رئیسجمهور منتخب اما با تاکید بر وفاق ملی، در برابر تمامیتخواهی تندروها ایستادگی کرد و ترکیبی معقول و قابل پذیرش برای رأی اعتماد در اختیار مجلس قرار داد. شکست اصلاحطلبان تندرو در نفوذ به ارکان دولت، موجب شد تا ایشان نگاه مبارزهجویانه خود به امر سیاسی را وارد مرحله جدیدی کنند و بار دیگر با اپوزیسیوننمایی، دنبال اغتشاش در کارکرد نهاد دولت باشند. در میانه اغتشاشآفرینی اصلاحطلبان تندرو، برخی نیروهای شناختهشده اصلاحطلب نظیر عباس عبدی و محمدرضا جلایی پور با جهد تئوریک و رتوریک، درصدد مقابله و بازآرایی اندیشههای چپ برآمدهاند. این دو چهره و چهرههایی نظیر این دو به دنبال این هستند تا بانقد مبارزهجویی تندروها، امر سیاسی را ازعناصر تقابلی، پاک و با جایگزینهای تفاهمی، پر کنند.عباس عبدی در این میان نقشی متفاوت به خود گرفت و با نامه مستقیم به محمد خاتمی، راهبر معنوی جبهه اصلاحات، دگماتیسم تندروهای اصلاحات را به نقد کشید و خواستار نقد رفتارها و گفتارهای نادرست منسوب به جبهه اصلاحات شد. او دو روز پیش نیز در یادداشت دیگری، سیاستورزی ذاتگرایانه و هویتطلبانه رادیکالها و برچسبزدن ایشان به مخالفان غیررادیکال را به چالش کشید. محمدرضا جلاییپور، دیگر چهرهای است که علم رودررویی با سیاستورزی ستیزهجویانه را بلند کرده است. وی درگفتوگویی باانتقاد از ستیزهجویی رخنهکرده در بافتار کنش تندروها تاکید کرده که آنان با این روند، زمینههای شر عمومی و تضعیف ایران را فراهم میکنند. جلاییپور دراینباره با تاکید بر لزوم تحقق خیرهمگانی تاکید کرد:«آرمانگرایی واقعنگرانه وکمک به تحقق عملی خیر همگانی و اصلاحات و گشایشهای تدریجی، عموما صبوری، واقعنگری و فضیلتمداری بیشتری از صرف مطالبهگری تحقق آرمانها و مبارزهجویی مدام میطلبد.» اصلاحطلبان رادیکال نشان دادهاند که تحلیل درستی از انتخابات و شرایط پساانتخابات ریاستجمهوری نداشته و آن را صرفا براساس مدل ستیزهگرایانه خود تعریف کرده و در گام اول معتقد بودهاند که رادیکالیسم آنان موجب پیروزی پزشکیان در انتخابات شده است. اصلاحطلبان رادیکال چنین میپندارند که علت تغییر فضا در خرداد۱۴۰۳ و تایید صلاحیت چهرهای نظیر پزشکیان و بازشدن فضا برای کنشگری اصلاحطلبانه، تحریم انتخابات در اسفند۱۴۰۲ بوده وبه بیان دیگر، ساختار در وضعیت ناچاری و کلپس، مجبور به دادن امتیاز شده است. تندروهای اصلاحات براساس همین توهم نیز همچنان تنها شیوه ممکن را ستیز و مبارزه دانسته و بدون توجه به فرصت پیشآمده برای حضوردرساختار،همچنان غیریتسازی،برساختاری و مبارزه سیاسی با حاکمیت را دنبال میکنند.این فلسفه و شیوه زیست سیاسی که قهرا ندیدن فرصتهای بهوجودآمده را به دنبال میآورد، برای اصلاحطلبان و برای کشور موجد خطراتی خواهد بود. خطرش برای اصلاحطلبان این است که موجب حذف تدریجی آنها از ساخت سیاسی کشور که نوعا بر عقلانیت و تفاهم و همافزایی ابتنا دارد، خواهد شد و ازسوی دیگر ریسکش برای کشور این خواهد بود که موجب ایجاد رگهها و رشحاتی از قطبیگری و ثنویتاندیشی در سیاست میشود که نتیجهاش جز هزینه و هزیمت نیست.