مجید رستگار که او را باکارگردانی سریال تلویزیونی«وضعیت زرد»، مجموعه نمایشی «مسابقه کهکشان» و مستند «عابدان کهنز» میشناسیم، با ساخت مستند مردی با کیف قرمز، ضمن روایتی از کارهای موثر یالمار شاخت، نقبی هم به ایرانِ دوران دکتر مصدق، تلاش او برای حل ریشهای مشکلات اقتصادی با بهرهگیری از نظرات شاخت و رهایی از اقتصاد نفتی میزند که البته با سنگاندازی آمریکا و انگلیس ناکام میماند. رستگار البته بهجز این فیلم، با دو مستند دغدغهمند دیگر «لاتارینو» و«کدهای سیاه» هم دربخش مسابقه چهاردهمین جشنواره فیلم عمارحضور دارد وبه عبارتی پرکارترین کارگردان این رویداد هم است.
درنگاه اول، انتخاب شخصیتی مثل یالمار شاخت، کمیسر مالی و ژنرال تامالاختیار اقتصاد جنگی در آلمان سالهای پس از جنگ جهانی اول، برای یک مستند ایرانی کمی عجیب بهنظر میرسد اما باتوجه به ماجراهای واقعی و تاریخی که در فیلم اشاره میشود، پیوند و اتصال او با ایران اهمیت مییابد و مخاطب کنجکاوانه ماجرای او را پیگیری میکند. چطور برای یک روایت مستند به یالمار شاخت و اتصال او با ایران و طرح موضوعاتی چون تحریمها و دشمنی و سنگاندازی آمریکا و انگلیس رسیدید؟
در فیلمنامه بود که به این روند و قلابکردن موضوعات مختلف رسیدم. این اتصال در مرحله پژوهش چندان عمیق نبود اما در قصه سعی کردم پیوند عمیقتری میان شخصیت شاخت، ایران و موضوعات مختلف ایجاد کنم. در پژوهش میدانستیم که ارتباطی بین شاخت و ایران وجود دارد و مصدق از این چهره اقتصادی آلمان میخواهد به ایران بیاید تا دیدار و گفتوگویی با هم برای حل مشکلات اقتصادی کشور داشته باشند اما در مرحله متن و فیلمنامه، روایت و این اتصالات را دراماتیزه و جذاب و بر تعلیق ماجرا اضافه کردم. روایت مستند، فلاشبک و فلاش فوروارد دارد و مدام در حال رفت و برگشت میان سالهای مختلف است.
چون تقریبا همه فیلم، آرشیوی است، این رفت و برگشتها، کارهای گرافیکی، کلاژموشن و موشنپیکچر باعث جذابیت مستند و همراهی مخاطب با آن میشود.
یکی از دلایلی که سراغ ساخت مستندمردی باکیف قرمزوهمچنین فیلمهای لاتارینو و کدهای سیاه رفتم، خاص بودن سوژههای آنها بود. مردی با کیف قرمز سوژه خاص و جذابی داشت که من هم از ابتدا اطلاعی درباره آن نداشتم اما بعد که در پژوهشها به شخصیت یالمار شاخت، نقش او در تحول اقتصادی آلمان و ارتباطش با ایران و سنگاندازی انگلیس و آمریکا رسیدم، این خط و ربطها شکل پررنگتری به خود گرفت. آن رفت و برگشتهای زمانی، کلاژ و کارهای گرافیکی هم برای ایجاد جذابیت بیشتر و همراهی بهتر مخاطب انجام شده است. وقتی فیلمساز سوژه و قصه را دوست داشته باشد، یک سری راههای خلاقانه را هم برای روایت آن پیدا میکند.
آن کیف قرمز به نماد شخصیت شاخت تبدیل میشود و حتی باتوجه به مضمون و محتوا و اتفاقات فیلم، رنگ کیف هم معنای متناسبی مییابد. البته در عکسهای موجود شاخت در اینترنت که تقریبا همگی آنها سیاه و سفید هستند، من کیفِ قرمزی ندیدم. واقعا رنگ کیف، قرمز بود؟
(میخندد) بله، قرمز بود. این کیف قرمز را به این دلیل تبدیل به نماد شخصیت و فیلم کردم که بگویم این آدم همیشه چیزی در چنته داشت. همه آن محتویات و یادداشتهای داخل کیف، در واقع برآیندی از نگاه و تفکر شخصیت شاخت است. او کسی است که میخواست هیتلر را به دلیل خشونت و کارهای غیرانسانیاش ترور کند. شاخت معتقد بود ما مشغول ساختن مملکت خودمان (آلمان) بودیم اما هیتلر جنگ بزرگی راه انداخت. یک فیلم سینمایی هم درباره سوءقصد به هیتلر ساخته شد که تام کروز نقش اصلی آن را بازی میکرد.
«والکیری» به کارگردانی برایان سینگر. البته در این فیلم شخصیت شاخت غایب است.
بله، در آن فیلم نقشی که تام کروز بازی میکند (سرهنگ فون اشتاوفنبرگ) اجراکننده عملیات ترور هیتلر است اما در واقعیت یکی از سران حلقه فکری ترور هیتلر شخصیت شاخت بود. او کشورش را از یک وضعیت بحرانی به نقطه اوج میرساند اما شخصی مثل هیتلر میآید و به دلیل قدرتطلبیاش، نمیخواهد غرامت مربوط به جنگ جهانی اول را پرداخت کند. جالب اینجاست که شاخت در آلمان در برههای، خیلی پرطرفدارتر از هیتلر بود. هیتلر هم به این دلیل که شاخت خیلی پرطرفدار بود و خدمتهایی به خود او و کشور آلمان کرده بود، این چهره محبوب و تاثیرگذار را اعدام نمیکند. برای روایت این مستند سعی کردم قصه از بین نرود، چون حجم پژوهش خیلی گسترده بود و منابع زیادی مطالعه شد و به جز کتابهایی که در تیتراژ پایانی به آن اشاره میشود، مستندهای زیادی را هم در این حوزه و درباره جنگ جهانی، یالمار شاخت و... دیدیم. اما نکته مهمتر فیلم، پیوند و ارتباط این موارد با ایران بود.
اتصالاتوپیوندهای فیلمورفت وبرگشتها هم درلحظات و بزنگاههایدرست وبه موقع ودریک روایت غیرخطی اتفاق میافتد.
اگر فیلم روایتی خطی داشت، مخاطب آن را پس میزد. مستند باید روایت جذابی داشته باشد تا هم مخاطب خاص آن را بپسندد و هم مخاطب عام آن را دنبال کند. اگر فیلم، روایت خطی وترتیبی داشت وازجنگ جهانی اول شروع میکردم و بعد به جنگ جهانی دوم و بعد به ایران میرسیدم، کار برای مخاطب خستهکننده میشد و از این روایت خطی استقبال نمیکرد.
یکی از ویژگیهای فیلم این است که باوجود روایت موازی آلمانِ دوران شاخت و ایرانِ دوران مصدق، برخی از موارد مطروحه در مستند، شبیه نمونههای مشابه در ایرانِ این سالها و این روزهاست، مثل سرعت چاپ پول در آلمان برای عبور ظاهری از بحران اقتصادی که در برخی دولتهای ایران هم انجام شد.
میخواستیم فیلم لایههای اینچنینی هم داشته باشد و معادل و مابهازاهایی از گذشته تا امروز را در مستند ببینیم. اینکه تجربه اشتباه و ناموفق چاپ پول در آلمان آن دوران، میتواند درس و عبرتی برای ایرانِ امروز باشد. در واقع این مستند به جز روایت تاریخی، یک آموزش هم میدهد که برای مدیریت بهتر اقتصاد، کتابهای یالمار شاخت را بخوانید و کارها و عملکرد مثبت او را در اقتصاد آلمان ببینید؛ اینکه شاخت چه روشی را در پیش میگیرد که مردم به او اعتماد کنند و سرمایهشان را در اختیار دولت بگذارند. از آنسو هم دولت پاسخ مناسبی به این اعتماد میدهد. یکی از مهمترین پیشنهادهای شاخت، تامین مسکن همه مردم بود تا دیگر سرمایهشان را صرف تجارت معاملات مسکن نکنند و این سرمایه را در تولید کشور به کار بگیرند. چون به اعتقاد او، وقتی کسی دغدغه مسکن نداشته باشد، میتواند در تولید و خرید و فروش ورود کند و باعث چرخش بالاتر اقتصادی و درنهایت پیشرفت کشور شود.
موضوع مسکن بهقدری مهم است که شاخت تاکید ویژهای بر آن داشت و شما هم چند بار به نقل از او در فیلم مطرح میکنید. درحالیکه هیچکدام از دولتهای ما به اهمیت واقعی این موضوع در پیشرفت کشور پی نبردهاند و بعد از این همه سال هنوز اقدام موثری درباره آن نکردهاند و اصلا انگار عزمی جدی برای رفع این معضل ندارند. حالا هم که این وامهای جدید خرید مسکن و با این شرایط و با ماهی ۲۰ میلیون تومان قسط، بیشتر شبیه یک شوخی تلخ و دهنکجی به ملت است.
البته در میان سران دولتهای این چند سال اخیر، آقای احمدینژاد دغدغه تامین مسکن برای مردم را داشت اما متاسفانه دولتهای بعدی راهکار مناسبی در این خصوص نداشتند و برنامههایشان نتیجه کارآمدی در پی نداشت. درحالی که دولت باید اقدامی عملی و سریع برای خانهدارشدن همه مردم انجام دهد. وقتی این تامین مسکن اتفاق بیفتد، بازار برجسازان و دلالان هم تعطیل میشود.
همین الان مثل دلالان یهودی سالهای دور آلمان که از فقر و نداری مردم، پروارتر و سرمایهدارتر شدند، در ایران هم دور، دورِ دلالان است و آنها از نیازِ مردم به مسکن و اوضاع بد معیشتی و اقتصادیشان، نهایت سوءاستفاده را میکنند.
دقیقا همین است و عملا مابهازای آن سودجویان را در جامعه امروز ایران میبینیم. منتها در آلمانِ آن زمان شخصی مثل شاخت بود که جلوی اشتباهات اقتصادی را بگیرد اما در ایران کسی نیست. البته تلاشهایی صورت میگیرد اما عمیق نیست. وقتی شاخت مسئولیت امور اقتصادی رابه عهده میگیرد، اول چارهای برای معضل مسکن میاندیشد و بعد هم پیشنهاد میدهد مردم به صنعت ورود کنند. درمستند لاتارینو هم همین بحث رامطرح میکنم که به جای اینکه نخبه کشور را به صنعت وصل کنیم او را تبدیل به نیرویی پشت میز نشین کردیم و به اوگفتیم ایدهای برای استارت آپ بده. شما با این کار، باعث فلج شدن صنعت کشور میشوید و پنج تا ۱۰سال نخبهها را ازصنعت دور میکنید. ثمره این اقدام، مقابله با کدام تحریم است؟
تحریم هم از موضوعات مشابهی است که هم آلمانِ آن سالها با آن مواجه بود وهم ایرانِ این سالها. باوجود اینکه جنس و دلیل تحریمها متفاوت است امابعضی راهکارهای شاخت میتواند پیشنهاد والگویی برای مقابله باتحریمهای ایران هم باشد.
دقیقا. بهنظرم کسی که اقتصاد خوانده، شاخت را میشناسد و میتواند به مسیری که او رفته فکر کند و معادلهایی برای اجراییکردنشان در ایرانِ امروز درنظر بگیرد.
برای حل مشکلات اقتصادی ومسکن و...امروز چقدر به شخصیتی مثل شاخت نیاز داریم؟
واقعا. ایران به یک منجی اقتصادی نیاز دارد. اما تا وقتی دربخشهایی ازبدنه دولت و مجلس وبخشهای دیگر، افرادی هستند که نفعشان در همین وضعیت است، مجال کار به شخصیتی مثل شاخت حتی درصورت وجود هم داده نمیشود.
بازیکی ازشباهتهای آلمان دردوران بحران اقتصادی باایرانِ امروز،حذف صفر ازمارک(واحد پولی آلمان درگذشته) است.
البته شاخت بعد از حذف صفر، کاری میکند که کسی اجازه خرید وفروش دلار را نداشته باشد اما اینجا صرافیها برای همین معاملات دلاری، ایجادِ دلال وتورم میکنند. شاخت برای رفع چنین معضلاتی، دلالها راجمع و کاری کرد مردم دلارهایشان را فقط به دولت و بانکها بدهند. وضعیت دلار به این شکل کنترل شد. با چنین وضعیتی دیگر بیزینس دلار، طلا و ملک بهوجود نمیآید. وقتی کسی جواب نمیدهد که چطور ماشین یکمیلیارد تومانی در امارات به محض ورود به ایران تبدیل به چهارمیلیارد تومان میشود و چطور پرایدی که یکهزارم آپشن ماشین خوب خارجی را ندارد، به قیمت ماشین لوکس کرهای فروش میرود و... وضعیت اقتصادی ما همین خواهد بود. به نظرم دلالانی که نان این وضعیت معیشتی و اقتصادی نامناسب ملت را میخورند، خائن هستند.
بهعنوان پرکارترین کارگردان این دوره جشنواره عمار، نظرتان را درباره این رویداد هم بگویید.
جشنواره عمار، ظرفیت بزرگی است، چون به سوژهها و موضوعات متنوع و دیدهنشدهای امکان طرح و نمایش میدهد. عمار تکمیلکننده جشنوارههای دیگر به لحاظ پرداخت به سوژههاست وآثاری درزمینه نقد درونگفتمانی، ملت قهرمان و موضوعات متنوع دیگر را دربرمیگیرد.عمار، جشنوارهای ازدل مردم است و باوجود برگزاری استاندارد و حرفهای، فضای خودمانی و صمیمانهای دارد.
از تسخیر لانه جاسوسی تا نقد معاونت علمی
مجید رستگار بهجز فیلم «مردی با کیف قرمز» با دو مستند دیگر هم در بخش مسابقه چهاردهمین جشنواره مردمی فیلم عمار حضور دارد: «کدهای سیاه» و «لاتارینو». رستگار درباره کدهای سیاه میگوید: این فیلم از منظر متفاوتی به تسخیر لانه جاسوسی میپردازد. بحث اصلی در این فیلم بیاعتنایی رسانههای فرهنگی ما به چنین سوژهای است، اینکه آمریکا چگونه طی این سالها چندین فیلم و سریال داستانی، مستند و نمایش وکتاب دراین زمینه تولید کرده وعلاوهبرآن پرداختن به این مسأله، جزو مباحث اصلی و درسی دانشجویانشان است اما در کشور ما همه چیز به یک روز۱۳آبان محدود میشود و این ماجرا شکل یک عادت و تقلیدی دارد که انگار هر سال باید انجام دهیم. یعنی مسأله تسخیر لانه جاسوسی، باز و پرداخت و تبیین نمیشود. مستند کدهای سیاه این مسأله را باز کرده است و به این میپردازد که آمریکا چگونه با قدرت رسانهای و با وجود اسناد مختلف و معتبر موجود درباره جاسوسی ایالاتمتحده، واقعیت را طور دیگری مطرح میکند. کدهای سیاه از این منظر پژوهش خیلی دقیقی دارد و مخاطب برای اولین بار موارد تازهای درباره تسخیر لانه جاسوسی میبیند. مخاطبان حرفهای فعال در سینما و تلویزیون با دیدن این مستند واین تحقیق و پژوهش میتوانند دهها فیلم و سریال و مستند تولید کنند.رستگار درباره لاتارینو هم اشاره میکند: این مستند درباره عملکرد۱۰ساله معاونت علمی است اما چون محتوای آن خیلی پیچیده و درعینحال پراکنده بود، نیاز به یک راوی داشت تا این محتوا را به یکدیگر قلاب کند و قصه را پیش ببرد. بنابراین سعی کردم در فیلمنامهای که مینویسم، این پیوند بخشهای مختلف محتوا را حفظ کنم. در لاتارینو به این پرداختم که چگونه و چرا معاونت علمی طی ۱۰سال ازآن ریلگذاری وهدف اصلی و اولیه خود خارج شده است. یعنی ازجایی که قرار بود مهاجرت معکوس ایجادکند، بیشترمهاجرت ایجاد کرده است. ازسوی دیگر ریلگذاری بلایی سراین سیستم آورد که عدهای سوءاستفاده هم کردند. نتیجه این سوءمدیریت، خانههای خلاقی شد که حالا ۷۰درصد آن تعطیل است. درلاتارینوبه این اشاره میکنیم که معاونت علمی باید بیشتر روی یافتن نخبهها وبحث دانشبنیانها ورفع تحریمها تمرکز ونخبهها را به صنعت و زیرساختهای کشور وصل میکرد امادرعوض به کارهای سطحی وصرفهزینههایکلان پرداختکه نتایجمطلوبی نداشت.