آن مدیری که به ناظم در جهت تنبیه بدنی بچهها اعتراض میکرد، پس از مدتی خود نیز همین کار را انجام میداد. مدیر دوست ندارد به هرکسی رو بیندازد اما مجبور میشود از آدمهای پولدار گدایی کند. دست آخر، مدیر بهدنبال دادخواستی به دادگستری احضار میشود. گویا دادخواست پیگیری نمیشود، مدیر درخواست استعفا را روی همان برگه نشاندار دادگستری مینویسد و برای دوست پخمهاش میفرستد که تازگی سرپرست فرهنگ(آموزش و پرورش) شده. جلال آل احمد در این داستان نسبت به تمام ناهنجاریها و خلافهای اداری زمان خودش فریاد اعتراض سر میدهد و آن را به زیبایی هرچه تمامتر نمایان میکند. مدرسهای که مدیر جدید وارد آن میشود، ساختمانی است که فرد پولداری به نیت گران شدن زمین، آن را در جایی دور افتاده بنا کرده و برای مدت زیادی وقف آموزش و پرورش کرده تا پس از رفت و آمد زیاد، در اطراف آن خانهسازی شود و زمینش به ۱۰۰۰برابر قیمت اولیهاش برسد و به این ترتیب هم خیر دنیا و هم خیر آخرت نصیبش شود. جلال در این داستان به رشوهدهی و رشوهگیری در ادارات نیز اشاره میکند. مدیر مدرسه، کتاب صاف و سادهای است. برای آشنایی با تکهای از تاریخ کشور و برای شنیدن شرح پریشان حالیهای مردی ایرانی که روشنفکر است و همزمان نمیتواند همه رفتارهایش را خوب انجام دهد، میشود سراغ این کتاب رفت.
جلال آل احمد سال ۱۳۰۲ در شهر تهران چشم به جهان گشود. در سنین جوانی خانه پدر را ترک کرد، بعد به حزب توده پیوست و چند سال بعد از آن کنارهگیری کرد. در همین زمان، دومین کتاب خود را «از رنجی که میبریم» که داستان شکست مبارزاتش در این حزب بود، به رشته تحریر درآورد. در دوره مصدق به جبهه ملی پیوست و پیش از کودتای ۱۳۳۲ از این جبهه هم جدا شد. پس از کودتا، دچار افسردگی شد و مدتی سکوت کرد و به سفرهای مختلف رفت. وی سال ۱۳۴۸ در ۴۵ سالگی در اَسالِم گیلان درگذشت. جلال آل احمد در طول دوران حرفهایاش، شاهکارهای بسیاری را در زمینه ترجمه و داستان از خود بر جای گذاشت. از جمله آثار او عبارتند از: نون والقلم، از رنجی که میبریم، زن زیادی، پنج داستان، سه تار، چهل طوطی، دید و بازدید، سرگذشت کندوها، نفرین زمین و در زمینه ترجمه: دستهای آلوده، بیگانه، قمارباز، مائدههای زمینی و... را میتوان نام برد.
در قسمتی از کتاب مدیر مدرسه میخوانیم: «یک روز صبح به مدرسه که رسیدم، ناظم هنوز نیامده بود. از این اتفاقها کم میافتاد و طبیعی بود که زنگ را هم نزده بودند. ۱۰دقیقهای از زنگ میگذشت و معلمها در دفتر، گرم اختلاط بودند. خودم هم وقتی معلم بودم به این مرض دچار بودم اما از وقتی مدیر شده بودم، تازه میفهمیدم که چه لذتی میبرند معلمها از این که پنج دقیقه نه، فقط دو دقیقه، حتی یک دقیقه دیرتر به کلاس بروند. چنان در این کار مصر بودند که انگار به خاطر همین یکی دو دقیقه تاخیرها معلم شدهاند...»
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد