به گزارش جام جم آنلاین معمولا تصور میشود که فردی با یک مشخصات یک مهندس زمانی که میخواهد راجع به موضوعی در حوزه علوم انسانی صحبت کند، نگاه جامع الاطراف ندارد و سعی میکند که از یک موضع محدود و تخصصی به مسئله بپردازد که موجب تقلیل پدیده میشود. درحالیکه نگاه من این است که افرادی که توانمندیها و اطلاعات گستردهتر راجع به این موضوع دارند، وقتی یافتهها و آموزههای خودشان را در یک موضوع عمومیتر دخالت میدهند، به باز شدن ابعاد مسئله کمک میکند و این باید به عنوان نقطه قوت تلقی شود.
با این مقدمه، به عنوان یک مهندس در مورد مهندسی فرهنگی به دو مطلب میخواهم اشاره کنم: یک بحث مدیریتی و یک بحث مهندسی. در نگاه مدیریتی معتقدم که مهندسی تقریبا معادل واژه ساماندهی و سازماندهی است؛ یعنی Organizing که ما در مدیریت به آن توجه زیادی میکنیم. تعریفی که مدیریت راجع به سازماندهی دارد به طور خیلی خلاصه تقسیم کار میان اجزا و گروههای مختلف در سازمان و ایجاد هماهنگی بین آنها در جهت اهداف سازمانی است. این سه مشخصه، برای مسئله سازماندهی، بسیار تعیینکننده است. تا زمانی که سازماندهی وجود نداشته باشد هیچ کاری به نتیجه نمیرسد. سازماندهی هم بر اساس یک اصول، منطق، نظم و هندسه صورت میگیرد. یعنی نقطه افتراق بین کاری که کاملا نامنظم و پراکنده، هم به لحاظ کیفیت، هم به لحاظ کمیت و هم از نظر رعایت تعادل بین بخشها صورت میگیرد و کار منظم و برنامهریزی شده، سازماندهی به مفهومی است که پیشتر توضیح داده شد. در هر موضوعی میتواند برنامهها به صورت پراکنده و با این کیفیت انجام گیرد که حتما کارآمدی و اثربخشی آن فوقالعاده پایین است و هم میتواند با یک هندسه دقیقی صورت بگیرد. پس ما در نگاه مدیریتی، مهندسی را در حوزه فرهنگ بر اساس یک ساماندهی، بین موضوعات و محتواهای مختلف در حوزه فرهنگ تعریف میکنیم. من الان نمیخواهم وارد محتوای موضوعات فرهنگی بشوم، چون خیلی گسترده است و تنوع خیلی بالایی دارد. فعلا دارم به صورت شکلی به بحث مهندسی فرهنگی نگاه میکنم. خیلی وقتها اگر همین قالبها و شکلها درست طراحی نشود، هر چقدر هم محتوا محتوا خوب و برجسته باشد، کار به نتیجه نمیرسد. بنابراین معتقدم که صاحبنظران فرهنگی، شورای عالی انقلاب فرهنگی، دستگاههایی که در حوزه فرهنگ، بهخصوص فرهنگ عمومی کار میکنند، باید با یک شناخت دقیق از محیط و تحلیل وضعیت موجود، تهدیدها و فرصتها و نقاط قوت و ضعف در حوزه فرهنگ بر اساس اهدافی که تعریف میکنند و سیاستهایی که برای رسیدن به اهداف ضروری میدانند، یک سازماندهی دقیق و مطلوبی را انجام دهند. این حداقل وظیفهای است که دستگاههای برجسته و سطح بالای فرهنگی ما باید انجام دهند. در غیر این صورت ممکن است در حوزه فرهنگ در یک بخشی خیلی قوی کار شود و در بخشی دیگر اصلا کار نشود یا ضعیف کار شود و یا انحرافی شکل بگیرد؛ مانند یک آدمی که دستان بلندی دارد و پاهای کوتاهی، دماغ بزرگی دارد و سر کوچکی. کار هندسه در سازماندهی، بخشیدن تعادل، منطق، تقسیم کار و هماهنگی درست بین اجزای کار است.
از همین جا برای بخش دوم نتیجه میگیرم که با این نگاه، ما نسبت به مسئله فرهنگ، باید یک نگاه اندامواره داشته باشیم. انداموارگی در وهله اول شامل پرداخت اندامواره و متعادل در همه موضوعات فرهنگی است تا چیزی مورد غفلت قرار نگیرد یا به چیزی بیش از اندازه توجه نشود. در وهله دوم از نظر من به عنوان کسی که در رسانه کار کردم و تجربه رسانه دارم، طراحی و مهندسی برای همراهی عموم یا اکثریت قریب به اتفاق جامعه است. یعنی ما باید به وضعیت جامعه خود نگاه کنیم و وضعیت موجود را به لحاظ فرهنگی تحلیل کنیم. وقتی اینها با تعاریف روشنی که از فرهنگ داریم یعنی مجموعهای از آداب و رسوم، عقاید، رفتار، زبان و همه ویژگیهای فرهنگی کشور است و در واقع هویت یک جامعه را تشکیل میدهد، مورد بررسی قرار گرفت، آن وقت برای کار فرهنگی و اثربخشی کار فرهنگی باید به زمینههای پذیرش و همراهی جامعه با سیاستهای خودمان نگاه کنیم. این مهندسی فرهنگی است. یعنی ممکن است یک فرد، بیاطلاع از زمینههای جامعه، موضوعی را مهم تلقی کند و تمام انرژیاش را بگذارد و هزینه فکری و مالی و تجهیزاتی کند تا آن مسئله را که به گمان خودش اهمیت دارد در جامعه ترویج و تثبیت کند. درحالی که عملا در آن وضعیت اجتماعی هیچگونه پذیرش و همراهی خاصی، حداقل در آن شرایط مکانی و زمانی و محیطی، با آن انجام نمیگیرد. این یعنی مهندسی نادرست و غلط در حوزه فرهنگ.
در این مورد من همیشه از یک تعبیر مهندسی در رشته آمار استفاده کردهام. معمولا هم رشتههای مهندسی و هم علوم انسانی درس آمار را میخوانند. ما مفهومی به نام خط رگرسیون داریم. ترسیم خط رگرسیون اهمیت زیادی دارد. خط رگرسیون یعنی خط تعادل. از نظر مهندسی و ریاضی در یک فضای دو بعدی وقتی نقاط متعددی داریم، خط رگرسیون خطی است که به گونهای رسم میشود که مجذور فواصل آن نقاط از خط رسم شده به حداقل برسد یعنی مینیموم کردن مجذور فواصل نقاط از آن خط. مجذور یا مربع که به کار میرود به خاطر این است که ممکن است نقطه، بالای خط یا پایین خط باشد یا مثبت باشد یا منفی. مثبت و منفی مهم نیست، مهم قدر مطلق فاصله است. بنابراین مربع آن فاصله را در نظر میگیرند. معنای آن این است که این خطی که ما رسم میکنیم از هر خط فرضی دیگری به همه نقاط نزدیکتر است. یعنی هرچند این خط از هیچ نقطهای رد نمیشود و هیچ نقطهای خودش را صد درصد بر این خط منطبق نمیداند اما مجموع فاصله همه نقاط به حداقل میرسد. یعنی میشود در آن خط بیشترین همگرایی را ایجاد کرد. به عبارت دیگر حداکثر رفاه و رضایتمندی را به وجود آورد. متأسفانه در دانشگاههای ما وقتی آمار تدریس میشود، در بحث خط رگرسیون یک فرمول گفته میشود که چطور این خط رسم شود؛ مشخصات نقاط که x و y این نقطه چیست و وقتی x و y معلوم شد، خطی که y=ax+b چطور ما ضریب زاویه و عرض از مبدا آن را پیدا کنیم و بعد خط رسم میشود و همه هم هورا میکشند که ما توانستیم این خط را رسم کنیم. در حالی که اصلا بحث هندسه این بحث مطرح نیست. نتیجهگیری خط رگرسیون در علوم دیگر است که به این مفهوم اهمیت میدهد. مثلا درباره مخاطبین یک رسانه، وقتی ما حدود مخاطبینمان را تعریف کردیم، آن وقت میگوییم باید رسانه ما به گونهای حرکت کند که بتواند حداکثر رضایتمندی و همگرایی را بین مخاطبان ایجاد کند. چون مخاطبین یک رسانه با اینکه یک رسانهای را انتخاب کردهاند و از این جهت یک همگرایی کلی دارند، به هیچ وجه سلایقشان مانند یکدیگر نیست و هر کدام توقع خاص خودشان را دارند. ما باید بهدرستی مخاطبان خودمان را بشناسیم و برنامهها را طوری طراحی و تنظیم کنیم که وقتی این خط را رسم کردیم و عملکردمان عملا در اختیار کاربران قرار گرفت، هرچند آنها را صد درصد راضی نکند، اما بیشترین رضایتمندی در همه آن جامعه حاصل شود. البته من همیشه معتقدم که در رسم منحنیها، نقاط «منحنی خرابکن» را باید کنار گذاشت؛ یعنی نقاط کاملا استثنایی. در بحث علمی هم همینطور است. اینها اصلا وارد محاسبات خط نمیشوند. مثلا ممکن است درباره یک برنامه تلویزیونی در جمهوری اسلامی یک عده معتقد باشند که ما تلویزیون جمهوری اسلامی را میبینیم اما دوست داریم که مثلا صحنههای مبتذل و پرنوگرافی هم باشد. بالاخره به عنوان اینکه این رسانه متعلق به همه مردم است و بخشی از مردم هم میخواهند که آن را ببینند، حتی شده 10 دقیقه آخر شب از این فیلمها گذاشته شود. ما این را چون منطبق با فرهنگ عمومی جامعه نمیدانیم، اصلا دخالت نمیدهیم. عکس آن هم هست. یعنی ممکن است یک نفر به لحاظ شرعی یا فرهنگی بگوید که اصلا وجود زن در رسانه حتی اگر یک کار سنگینی را انجام دهد و اجرای وزینی دارد، به این دلیل که زن است و قاب صورتش در تلویزیون دیده میشود، و به دلیل نوع حرفها و نوع تأثیرگذاری که در مخاطب دارد و توجهی که آدمها به چهره یک زن مثلا جوان میکنند، ممکن است منطبق با مسائل شرعی و فرهنگی و اخلاقی نباشد و لذا پیشنهاد میکنند که از زن در تلویزیون استفاده نشود. خب این نگاه در جامعه هست. من با خیلی از افراد که مدعی هستند و پیشنهاد داشتهاند صحبت کردهام. ما این را هم بخش «منحنی خرابکن» تلقی میکنیم. نظرشان برای خودشان محترم است اما چون این نگاه، نگاه مسلط برای جامعه مخاطبین ما نیست، آن را در منحنی وارد نمیکنیم. بحث ما یک مجموعهای از مردم مسلمان فرهنگی معتقد به چهارچوب فرهنگ ایرانی و منطبق بر بسیاری از آموزههای دینی و اسلامی است. ما برای اینها برنامههایی از سرگرمی گرفته تا بحثهای آموزشی، علمی، فرهنگی و ورزشی در ساختارهای مختلف از نمایشی، فیلم و سریال گرفته تا برنامههای مستند و انیمیشن و گزارشهای خبری و... طراحی میکنیم. اینها ساختارهایی هستند که جامعه به آنها نیاز دارد و مخاطب خاص خود را هم دارد. ما باید برای جامعهای که در کل از لحاظ فرهنگی احساس میشود که باید با هم همگرایی داشته باشند و با هم کشور را بسازند و جلو ببرند، خط رگرسیون را تعریف میکنیم. بنابراین آنهایی که از تلویزیون یک انتظارات خیلی خاصی دارند و انتقاد میکنند که چرا دقیقا منطبق با سلایق ما نیست، مخالف مهندسی فرهنگی هستند. یک معنای مهندسی فرهنگی یعنی رگرسیون و همگرا کردن کل مردم. ممکن است حرف آنها در جایگاه خودش حرف درستی باشد، اما وقتی که قرار است یک جامعهای جلو برده شود و ما قدم به قدم مردم را همگراتر کنیم، باید از حداقل همگراییها استفاده کنیم و آن را افزایش دهیم. اگر عکس این اتفاق افتاد؛ یعنی از لحاظ مهندسی روشهایی را به کار بردیم که این همگرایی را کم کرد و به واگراییها رسیدیم، به هیچ وجه با اصول فرهنگ مهندسی فرهنگی منطبق عمل نکردهایم.
بنابراین من در تعریف مهندسی فرهنگی معتقدم که مهندسی فرهنگی؛ یک نگاه معقول، منطقی، مستدل و حسابشده و فرم با روشهای انفورماتیک و رعایت تعادل در یک پازل دقیق تعریف شده و تلاش برای تکمیل قطعات پازل، در جهت اهداف تعریف شده فرهنگی در کشور است. اگر این کار بتواند به دور از حب و بغضها و تعصبها و سختگیریها و دخالت دادن اغراض غیرفرهنگی یا خوانشهای فرامتنی باشد و با تقسیم کار و رعایت انداموارگی فرهنگ بتوانیم سیاستگذاری و اقدام کنیم، حتما نتیجه کار ما اثربخشتر و مفیدتر خواهد شد.
خوانشهای فرامتنی بلای جان فرهنگ است. اگر کسی که یک حرف دقیق و درست فرهنگی بخواهد بزند، ما او را متهم کنیم که نتیجه حرف فلان موضوع و بهمان موضوع خواهد بود و باعث شود که خیلی از نیازهای فرهنگی جامعه به آن پرداخته نشود، عملا بسترهای مهندسی فرهنگی را ازبین بردهایم.
تنوع فرهنگی آن طور که در سوره حجرات در قرآن هم آمده که «یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَلِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ» قابل قبول است. اولا این تفاوت میتواند تفاوت در رنگ، نژاد، زبان و آداب و رسوم و همه چیز باشد. این را ما به عنوان معجزه و زیبایی خلقت تلقی میکنیم. البته آنچه که نزد خدا ارزش محسوب میشود همچنان که در ادامه میآید آن خویشتن پایی و تقوا است و کسی که نزد خدا از نظر باتقواتر عمل میکند عزیزتر است و در نزد پروردگار مورد تکریم است. اما این تنوع قومیتها و فرهنگها خود مایه زیبایی و تنوع است که خوشبختانه کشور ما از این جهت فوقالعاده غنی است. اما همه اینها مانند یک طیف رنگ و یک رنگینکمان است. بهترین تعبیر برای تنوع فرهنگی رنگینکمان است. وقتی باران رحمت میبارد و وقتی آسمان صاف میشود، هوا تازه میشود، چند لحظهای یک رنگینکمان آسمان را میپوشاند. این رنگینکمان زیبا در واقع یک حقیقت و یک پدیده است. پدیدهای که قرار گرفتن رنگهای متفاوت در کنار هم آن را مستثنی و ممتاز میکند. همگرایی فرهنگی باید شبیه رنگینکمان باشد.
مهندس عزت الله ضرغامی، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی
منبع : نامه شورا، نشریه خبری - تحلیلی شورای عالی انقلاب فرهنگی(1 / 6 / 95)
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد