر زمانی که یک طرح ضربتی در حوزه آسیبهای اجتماعی اجرا میشود، قاعدتا در سطح منطقه ناامنیای ایجاد میشود، پس ماندههای این معتادان در کوچه پسکوچهها و فضاهای بی دفاع شهری رسوب میکنند و این کاملا طبیعی است. با این حال، ستاد مبارزه با مواد مخدر و شهرداری تهران در فاز دوم طرح جمعآوری سراغ این فضاهای بیدفاع و کلونیهایی رفته که ممکن است این افراد بعد از پراکنده شدن در آنجا حضور داشته باشند.
میپرسم: وظیفه جمعآوری این معتادها و کارتنخوابها با گشتهای فوریتهای اجتماعی است؟ مردم میگویند از 15 روز پیش، تعداد این گشتها در سطح منطقه کمرنگ شده است.
تکذیب میکند و میگوید: تعداد گشتهای ما نهتنها کمتر نشده بلکه زیادتر هم شده و الان در منطقه 12 ما شش ناحیه داریم و به صورت 24 ساعته انواع آسیبهای اجتماعی را پوشش میدهیم.
میگویم: اما اگر این کارتنخواب را دیشب پیدا میکردند، شاید الان زنده بود.
میگوید: منطقه 12 یک بافت قدیمی دارد و پر از کوچه پسکوچه است. این اتفاق و اتفاقهای مشابه آن اگر در آینده بیفتد، در معابر اصلی نخواهد بود، کوچه صابونچی یکی از کوچههای باریک محله است. دسترسی خودروهای فوریتهای اجتماعی به این کوچه دشوار است. طبق اطلاعاتی که ما از کلانتری و سایر عوامل فوریتی که بالای سر این مددجو رسیده بودند گرفتهایم، علت فوت ایشان سرمازدگی نبوده است، البته من مرجع پزشکی قانونی نیستم، اما احتمال میدهم مصرف بیش از حد مواد و اوردوز باعث مرگ این مددجو شده باشد.
مینا مولایی
جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد