شیطاندوستی و شیطانپرستی از راههای مختلفی در جوامع امروز ترویج میشود اما یکی از مهمترین راههای ترویج این پدیده از طریق هنر است. هنرمندان منحرفی که به فرقههای انحرافی تعلق دارند از طریق بازنمایی مثبت چهره شیطان در فیلمهای سینمایی و سریالها، دیدگاه منفی از این موجود پلید را در ذهن مردم خرده خرده فرومیریزند و به جای آن، چهرهای از شیطان میسازند که نهتنها شورشگر، طاغی و پلید نیست، بلکه موجودی مستقل بازنمایی میشود که در برابر قدرت برتر یعنی خدا ایستاده است. خوانشی اومانیستی که حتی اگر به شیطانپرست شدن افراد منجر نشود، باورهای دینی و الهی را در آنان سست میکند و در عرفی شدن جامعه بسیار مؤثر است.
تاریخ نشان دادن چهره شیطان در آثار سینمایی به نخستین سالهای اختراع هنر هفتم بازمیگردد. ژورژ ملیس، کارگردانی بود که فیلم کوتاه «خانه شیطان» را در سال ۱۸۹۶ ساخت. این شعبدهباز فرانسوی که پس از دیدن جادوی سینما به سمت این هنر کشیده شد به تولید فیلمهایی با موضوع شیطان علاقه زیادی داشت و از جمله آثارش در اینخصوص میتوان به آزمایشگاه شیطان، نفرین دکتر فاوست، نشانمسیحیت، دختران شیطان، ۴۰۰ حیله شیطان و شیطان در زندان اشاره کرد. او نخستین کسی است که در فیلمهایش لحنی جانبدارانه نسبت به شیطان داشت. لحنی که در طول دهههای بعد در بسیاری از فیلمهای سینمایی تا همین سالها ادامه داشته است. مثال قابل توجه در این زمینه «نیکی کوچولو» به کارگردانی استونبریل محصول ۲۰۰۰ است که در آن با شیطانی روبهرو هستیم که مانند هر پدری در تربیت و ارتباط با پسران خود دچار مشکل است و سعی میکند رابطهاش با آنها را تغییر دهد، نیکی پسر کوچکش میخواهد او را از این بحران نجات دهد.در فیلمهایی که در آنها شیطان به عنوان یک قهرمان حضور دارد، اغوای جنسی یک اصل اساسی بهشمار میرود. به همین دلیل این فیلمها از جاذبه جنسی برای نشان دادن قدرت وسوسهگری شیطان استفاده بسیاری کرده است. حتی در فیلم «دروازه نهم» رومن پلانسکی، شیطان در قالب زنی افسونگر بازنمایی شده، گرچه در غالب این فیلمها، شیطان موجودی مذکر است اما از اغواگری زنان برای پیشبرد اهداف خود استفاده میکند و در نهایت در بسیاری از این فیلمها، قهرمانان فیلم به یک معامله با شیطان میرسند. مشهورترین اثر هنری در این زمینه، افسانه فاوست است که یوهان ولفگانگ گوته براساس آن کتاب مشهور «فاوست» را نوشت و چند برداشت سینمایی و نمایشی از آن ساخته شده است. از این جنس آثار سینمایی میتوان به وکیل مدافع شیطان، قلب فرشته، فاوست: عشق نفرینشدگان و عصاها اشاره کرد. دسته بزرگی از فیلمهایی که شیطان یا نمایندگان و فرستادگان او به عنوان قهرمانان داستان در آنها حضور دارد، فیلمهای جنگیری و تسخیر ارواح است. البته با شنیدن نام جنگیری به یاد فیلم مشهور «جنگیر» (۱۹۷۳) میافتیم اما فهرست دور و درازی از فیلمهای مرتبط با جنگیری در تاریخ سینما، بهخصوص در آمریکا ساخته شده که بسیاری از آنها سویهای حمایتکننده از کلیسای کاتولیک دارد و از آخرین نمونههایش میتوان به «جنگیر پاپ» محصول ۲۰۲۳ به کارگردانی جولیوس ایوری و با بازی راسل کرو اشاره کرد.
در این نوشتار مروری بر فیلمهایی میکنیم که در آنها شیطان یک عامل اصلی و یکی از قهرمانان داستان است و نویسندگان و کارگردانان فیلم سعی کردهاند مخاطب را با تصویر عینی و تجسدیافتهای از شیطان آشنا کنند.
تغییر روایت به نفع شیطان
عریانترین و مستقیمترین تصویرسازی از شیطان، به سریال آمریکایی «لوسیفر» مربوط است. این مجموعه تلویزیونی به تهیهکنندگی کاپینوس از ۲۵ ژانویه ۲۰۱۶ در شبکه فاکس پخش شد. نتفلیکس نیز ساخت فصلهای سهگانه پایانی (۴ تا ۶) را وقتی شبکه فاکس تصمیم به تمام کردن سریال به دلیل اعتراضات داشت، برعهده گرفت. شخصیتهای این داستان از یک مجموعه کتاب کمیک استریپ الهام گرفته شدهاند. در سری کتابهای کمیک سندمن و اثر جانبی آن یعنی کتابهای کمیک لوسیفر نوشته مایک کری که انتشارات ورتیگو از کمپانی دیسی کامیکس آن را منتشر کرده بود، شخصیتهایی حضور داشت که مبنای نوشتن سریال لوسیفر شد. واژه لوسیفر ریشه در زبان لاتین و به معنی آورنده نور است. بر طبق متون یهودی این واژه، نام اصلی همان فرشته مطرودی است که در نزد خداوند سرکشی و سقوط کرد و باعث سقوط آدم نیز شد. البته واژه لوسیفر به معنای ستاره صبح یا ستاره روشن هم هست و با نام ستاره ناهید ارتباط دارد.
داستان این مجموعه تلویزیونی درباره لوسیفر مورنینگاستار (با بازی تام الیس) است که به دلیل شورش در برابر پدر (خداوند) از بهشت بیرون انداخته شده است. لوسیفر، به زمین میآید و در لسآنجلس، کلوپ شبانهای را راه میاندازد اما در این مسیر درگیر عشق به یک موجود زمینی یعنی کارآگاه کلویی دِکِر (با بازی لارن جرمن) میشود و بهواسطه همین رابطه عاطفی در حل پروندههای قتل به کارآگاه کمک میکند. البته در ادامه میفهمیم کارآگاه هم موجودی زمینی - آسمانی و برگزیده است.
از دیگر شخصیتهای سریال میتوان به امندیل، فرشتهرنگین پوستی اشاره کرد که برادر لوسیفر است و بعد از آمدن به زمین برای بازگرداندن لوسیفر، خود نیز پایبند زمین میشود و یک زندگی انسانی تشکیل میدهد. در این داستان، روایتهای آشنا و دیرپای مذهبی درباره آفرینش زیر و رو شده است. برای مثال حوا (با بازی اینبار لاوی، هنرپیشه اسرائیلی) به این دلیل از بهشت رانده شده که عاشق لوسیفر شده است. همچنین نویسندگان سریال در رقابت برای گذشتن از مرزهای کفرگویی، خدا را به تصویر میکشد. با عرض معذرت از خوانندگان باید بگوییم، خدا در این سریال پیرمردی سیاهپوست، متزلزل و همیشه در حال جنگ و دعوا با همسر و فرزندانش است. شاید نتیجه نهایی دیدن این سریال برای بسیاری از مخاطبانی که سریالهایی مانند لوسیفر را میبینند، تنها سرگرمی و فراموش کردن داستان باشد اما نویسندگان و سازندگان چنین سریالهایی به دنبال کاشتن بذر تشکیک درباره روایتهای دینی و الهی درباره آفرینش هستند. نتیجه چنین سریالها و فیلمهایی این است که زندگی مادی و بشری با همه اشتباهات و کاستیهایش واقعی و درست است و انسانها نیازی به راهنمایی از طرف آسمان و خداوند ندارند. وقتی بینندهای باور کند که خدا موجودی مانند دیگر موجودات است و قادر مطلق نیست، آنگاه در روایتهای دینی و لزوم تشریع قانونهای الهی نیز شک خواهد کرد.
البته که ساخت اینگونه سریالهای کفرگو و بیپرده حتی در آمریکا هم با اعتراض و مقاومت روبهرو میشود. سریال لوسیفر از همان آغاز خشم بسیاری از محافل مذهبی را برانگیخت به گونهای که تمدید آن برای فصل دوم هم با تردید روبهرو شد.
پویشهای اعتراضی از جمله اعتراضات نهاد غیردولتی «یک میلیون مادر» که علیه ابتذال در سینما و تلویزیون آمریکا مبارزه میکند، به این سریال اعتراض کردند و در همان زمان در وبسایت خود نوشتند: «پیام این سریال واضح است. لوسیفر فقط یک سوءتفاهم است. او نمیخواهد بد باشد، بلکه این خداست که او را مجبور به بازی در این نقش میکند.» البته این اعتراضات چندان فایدهای نداشت و زور سازندگان این سریال خداستیز و ضدمذهب بیشتر بود که از حمایت نهادهای صهیونیستی هم بخوردار هستند به گونهای که حتی زمانی که فشارها بر شبکه فاکس بالاگرفت، نتفلیکس ادامه سریال را تا پایان آن به عهده گرفت.
یک لوسیفر دیگر اما خشن
سریال دیگری که ارجاعات بسیاری به سریال لوسیفر و مانند این سریال، موضوعی ضد خدا داشت و به باورهای دینی ومذهبی حمله میکرد، فراطبیعی (Supenatural)به کارگردانی اریک کریپکه با بازی جنسن آکلز، جرد پادالکی، میشا کالینز است که سال ۲۰۰۵ منتشر شد.
داستان «فراطبیعی» به زندگی دو برادر (با بازی جرد پادالکی و جنسن آکلز) میپردازد که مانند پدرشان در پی شکار شیاطین سرگردان در زمین هستند. این تعقیب و گریزها سرانجام باعث میشود آنان ناخواسته لوسیفر و صدها شیطان دیگر را از جهنم آزاد کنند. یکی از فرشتگان مغضوب که به زمین میآید، کستیل ( با بازی میشا کالینز) است که در جریان اتفاقاتی که برایش میافتد، صاحب قدرتی بسیار میشود و تا جایی پیش میرود که قدرتش حتی از خدا هم بیشتر میشود. همچنان که سریال لوسیفر به دنبال القای این تفکر شیطانی بود که خداوند مانند انسانها زن و فرزند دارد، فراطبیعی هم که سریال مکمل آن محسوب میشود، در پی القای این فکر است که قدرت خداوند دارای شریک و همانند است و نیروهایی وجود دارند که بتوانند در این قدرت با او همتایی کنند. آیات سوره نورانی توحید را به یاد بیاوریم که در بیان یگانگی خدای بی همتا دقیقا بر همین دو مورد انگشت گذاشتهاست: خدایی که نه زاده شده و نه میزاید، و هیچ کس همتای او نیست. میبینیم که سازندگان و نویسندگان سریالهایی از این دست دقیقا با فکر و برنامهریزی شده، موضوع حضور شیطان را در داستانهایشان میآورند. آنان به دنبال القای قدرت برتر شیطان و داشتن نیرویی همسان خداوند برای او هستند. این اندیشه به شدت تحت تأثیر تفکرات انحرافی بازمانده از دوران فراعنه همچون کابالیسم است که در هالیوود طرفداران بسیاری دارد و برخی کارگردانهای مشهور آمریکایی خود را مأمور ترویج تفکرات آنها اعلامکردهاند.
رد پای آشکار کابالا
آلاندا لوئیس باودن، پژوهشگر سینما و هنر در مقالهای با نام « جادوی سینما: متحد کردن دیگرباره خلاقیت، هنر و جادو از طریق ظهور لوسیفر کنت آنجر» که در شماره ۲۹ فصلنامه علمی، ادبی و زیبایی شناسی در سال ۲۰۱۹ منتشر شدهاست، به صورت ویژه به فیلم «ظهور لوسیفر» به کارگردانی کنت آنجر (متولد ۱۹۲۷) فیلمساز آمریکایی پرداختهاست که سال ۱۹۷۲ به عنوان یکی از فیلمهای پیشگام در عرصه نمایشی کردن تصویر شیطان در سینما ساخته شدهاست. آنجر به صراحت گفتهبود این فیلم، هم یک فراخوان آیینی سینمایی و هم ادای احترام به خدای شخصی او، لوسیفر است. او تحت تأثیر آموزههای فرقه تلما بود که در آن شخصیت لوسیفر به معنای شر مطلق یا شیطان نیست، بلکه با خدای مصری، هوروس، برابر نهاده شدهاست. فرقه تلما توسط غیبتشناس بریتانیایی، آلیستر کراولی سال ۱۹۰۴ تأسیس شد و تلفیقی از سنتهای باطنیگرایی شرقی و غربی مانند کابالا،، تانترای هندی و هرمتیک عرفان مصری است. کراولی که معتقد بود جامعه را باید از طریق «کفر درمانی» معالجه کرد به دنبال تهاجم شدید به مرزهای اجتماعی و تابو بود. کراولی در کتاب خود به نام قانون (۱۹۰۶) با طرفداری از این باور فروید که سرکوب غریزه جنسی علت اصلی پریشانی روانی است، بیان کرد آشفتگی خشونتآمیز دنیای مدرن در سرکوب غریزه جنسی نهفتهاست و به همین دلیل او در آیینهای فرقهاش به طرز دیوانهواری سحر و جادو و لجام گسیختگی جنسی را درهمآمیختهبود. کراولی فرمانهای هرمتیک مصر باستان، کابالا و رزیکلاسیسم یا چلیپای گلسرخ را با هم تلفیق کردهبود. چلیپای گلسرخ نام یک انجمن سری تأسیس شده توسط یوهانس والنتینوس آندره آلمانی در قرن ۱۷ است که عقاید باطنگرایانه داشتند و آموزههای آنها خود تخت تأثیر کابالا، هرمسیه و عرفان مسیحی بود.
کراولی بین سالهای ۲۲ ـ ۱۹۲۰ با ایجاد جامعهای در سیسیل ایتالیا به نام «کلیسای تلما»، تلاش کرد دیدگاههای دیوانهوار خود را در ایجاد آرمانشهری! سرشار از مواد مخدر، رابطه جنسی و افراط جسمانی تجسم بخشد. از دید او لوسیفر به عنوان خدای مصری هوروس و به معنای واقعی نام او، به عنوان ستاره صبح و روشنکننده و نه به عنوان شیطان معرفی میشد. این باور در «ظهور لوسیفر» کاملا تحقق یافتهاست و فیلم در موارد زیادی چهره و شعرهایی از کراولی را به مخاطب نشان میدهد. کارگردان فیلم سرسپردگی خود به آموزههای انحرافی کراولی را هیچگاه کتمان نکرده و زمانی در یک مصاحبه در سال ۱۹۷۱ گفتهبود: «من محصولی دارم که آن را به مخاطبانم میفروشم، اسم این محصول نابغهترین نابغه قرن بیستم به نام آلیستر کراولی است.»
فیلم لنجر از مجموعه وسیعی از تناظرهای تلما مانند رنگها، تصاویر و نمادها به عنوان ابزاری برای به کارگیری نیروی عاطفی برای بازسازی چهره لوسیفر استفادهمیکند. مقاله لوئیس باودن نمونههایی از نمادها و نشانههای به کار رفته در فیلم ظهور لوسیفر را که بازتاب دهنده عقاید کابالیستی مانند سفیروت یا درخت زندگی یا پنتاگرام (ستاره پنج پر) است اما نکته اصلی اینجاست که کارگردان فیلم خود تحتتأثیر شدید تفکرات کراولی است که فرقه اختراعی او شعبهای کفرگوتر و بیاخلاقتر از سرچشمه اصلی یعنی کابالا محسوب میشود. صمن اینکه در فیلم ظهور لوسیفر شاهد به نمایش درآوردن صحنههای بیپروای همجنسگرایانه هستیم که با توجه به زمان ساخت آن در نیمقرن پیش نشاندهنده پیشرو بودن فیلم در عرصه بیاخلاقی است.
ستارههای سینما و جلوههای شیطان
همانطور که گفتیم سیاهه فیلمهایی با حضور شیطان در سینما بسیار بالابلند است. مرور این فیلمها بدون اشاره به نام چند فیلم مهم که گرچه در آنها شیطان شخصیت اصلی نیست اما یکی از محورهای اساسی پیشبرد داستان است، کامل نیست. فیلمهایی که برخی از آنها از جمله آثاری است که از نظر سینمایی اهمیت دارند و در فهرست آثار ماندگار تاریخ سینما، ثبت خواهند شد اما آموزههای انحرافی را به مخاطبان القا میکنند. یکی از این فیلمها «وکیل مدافع شیطان» محصول ۱۹۹۷ به کارگردانی تیلور هکفورد است که بازیگران مشهوری چون آل پاچینو، کیانو ریوز و شارلیز ترون در این فیلم بازی کردهاند. در این اثر که براساس رمانی از اندرو نیدرمن، نویسنده نیویورکی ساخته شده است، یک وکیل جوان و موفق ناخواسته به استخدام سازمانی برای دفاع از حقوق مجرمان درمیآید و نقش کارگزار شیطان را بازی میکند. در این فیلم شاهد حضور شیطانی هستیم که بیش از هر فیلم دیگری چهرهای انسانی دارد، از گریم عجیب و غریب و آتش بیرون زدن از دهان و نگه داشتن زمان و کارهایی مانند آن خبری نیست. شیطان این فیلم اما قدرت وسوسه، اغواگری و دستکاری در نظامهای جاری را به حد نبوغآمیزی داراست و با استفاده از نقاط ضعف افراد، آنها را به زیر یوغ خود درمیآورد. آل پاچینو هم نقش این شیطان را تا دلتان بخواهد خوب بازی کرده است.
حالا که بحث قدرت وسوسهگری شیطان را بیان کردیم، باید حتما از «آخرین وسوسه مسیح» به کارگردانی مارتین اسکورسیزی محصول ۱۹۹۸ هم یاد کنیم که فیلمی بسیار جنجالساز شد و نکته جالب اینکه در این فیلم هم با چهرهای تازه و منحصر بهفرد از شیطان که دختری جوان است روبهرو میشویم. این فیلم یکی از موهنترین آثار درباره پیامبران الهی است و در ادامه تلاش برای تخریب چهره و شک وارد کردن به روایت الهی درباره شیطان، خدا، فرشتگان و انبیا ساخته شده است. تلاش برای جذاب کردن چهره و شخصیت شیطان در فیلم جادوگران «ایست ویک» محصول ۱۹۸۷ مرهون بازی یکی از ستارههایی است که شیطان بودن از چهرهاش میبارد: جک نیکلسون!
این فیلم که اقتباسی از کتاب جان آپدایک به همین نام است، یک کمدی جادوگری است که در آن شیطان با سه جادوگر زن در رقابت است. فیلم به شکل واضحی متکی به جک نیکلسون است و او هم با آن چهره منحصر بهفرد، لبخند شیطانی و پیشانی بلند، هرچه از دستش بر میآید در باورپذیر کردن نقش شیطان رجیم به خرج میدهد. البته تا یادمان نرفته از یک شیطان تأثیرگذار دیگر هم یاد کنیم، رابرت دنیرو شیطان منحصر بهفرد «قلب فرشته» محصول ۱۹۸۷ است که گرچه نقشی فرعی دارد اما بهخوبی میتواند در این تریلر روانشناختی نقش شیطانی فریبنده و خونسرد را بازی کند که شخصیتی هولانگیز گرچه جنتلمن دارد، با ریشی بلند و آنکادر شده و ناخنهایی دراز اما تمیز.
از دیگر شیطانهای به یادماندنی تاریخ سینما باید از پیتر استورماره ابلیس خودشیفته، خشمگین و چند رنگ فیلم «کنستانتین» محصول ۲۰۰۵ به کارگردانی فرانسیس لارنس نام برد که فیلمی اقتباسی از روی یک مجموعه کتابهای کمیک است. این فیلم هم از تفکرات منحرفی سرچشمه میگیرد که قدرت لوسیفر و خدا را هم اندازه میداند و برای هردو، فرزند تصور میکند.
دیوید ورنر، هنرپیشه کهنهکار انگلیسی که پارسال درگذشت، در «سارقان زمان» یک فیلم علمی ــ تخیلی و کمدی به کارگردانی تری گیلیام محصول ۱۹۸۱ یک شیطان درجه یک است و با وجود اینکه خود فیلم چندان ارزش هنری ندارد، بازی این هنرپیشه در کلاس بالاتری از مجموعه بازیگران است. در این فیلم فانتزی پسربچهای به یک ماجراجویی علمی ــ تخیلی میرود، پس از آنکه همراه با گروهی دزد که از برهههای مختلفی از تاریخ دست به دزدی میزنند، سفر در زمان را تجربه میکند. دیوید ورنر نقش شیطان را بهعهده دارد، کسی که از تکنولوژی برای کنترل بشریت استفاده میکند. او همچنین در میان دیگر بازیگران و شخصیتهای فیلم متمایز است، زیرا در حالی که دیگر شخصیتهای خندهدار را بازی میکنند، او شبیه این است که یکی از شخصیتهای ساخته و پرداخته شکسپیر است که او را برای نقش ابلیس بینقص میسازد.
اما مگر میشود از شیطان و تصویر او در سینما گفت و به یاد دو فیلم رومن پولانسکی یعنی بچه رزمری (۱۹۶۸) و دروازه نهم (۱۹۹۹)، نیفتاد. نام پولانسکی با شیطان و شیطانپرستی نهفقط با این دو فیلم گرهخورده است، بلکه یک رخداد تلخ در زندگی شخصی او هم، نامش را با این تفکرات انحرافی گره زده است.
در آگوست ۱۹۶۹ شارون تیت، بازیگر و همسر پولانسکی درحالی که باردار بود، در لسآنجلس به شکلی فجیع کشته شد. باردار بودن مقتول و اینکه زمان کوتاهی از اکران موفق فیلم بچه رزمری میگذشت، اذهان را متوجه احتمال ارتباط این قتل با موضوع شیطانپرستی مطرح کرد تا سرانجام اعضای گروه جنایتکار به سرکردگی چارلز منسون دستگیر و به زندان ابد محکوم شدند. اما داستان فیلم که با این اتفاق، معنای تازه و خاصی هم به خود گرفت، درباره چیست؟ درباره زنی که نطفه شیطان را در شکم دارد. شوهرش او را به شیطان وانهاده تا در عوض به مقام و ثروت برسد. این زن (رزماری) بعد از چالشهای بسیار با خودش سرانجام به اینکه فرزند شیطان را بپروراند، تن میدهد. فیلمی درباره وسوسههای شیطان که از روشهای گوناگون و چگونگی سرسپردگی انسانها به این مایه شر میپردازد.
پولانسکی بعدا درباره همین موضوعات فیلم دیگری هم به نام دروازه نهم با بازی جانی دپ، لنا آلین و امانوئل سینیه ساخت که به جستوجو برای کامل کردن نسخههایی کتاب نفیس قدیمی به نام «دروازه نهم پادشاهی تاریکیها» توسط یک نسخهشناس میپردازد. جستوجویی که میتواند به باز شدن راه شیطان به زمین منجر شود. بسیاری معتقدند این فیلم واکنش هنری پولانسکی به گروههای شیطانپرستی است که عاملان قتل خونین همسرش بودند.
دشمنی با جبرئیل
یکی از مضمونهای مورد توجه سازندگان فیلمهای مروج شیطان، مقابل هم گذاشتن شیطان به عنوان یک فرشته و فرشتگان محبوب بارگاه الهی بهخصوص جبرئیل است. به عبارت دیگر سازندگان این گونه فیلمها تنها به فکر آسیب زدن به جایگاه و نام والای خداوند نیستند، بلکه هرچیزی که نام و عنوانی الهی و مقدس دارد، هدف آنهاست و البته جایگاهی ویژه که جبرئیل در تفکرات مسیحی دارد، باعث شدهاست یکی از هدفهای اصلی سازندگان این فیلمها، این فرشته مقرب الهی باشد. فیلم «گابریل» محصول ۲۰۰۷، به کارگردانی شان آدیس یکی از مشهورترین نمونهها در این حوزه است. در این فیلم شاهد آن هستیم که گابریل(جبرئیل) فرشته مقرب الهی خود شاگرد فرشته دیگری به نام میکائیل است. یعنی اینکه مقام جبرئیل تنزل داده میشود و در نهایت هم این فرشته که نماد تعبد و سرسپردگی به امر الهی و پیامرسان وحی الهی است، در این فیلم مقابل خدواند میایستد و طغیان میکند. دلیل طغیان و اعتراض او به خداوند این است که او متوجه شده خداوند فرشتگان را فریب دادهاست. شاید خیلی از مخاطبان با خواندن این چند سطر با خود بگویند دیدن چنین فیلم موهنی هرگز از ما برنمیآید اما واقعیت این است که این فیلمها چنان در هزارتوی پرکششی از داستانهای تعقیب و گریز و رازآمیز پیچیده شدهاست که مخاطبان ناخودآگاه داستان آن را دنبال میکنند و این جذابیتهای داستانی، ترفندی برای به دنبال خود کشیدن مخاطبان و القای تفکرات انحرافی به اوست. از همین جنس فیلمها، میشود به «پایان دوران» به کارگردانی پیترهایمز، محصول ۱۹۹۹ با بازی آرنولد شوارتزنگر اشاره کرد که در این فیلم اساسا جبرئیل در آستانه تغییر قرن و ورود جهان به دوران تازه، به شیطان تبدیل شدهاست. شوارتزنگر یک پلیس نیویورکی است که گابریل به او پیشنهاد میدهد در ازای بازگرداندن خانواده از دست رفتهاش، با او همکاری کند تا بتواند ضدمسیح را برای نبرد آخرالزمان به دنیا بیاورد اما او این خواسته را نمیپذیرد و شاهد جنگ و گریز پلیس وظیفهشناس و فرشته از دست رفته هستیم که یک فیلم با ظاهر ژانر پلیسی جذاب را رقم میزند.
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد