یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
داستان ضرب المثل:
به گزارش جام جم آنلاین به نقل از بیتوته ،روزي بود، روزگاري بود. کلاغي بود که براي اولين بار جوجه دار شده بود. براي جوجه اش کرم مي آورد تا بخورد. جوجه را زير بالش مي گرفت و گرم مي کرد. آفتاب که مي شد بالش را سايبان جوجه مي کرد، و خلاصه کاملا به فکر جوجه ي يکي يکدانه اش بود.جوجه کلاغ هر روز بزرگتر از ديروز مي شد و فداکاري هاي مادرش را مي ديد.
وقت پرواز جوجه کلاغ که شد، مادرش همه ي راه هاي پرواز را به او ياد داد. جوجه به خوبي پرواز کردن را ياد گرفت و روز اول پروازش را با موفقيت پشت سر گذاشت. شب که شد،مادر و جوجه هر دو خوشحال بودند که اين مرحله را هم پشت سر گذاشتند. کلاغ که هنوز نگران جوجه اش بود به او گفت :«گوش کن عزيزم! آدم ها حيله گر و با هوش اند. مبادا فريب آن ها رابخوري. مواظب خودت باش. پسر بچه ها هميشه به فکر آزار و اذيت جوجه کوچولوهايي مثل تو هستند. با سنگ به پر و بال آنها مي زنند و اسيرشان مي کنند.»
جوجه کلاغ گفت: «چشم مادر! کاملاً مواظب بچه ها هستم.»کلاغ که فکر مي کرد جوجه اش تجربهاي ندارد، باور نمي کرد که با دو جمله نصيحت، جوجه اش به خطرهاي سر راه پي برده باشد. اين بود که گفت: «فقط مواظب بودن کافي نيست. چشم و گوش هايت را خوب باز کن. تا ديدي بچهاي قصد دارد به طرف تو سنگ پرتاب کند، فوري پرواز کن و از آنجايي که هستي دور شو.»
بچه کلاغ که خوب به حرفهای مادرش گوش میداد گفت: مادر! اگر این آدمیزاده، سنگ را در آستین پنهان کرده بود، چه؟! کلاغ مادر، از این گفتة بچهاش حیرت کرد و گفت: آفرین به تو با این همه هوش و ذکاوتت!
بچه کلاغ گفت: مادر، فراموش نکن که اگر تو کلاغی، من بچه کلاغم!
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد