این اثر نهتنها بازآفرینی یک داستان مذهبی-تاریخی برجسته در ادبیات دینی جهان است، بلکه بهعنوان یک پاسخ فرهنگی به موج تولیدات هالیوودی با محوریت سوژههای مشابه ارزیابی میشود. برخلاف آثار غربی، که اغلب روایتهای تحریفشدهای از پیامبران ارائه میدهند، «موسی کلیمالله» تلاش دارد روایتی عدالتمحور و وفادار به مضامین توحیدی ارائه دهد. در چنین بستری، مدیریت فرهنگی این پروژه، بهویژه در مراحل تولید، توزیع و تاثیرگذاری، نقشی حیاتی در نمایندگی فرهنگی جمهوری اسلامی و تقویت هویت ملی و اعتقادی ایفا میکند.
در شرایطی که سینمای ایران سالها از نظر تکنولوژی و زیرساخت نسبت به صنعت فیلمسازی جهان عقبمانده بود، این پروژه فرصتی استثنایی برای ورود به عرصه تولیدات با کیفیت بصری بالا و استفاده از فناوریهای نوین بهشمار میآید. هزینههای چندهزار میلیارد تومانی خرجشده برای واردات تجهیزات پیشرفته و احداث زیرساختهای جدید، مانند استودیوهای مجازی و فناوریهای سینمایی پیشرفته، نشاندهنده اهمیت این پروژه بهعنوان نقطهعطفی در بازسازی ظرفیتهای تولیدی سینمای ایران است. این تصمیمات راهبردی، فراتر از صِرف تولید یک فیلم، الگویی برای آینده سینمای ملی میسازد و میتواند سرمشقی برای دیگر تولیدات حماسی و تاریخی کشور باشد.
به همین مناسبت و همچنین به بهانه نمایش این فیلم در اکران نوروزی سال 1404 با احسان رستگار، منتقد سینما و مهدی ناظمی، پژوهشگر فلسفه هنر به گفتوگو نشستیم و این فیلم را بررسی کردهایم.
بهعنوان مدخلی برای بررسی فیلم موسی کلیمالله، بهتر است نظری کلی درباره این فیلم ارائه دهید تا در ادامه مفصلتر به این اثر بپردازیم.
ناظمی: بله؛ پروژه موسی یک جنبه حیثیتی پیدا کرده و همین باعث شده تا به پروژهای خاص تبدیل شود. صحبتم را با یک مثال آغاز میکنم تا موضوع روشنتر شود؛ پل روی دریاچه ارومیه به نام پل شهید کلانتری یکی از طولانیترین و قدیمیترین پروژههای جمهوری اسلامی است که از زمان شاه کلنگ آن زده شد. اما در دوره انقلاب به دلایل مختلف امکان توافق با هیچ پیمانکار خارجی بهوجود نیامد. در دورهای آقای احمدینژاد گفت که من باید این پروژه را بهنام خودم تمام کنم و آمد و همانطور که خروارها خاک روی دریاچه ارومیه ریخته شد، بدون توجه به تغییر شرایط زیستمحیطی- که منجر به خشکشدن دریاچه ارومیه شد- پل ساخته شد، اما زمان کمی است که مردم و گردشگران میتوانند از این پل به عنوان یک جاذبه زیبا استفاده کنند.
وقتی با یک پروژه طولانی و دردناک مواجه میشویم باید خیلی دقت کنیم که بتوانیم شرایط را به نحو مناسبی مدیریت کنیم تا نقضغرض اتفاق نیفتد. پروژه موسی پروژهای است که بههرحال بهدلیل عوضشدن چند کارگردان و مهمبودن آن برای جمهوری اسلامی و به این دلیل که به روایت اسلامی از ماجرای موسی و قوم یهود اشاره دارد، پیچیدگی بیشتری را برای نویسندگی و تهیهکنندگی در این فضا ایجاد کرد. من به عنوان مقدمه ترجیح دادم این تذکر را بیان کنم که ما هر گاه با پروژه طولانی، پرحاشیه و پرمسأله روبرو میشویم، کارمان سخت میشود، مدیریتمان دشوار میشود و امکان اشتباهکردنمان بیشتر میشود. در ادامه، با کمک آقای رستگار، به بررسی نقاط قوت و ضعف این ماجرا میپردازیم.
رستگار: خدمتتان عرض کنم که منظری که آقای ناظمی مطرح کردند و بهعنوان فتح باب به آن اشاره فرمودند، مورد نظر بنده نیز هست. همین نکتهای که آقای ناظمی فرمودند، از حیث مدیریت فرهنگی و حکمرانی ملی بود. نکتهای که آقای ناظمی اشاره کردند، حکمرانی ملی بهعنوان یک مثال (مثال پل) است که ظاهرا بیربط، اما بسیار مرتبط است. سریال حضرت موسی یا فیلم موسیکلیمالله از نظر من در وهله اول از جهت مدیریت فرهنگی برای من مهم است. ده سال پیش، تقریبا اردیبهشت ۹۴، بههمراه جناب آقای سعید مستغاثی، جهت نمایش و نقد فیلم «اکسودوس» (یا خروج) به دانشکده الهیات دانشگاه تهران دعوت شدیم.بعد از آنکه فیلم را تماشا کردیم، من روی صحنه رفتم و شروع به صحبت کردم که این یک فیلم کاملا تحریفشده توسط یک کارگردان زبردست در آثار حماسی و اِپیک، مانند گلادیاتور که یکی از بزرگترین آثار این کارگردان است، مورد پسند بسیاری از مردم و منتقدان است. حتما اگر اسکات نمیبود، آن اتفاق (ساخت گلادیاتور) رقم نمیخورد، زیرا او فقط در فیلمبرداری و صحنههای آن نقش نداشت، بلکه مدیریت فرهنگی، مدیریت تولید، و تهیهکنندگی را نیز بهصورت حرفهای برعهده داشت. اگرچه بخشی از موفقیت اثر بهخاطر روحی است که هانس زمیر در اثر دمیده و بازی باشکوه و مسلط راسل کرو با همان تناسب چیدمان، بهصورت بسیار هوشمندانه در اثر گنجانده شده و این فیلم رقم خورده است. اگرچه ما آثار دیگری داریم مانند قسمت دوم که من شخصا نمیتوانم آن را در کنار گلادیاتور قرار دهم. ما صرفا یک اثر بهنام گلادیاتور داریم که واقعا بهنظر من، در مقایسه با نسخه اصلی، سوءتفاهم است. حتی دنزل واشنگتن نیز در این فیلم، بازی حقیرانهای دارد. اگرچه راسل کرو در فیلم گلادیاتور، در حدود سی و سهچهار سالگی بازی کرده بود، اما دنزل واشنگتن در اوج پختگی خود قرار دارد و یک بازیگر اسکارگرفته است و در اواخر میانسالی قرار دارد.
شما میبینید که یک مدیریت فرهنگی و یک پرداخت سینمایی و فیلمنامه بسیار منسجم و پرتعلیق به گلادیاتور تبدیل میشود. در مورد فیلم موسی کلیمالله، واقعیت این است که یک گام به جلو و یک تراز رو به بالا در تولیدات سینمایی پیش رفتهایم. از این جهت، این اثر برای من بسیار محترم و مغتنم است. اگرچه جزو آثار محبوب من نیست، اما از آن دفاع میکنم و این دو مسأله متناقض نیست. انگار که این اثر طلسم شده بود، همانطور که آقای ناظمی اشاره کردند که سه کارگردان و تهیهکننده برای این اثر عوض شدهاند.
این کار بالاخره باید ساخته میشد و وقتی این تغییرات اتفاق میافتد، این گمانه در ذهن من شکل میگیرد که مبادا ارادهای باشد مبنی بر اینکه چرا میخواهید چنین اثری بسازید، در حالی که آثار هالیوودی درباره آن سوژه، دو رقمی است. این موضوع جزو معدود سوژههایی است که از دهه ۱۹۶۰ میلادی تاکنون یعنی حدود شصت سال، آثار قوی با سوژه حضرت موسی ساخته شده است. که یکی از برجستهترین آثار متاخر آن، همین فیلم خروج (یا اکسودوس) بود که من به آن اشاره کردم.
در بحث نامگذاری فیلم نیز از آنجایی که نامگذاری با توجه به مطالعات ادیان بررسی میشود، فیلم خروج مفهوم بسیار مشخصی بهویژه در بحث یهودیت است و اشارهای است به قوم بنیاسرائیل و جایگاه حضرت موسی در آن کاملا مشخص است. ابتدا و انتهای آن تعیینشده و حاضر و آماده است تا در اثر قرار گیرد. در فیلم سینمایی موسی کلیمالله اما ما حضرت موسای واقعی و بالغی را که در فیلم بازی میکند، نمیبینیم.
اگر بخواهم آن را برای مخاطب بهصورت شفاف توضیح بدهم، باید توجه داشته باشیم که برای فیلم موسی کلیمالله از نظر ترازی که اشاره کردم، تجهیزات عظیمی برای تحقق این پروژه با کشتی وارد شد و هزینهای نزدیک به چند هزار میلیارد تومان که تاکنون انجام شده، زیرا باید این اتفاق میافتاد و میرسیدیم به اتفاقی که در نقطهعطف فیلم یا سریال حضرت موسی رخ داد. این را باید بدانیم که این مسأله یک رخداد مدیریت تولیدی برای سینمای ایران است؛ حال آنکه صداوسیما متولی آن شده است، اما بودجهای که صداوسیما هزینه کرد (که البته پیش از این در جاهای دیگر هم هزینه شده)، اینبار برای سوژه درستی بود و این اتفاق باید میافتاد تا تحول در تولید رقم بخورد و ما بتوانیم شهرک سینمایی مجازی، شهرک سینمایی هوشمند، یا شهرک سینمایی غیرفیزیکی داشته باشیم. بهخاطر اینکه من معتقدم اگر هزینه آثاری که با دلار ۲۰ سال پیش یا ۳۰ سال پیش ساختیم را محاسبه کنیم و به ریال تبدیل کنیم، حتما از عددی که برای پروژه موسی هزینه شده بیشتر بوده.
اول اینکه الان من برخی از این شهرکهای سینمایی را دیدم؛ یکی شهرک سینمایی بنیاد مستضعفان و یکی شهرک غزالی است که حتی مسخره هم بهنظر میرسد. دوم اینکه من رفتم دیدم حتی یک مورد از این شهرکهای سینمایی هم سالم نمانده است. اگر بخواهند هزینه کنند برای ترمیم آن، بهتر است که نکنند، زیرا حدود ۳۰ تا ۵۰ درصد هزینه اولیه را باید برای ترمیم پرداخت کنند. اگر اینکار را کوچکتر بسازید، بسیار بهتر و باشکوهتر میشود تا اینکه بخواهید برای ساخت کامل آن هزینه و بیتالمال را اسراف کنید. پس وقتی میگوییم چندین هزار میلیارد تومان تاکنون هزینه شده، این باید صورت میگرفت. الان اگر نشود، فردا بدتر و شدیدتر باید هزینه کنند و با بازدهی کمتر.
در نظر داشته باشید اینکه برخی میگویند فناوری بهکاررفته در فیلم موسی کلیمالله فناوری روز دنیا است، صحیح نیست. این تکنولوژی در دو دهه اخیر به کار گرفته شده است، اما بهصورت یکپارچه نزدیک به یکدهه است که در هالیوود استفاده میشود. ما وقتی آثاری مانند «مختارنامه» را در سینما و تلویزیون میسازیم، به این تجهیزات نیاز داریم. اینکه کشورهای دیگر چه میکنند به ما ربطی ندارد، اما کشوری که آثار مشابه و حماسی مثل شما میسازد، آنها دارند اینکار را میکنند، پس این اتفاق (ورود تکنولوژی به کشور) بسیار جدی و لازم بود.
ما یک ساحت مدیریت فرهنگی در مورد «موسی کلیمالله» داریم و یک ساحت نقد فیلم و نقد سینمایی داریم. اینها الزاما با هم همرتبه و همجهت نیستند، اما میتوانند مقوم همدیگر باشند برای تجربهاندوزی و استفاده در آثار بعدی.
همین ابتدای بحث توجه کنیم که مخاطب هم سردرگم نباشد و هم انتظار شنیدن سخنان بیجا نداشته باشد. ما تعریف و تمجیدمان در ساحت مدیریت فرهنگی است، همانطور که در ساحت سینمایی نقد میکنیم. بنا نیست که بیدلیل از این فیلم دفاع کنیم، صرفا بهخاطر اینکه رویکردش خوب است یا هر مسأله دیگر. شخصا مسألهای که دارم این است که قلم آقای داوود میرباقری را بسیار ارجح و جذابتر از قلم آقای حاتمیکیا در گونه تاریخی میدانم؛ چراکه آقای حاتمیکیا در زمینه آثار تاریخی تجربه چندانی ندارد.
نکتهای که در صحبت هر دوی شما بود، در بحث مدیریت فرهنگی ساخت این اثر اهمیت بالایی دارد و میتواند مانند یک تیغ دو دم عمل کند؛ موفقیتش در مدیریت فرهنگی ما تاثیر بسزایی خواهد داشت و شکستش میتواند ضربه بهمراتب بزرگتری به مدیریت فرهنگی بزند، بهخصوص امروزه که در جهان شاهد ساخت آثاری چه مستقیم و چه غیرمستقیم درباره یهودیت و صهیونیسم هستیم، مانند سریال «بیت داوود» یا فیلمهایی که شخصیتهای موثر در آن یهودی هستند.
ناظمی: درست است؛ اگر در یک زمان خاص و در یک مقطع خاص، من بهعنوان کسی که مسئولیت بهسرانجامرساندن ماجرایی را دارم و کار خودم را خوب انجام ندهم، میتواند این تلقی را ایجاد کند که آن مسیر، مسیر اشتباهی بود. منتها بحث اینجاست که آیا واقعا این تلقی قابل دفاع است؟ آیا ما هنوز از نظر بلوغ سیاسی و مدیریتی در آن سطح هستیم که برویم و بگوییم: «خب، اگر نشد، پس دیگر کلا این روند اشتباه است» یا خیر، ما باید کمکم بزرگ شویم و بتوانیم حیطههای مختلف را تفکیک کنیم؟
چیزی که میخواهم کلیتر از پروژه موسی است؛ ما بهشدت نیازمند بازسازی و تجدیدنظر اساسی در فرآیندهای تولیدات نمایشی خودمان هستیم و در این زمینه عقبمانده و پوسیده کار میکنیم. دلیل آن نه فقدان بودجه است و نه تورم، بلکه با همین دلار که هست و حدود 8 ــ 7 سال گذشته با همین شرایط اقتصادی، عده زیادی در کشور ما در اینستاگرام، فضایی برای واردات واکسن اچپیوی در شبکه بهداشت تبلیغات میکنند. البته این دارو در بیمارستانها و داروخانهها نیز به قیمت بازار وجود دارد. من وقتی اینستاگرام را چک میکنم، که حجم تبلیغات چقدر است، نه در یک مقطع بلکه در چند سال و مقاطع مختلف، میتوانم حدس بزنم که واردات این واکسن چه سود بزرگی برای واردکننده دارد که چندین سال است تبلیغ میکند.
اما مقصود من از این حرف چه بود و درباره چه مسالهای صحبت میکنم؟ درباره موضوعی صحبت میکنم که حداقل از نظر شخص اول این کشور، عرصهای بهشدت بحرانی است، یعنی نهتنها برای ایشان، بلکه قطعا بسیاری از افراد چنین نظری دارند و بارها گفتم ما در زمینه رسانه داریم بهشدت عقب میافتیم. ما دچار بحران هستیم و زبان دشمنان و رقبا، زبان برنده و موثری است و زبان ما دارد کوتاه میشود. ما داریم اوج و شکوهی که قبلا داشتیم را از دست میدهیم. یک مثال بزنم دراینباره:
شما یک میدان جنگی را تصور کنید که در آن من نیاز به یک موشک دارم با یک برد موثر تا دشمن بترسد و عقب برود. گاهیاوقات آن یک موشک یک مسأله است، اما مسأله دیگر این است که آیا تیر ساده در خشابتان دارید که یک تیراندازی عادی داشته باشیم؟ اکنون تولیدات نمایشی ما نسبت به رقبای قدرتمند در جهان و منطقه که بهوجود آمدهاند، مانند کرهجنوبی، ترکیه، و کشورهای عربی، چگونه است؟ الان ما حتی به لحاظ کمی و شکلیترین معنای ممکن در مقابل این کشورها تولید داریم؟ پاسخ این است که خیر. به چند دلیل: اولا، نظام رسانهای ما در اختیار خودمان نیست، که این بحث را اینجا باز نخواهم کرد، این بحث به پلتفرمها برمیگردد. یعنی ما در کشوری زندگی میکنیم که درصد زیادی از محصولات آن متعلق به بخش خصوصی و مغلطههایی از این دست است و علیه جمهوری اسلامی استفاده میشود.
ثانیا، بخشی است که جمهوری اسلامی بودجه خرج میکند که بسازد اما نمیتواند، چون امکان تولید صنعتی را از دست دادهایم. شما میروید، مثلا چندین سال بودجه و سرمایهگذاری برای سریالهایی مثل مختار، امامعلی(ع) و امثالهم خرج میکنید، درحالیکه همه میدانیم که قطعا نمیتوان از آقای میرباقری انتظار داشت که کارهای بیشتری تولید کنند، چون نمیتوانند عمر طولانی داشته باشند و در پروژههای جدید کمک کنند. حتی الان آمبولانس در محل پروژه مستقر است و آقای میرباقری در رفتوآمد است. دلیل بهوجود آمدن این پروژههای سنگین چیست؟ دلیلش این است که ما از روش تولید جدید عقب افتادهایم و آن روش را در اختیار نداریم.
ترکیه مثلا یک پلتفرم میخرد، منظورم از پلتفرم زیرساخت است و مثلا صد قسمت کار تولید را میکند و مخاطب درگیر این کار میشود. هرچقدر هم کیفیت کار ضعیف باشد، بعد از ۲۰ یا ۳۰ قسمت که من به این کاراکترها عادت میکنم، دیگر تا قسمت صد اثر را دنبال میکنم و اثر کار خودش را با من انجام میدهد. اما من نمیتوانم این کار را انجام دهم. ما برای ساخت سریالهای ۱۳قسمتی، ۲۰ قسمتی یا ۲۶قسمتی، 3 ــ 2 سال زمان و بودجه صرف میکنیم. اما این بودجه بهدلیل روشهای کهنه و قدیمی تولید، صرف اموری میشود که یا بازدهی کافی ندارند یا از بین میروند. حتی اگر فرض کنیم نتیجه کار باکیفیت باشد باز فایدهای برای ما ندارد. موضوعاتی که باید برای آنها سریال و فیلم ساخته شود، بسیار فراوان است و از الان تا صد سال آینده، ما در حوزههای مختلف سوژههای عقبافتاده داریم.
برای مثال، در حوزه دفاع مقدس، تاریخ انقلاب، تاریخ ایران، و همچنین در حوزه مردان و زنان پرافتخاری که در عرصههای علمی، دانشجویی، هنری، و ادبی کار کردهاند، سوژههای بیشماری داریم. حال چگونه میتوان این عقبماندگی را جبران کرد؟ تنها راه این است که فرآیند تولید قدیمی و ناکارآمدی که داریم، کنار گذاشته شود. از این نظر در این زمینه، گامهایی که اخیرا برداشته شده است (نام آن را «ایکس آر» یا استودیوهای مجازی میگذارند) مربوط به ۲۰ سال پیش است. این روش حتی در عرصه جهانی هم قدیمی شده است، بااینحال ما در ایران هنوز شروع به استفاده از آن نکردهایم. این مسأله نشان میدهد که حتی وقتی ما دست به کار شویم، باز هم دیر کردهایم. درنهایت، چه نتیجهای حاصل میشود؟
اینکه مدیران گذشته اشتباه کردهاند و باید این بودجهها صرف ساخت زیرساختهای پیشرفته میشد. بهعنوانمثال، اگر شما قصد برگزاری یک برنامه گفتوگومحور در صداوسیما را داشته باشید، حتی برای تزیین صحنه و گلآرایی هزینههای گزافی صرف میشود. اگر تصمیم با من بود، میگفتم این پولها باید جمعآوری و صرف واردات فناوریهای جدید شود تا زیرساختهای قدیمی به زیرساختهای مدرن تبدیل شده و توانایی تولید انبوه پیدا کنند.
شهرکهای سینمایی ما، همانطور که قبلا هم گفته شد، تقریبا ویران شدهاند. ساختوسازهایی که در این شهرکها انجام میشود، اغلب کوتاهمدت است. پروژهای ظرف شش ماه یا یک سال تمام میشود و پروژه بعدی روی همان دکور استفاده میکند و این پروژهها اساسا ماندگاری ندارند. همه وضعیت شهرک غزالی را میدانند. بههرحال، چند اثر که اخیرا تولید شدهاند، نشان میدهند که این شهرکها در چه شرایط نامساعدی قرار دارند. ما باید ساختار خود را تغییر دهیم؛ این چیزی است که من متوجه میشوم. حالا شما میگویید فناوریهایی مانند ایکسآر آمده یا فناوریهای جدیدتری مانند هوشمصنوعی وارد شدهاند. بسیار خب، باید بیایند و بههرحال اینها نیازمند سرمایهگذاری کلان هستند. ما چارهای غیر از این نداریم و تا همین حالا هم بسیار عقب هستیم. بیش از این هم نباید در این زمینه تعلل کنیم.
دوستانی که زحمت کشیدهاند، از مدیران صداوسیما تا افرادی چون آقای سیدمحمود رضوی و دیگر مسئولان، کارهایی را در این حوزه انجام دادهاند. به نظر من، این اقدامات باید انجام میشد. اگر هم تاکنون انجام نشده، باید هرچه زودتر عملی شود. بنابراین، از منظر من این مسأله قطعی است و هیچ تردیدی در ضرورت انجام آن نیست. اما حالا در کیفیت فرآیند انجام کار ممکن است صحبتهایی وجود داشته باشد. شاید کسی نظری داشته باشد یا انتقادی کند؛ هیچ ایرادی ندارد و قابل نقد است. ممکن است دوستان بگویند: «چه کار کنیم که این تکنولوژیها انحصاری نشوند؟» من هم این نگرانی را قبول دارم.
اینکه این فناوریها حالت رانت پیدا کنند، مسألهای است که باید مورد توجه قرار گیرد. از این جهت، باید چندین استودیوی جدید داشته باشیم. بهتدریج باید سوله ــ استودیوهای نوین ایجاد کنیم. البته شهرکهای قدیمی نیز باید تا حدی بازسازی شوند. همانطور که گفتم، با این میزان تولیداتی که در صداوسیما، سینما و پلتفرمهای مختلف داریم (که البته آن پلتفرمها نیز باید زیرمجموعه سیاستهای جمهوری اسلامی قرار گیرند) این مقدار تولید بسیار کم است و ما باید از طریق تقویت زیرساختها و اصلاح فرآیند تولید، این عقبماندگی را جبران کنیم. اگر در چند نقطه بتوانیم فرآیند تولید را بهدرستی مدیریت کنیم، تغییرات بزرگی اتفاق خواهد افتاد. برای مثال، اگر شما به من بهعنوان تهیهکننده یک پروژه را واگذار کنید، من بهجای ساخت سریالی ۲۰قسمتی، میتوانم پروژهای صدقسمتی تولید کنم، چون دوره روشهای سنتی تولیدی به پایان رسیده است. روشهایی که در آن عدهای خاص از نظر اقتصادی منتفع میشدند و تولیدات باکیفیت را از ما دریغ میکردند دیگر مناسب نیستند و اکنون باید به روشهای مدرن و کارآمد رجوع کنیم. سؤالتان بخش دومی هم داشت ... .
بله بعد فرهنگی فیلم موسی کلیمالله با توجه به ساخت آثاری درباره یهودیت در سال گذشته میلادی...
بله؛ نکته کلی که در این بخش مطرح بوده، اهمیت ساخت اینگونه آثار، بهویژه آثاری که در رابطه با یهودیت ساخته میشود، است. این مسأله با توجه به شرایط دنیای امروز، اهمیت مضاعفی دارد. همانطور که مشاهده میکنیم، جهان درباره اسلام، مسیحیت، یهودیت و دیگر ادیان آثار بسیاری میسازد. در واقع ما در یک دنیای جهانی شده همه درباره یکدیگر قضاوت میکنیم و گریزی از این مسأله نیست. کسانی که مسلمان نیستند، درباره مسلمانان قضاوت و تولید اثر میکنند. کسانی که بودایی نیستند، درباره بوداییان میسازند. همچنین کسانی که درباره یهودیت آثار تولید میکنند، الزاما یهودی نیستند.
ما نیز پیشتر درباره پیامبران زیادی آثار ساختهایم؛ ازجمله حضرت عیسی(ع) و دیگر پیامبران الهی. این موضوع اهمیت بسیاری دارد و لازم است بهطور ویژه به آن پرداخته شود. اگر بخواهم بسیار خلاصه توضیح دهم، یهودیت امروز که بر بسیاری از مناسبات اقتصادی و سیاسی جهان بهویژه در رژیمصهیونیستی حاکم است، با آن بنیاسرائیل مظلوم دوران مصر و فراعنه بسیار متفاوت بوده و تبدیل به همان فراعنه شده است. تفکر یهودیت امروز نژادپرستانه و ضدبشری است و آنها یکی از بزرگترین جنایتکارانی هستند که تاریخ به خود دیده است. این مسأله زمانی که با جنایتکاران دیگر در تاریخ، مانند مغولان مقایسه میشود، بهخوبی برجسته میگردد. هیچ جنایتکاری به اندازه یهودیت امروز که در رژیمصهیونیستی تبلور یافته، چنین رویکرد ضدبشری نداشته است.
موضوع اینجاست که یهودیت کنونی، به معنای واقعی کلمه اعلام جنگ با انسانیت و اعلام جنگ با خداوند کرده است. شاید در مجالی دیگر بتوان این مسأله را دقیقتر توضیح داد اما آنچه اهمیت دارد این است که ما باید این روایت را بهدرستی بیان کنیم. لازم است نشان دهیم که بنیاسرائیل در ادامه سنن انبیای الهی بودند؛ اگر خاص هم بودند این خاص بودن، نه بهدلیل خون و نژادشان، بلکه بهدلیل پذیرش آیین حضرت موسی(علیهالسلام) و دیگر انبیای الهی، تلاش برای توحید و مقابله با شرک و بتپرستی بود.
این روایت باید به هر شکل ممکن بیان شود، حتی اگر عدهای از آن ناراضی باشند یا از شنیدن آن ناراحت شوند. طبیعی است که عدهای از این روایت خوششان نیاید اما اهمیت دارد که ما تفاوت یک فرد معتقد به آیین موسوی (پیرو راستین حضرت موسی) را با یهودیت امروز که رویکردی نژادپرستانه و ضدبشری دارد، آشکار کنیم. این تمایز باید برای همگان روشن شود.
رستگار: برای ورود به بحث، از صحبتهای آقای ناظمی وام میگیرم. همانطور که ایشان در ابتدای صحبتهایشان مطرح کردند، موضوع نژادپرستی و فرعون جای تأمل بسیار دارد. با استفاده از همین نکته میتوانیم وارد بحث نقد فیلم شویم. پیش از آن لازم است مسألهای را درنظر بگیریم: خدای فیلم «اکسودوس» (خروج) خدایی اسرائیلی و در عینحال شیطانی است. این نکتهای بود که حدود ۱۰ سال پیش هم به آن اشاره کردم و در دانشکده الهیات گفتم که خدای این فیلم، خدایی است که بشریت را بازیچه قرار داده و در روایت این فیلم، انسانها اسباببازی آن خدا هستند.
ما وقتی با فیلمهای بسیار قوی و باشکوه روبهرو هستیم (فیلمهایی که با حضور گرانقیمتترین بازیگران زن و مرد، تهیهکنندگان و کارگردانان و با بهترین فیلمنامهنویسان ساخته میشوند) میبینیم که همهچیز چنان برنامهریزی شده که این آثار نه فقط در اسکار، بلکه در سراسر جهان و اروپا به چشم بیاید و این فیلمها نباید دست خالی از میدان بیرون بروند. یکی از این نمونهها فیلم «اکسودوس» در سال ۲۰۱۴ بود.
در این فیلم، علاوه بر تحریف شخصیت حضرت موسی، حتی خدا هم تحریف شده است. نوعی چیدمان جهانی دیده میشود که نشان میدهد چه تفکری پشت این اثر قرار دارد. وقتی با چنین جهان سینمایی روبهرو هستیم، ساخت فیلم درباره حضرت موسی(ع) برای ما ضرورتی انکارناپذیر است. اکنون اسلام را چه کسانی معرفی میکنند؟ اسلامهراسان. افرادی که هدفشان تخریب چهره اسلام است، در حال معرفی این دین هستند. در حالیکه این وظیفه باید از ابتدا برعهده ما میبود. بدون شک ما در این زمینه کوتاهی کردهایم و مشکلاتی داشتهایم که فضا را برای دیگران باز گذاشتهایم. بهعنوان مثال وقتی به شخصیتی مانند حضرت موسی دست میگذاریم، میبینیم که حتی در این حوزه نیز هالیوود پیش از ما و بیش از ما کار کرده است. نمونه مشابه دیگر در این زمینه، حضرت یوسف است. ساخت آثاری درباره چنین شخصیتهای تاریخی و الهی باید از اولویتهای ما باشد.
در مورد سریال حضرت یوسف، باید بگویم که نسخه ایرانی این شخصیت بسیار جذابتر و زیباتر از نسخه هالیوودی آن بود. اگر نمونههای مشابه را با هم مقایسه کنیم، بهوضوح میبینیم که اگرچه اثر مرحوم فرجا... سلحشور بهعنوان یک اثر نمایشی دارای عیب و ایرادهای زیادی است اما از چند جنبه قابل توجه بود. اول اینکه اگرچه از نظر کارگردانی نقطهضعفهایی دارد اما مرحوم سلحشور تمام توان خود را روی فیلمنامه متمرکز کرده بود. همین موضوع باعث شده که نقطهقوت این اثر، وفاداری و قابلاستناد بودن فیلمنامه آن باشد.
میتوان این فیلمنامه را بهاصطلاح «پرارجاع» و «پراستناد» توصیف کرد، چیزی مشابه مقالات علمی پرارجاع (پرایندکس). این ویژگی یکی از ارزشمندترین جنبههای این اثر است، هرچند جای تأسف دارد که کارگردانی اثر نتوانسته به همان اندازه درخشان باشد. با اینحال باید اذعان داشت که اگر مرحوم سلحشور این کار را انجام نمیداد، چه کسی قرار بود انجام دهد؟ آیا مثلا آقای ابراهیم حاتمیکیا وارد این حوزه میشد؟ گاهی انجام یک کار، حتی اگر پر از عیب و ایراد هم باشد، در زمان خود یک دستاورد مهم محسوب میشود.
نکته دیگری که میتوان به آن اشاره کرد، بحثی است که آقای ناظمی درباره فیلم موسی کلیمالله مطرح کردند. در این فیلم بهوضوح به مسأله نژادپرستی قوم فرعون پرداخته شده است. باید توجه داشته باشیم که در اینجا ما با قوم بنیاسرائیل بهعنوان یک قوم الهی دشمنی نداریم، بلکه با قوم فرعون، یعنی نماد ظلم و استبداد روبهرو هستیم. ما با یهود و یهودیت نیز خصومتی نداریم. البته برخی مسائل انتقادی که در قرآن کریم به آنها اشاره شده، وجود دارد و ما بر آنها تأکید میکنیم و هراسی از بیان آنها نداریم. نباید بیجهت به قوم یهود و یهودیت باج بدهیم. گاهی بهدلیل اینکه فکر میکنیم رویکرد اسلام رحمانی اقتضا میکند که با نرمی بیشتری برخورد کنیم، باید روشن کرد که ما در کل با یهودیت مشکلی نداریم اما تفاوتهایی وجود دارد که باید بدون ترس و با اطمینان بیان شود.
ولی بههرحال، نکاتی که در قرآن در مورد قوم یهود و قوم بنیاسرائیل اشاره شده، فرمایش خداوندگار است و ما آنان را باید لحاظ کنیم اما بهصورت نژادپرستانه یا دینستیزانه و یهودیستیزانه نگاه نکنیم. در فیلم موسی کلیمالله میبینید که روحیهای از فرعونیت، کودککشی، و خونخوار بودن وجود دارد. در مقابل فیلمها غربی را که میبینیم، بدون اشاره آشکار به این موضوع اما بهصورت غیرمستقیم به شکنجه و اینکه جان انسانها بیارزش تلقی میشود، اشاره شده است. این را میتوانیم تصور کنیم که گاهی اراده بر این است که عدهای قربانی شوند یا بهصورت نامناسب جان بدهند.
این نگاه شیطانی را میتوانید ببینید که شیطانپرستی و تسلط جادوگران وجود دارد. اما گفتن این مسائل بسیار چالشبرانگیز است. زمانی که میخواهید موضوع معنوی و ماوراءالطبیعی را مانند حضور و اثرگذاری مستقیم شیاطین و جادوگران به مردم معرفی کنید، خود یک چالش است که چطور بگوییم و چطور نگوییم. مثلا در اثری مانند سریال «ازازیل» با نوع پرداختن به موضوع جادو کاملا مخالفم. بهعبارتی تنها چند دقیقه کافی است تا عمق فاجعه را در این اثر درک کنید.
اما در فیلم موسی کلیمالله در مورد چه دورهای صحبت میکنیم؟ در مورد دورانی که به ۳۰۰۰ یا ۴۰۰۰ سال پیش بازمیگردد، یعنی پیش از میلاد مسیح و حتی خیلی قبلتر از آن، به دوران حضرت موسی(ع). این دوره به دوران باستان تعلق دارد، حتی قبل از هخامنشیان. ما در مورد زمانی صحبت میکنیم که تصورش در ذهن ما دشوار است، زیرا هخامنشیان در ذهن ما بهعنوان بنیانگذاران پادشاهی در ایران شناخته میشوند، در حالیکه این تصور نادرست است، چرا که مادها پیش از آن وجود داشتند. اما فرمانروایی فراگیر و جهانی، بهمعنای واقعی با هخامنشیان آغاز شد. آنها بودند که یکپارچه از جانب ایران حکومت میکردند. اما در آن دوران، اوضاع کاملا متفاوت بود. عوالم و شرایط بهکلی فرق میکرد. در آن زمان، دخل و تصرف شیاطین بهصورت جدی و محسوس وجود داشت و این اجازه از جنها بعد از مدتی توسط خداوند سلب شد.
پس از آن این ارتباط با واسطه انجام میشد و امروز ما معتقدیم که این حریم، حریم ممنوع است. یعنی دیگر به ما مربوط نیست که بخواهیم آن را بهطور کامل تجسم کنیم. به همین دلیل کسبوکار و داد و ستد مالی در این حوزه حرام است. این حرام شرعی و مصرح در اسلام است و در قانون نیز جرمانگاری شده است. چرا؟ چون وجود داشته که جرمانگاری شده است. اگر کسی چنین کاری انجام دهد، مجازات میشود اما وجودش را میفهمیم و همچنان ممنوع است.
بنابراین پرداختن به چنین موضوعی نیازمند تسلط جدی بر علوم غریبه است. در فیلم موسی کلیمالله، به این موضوع تا حدی پرداخته شده که برای مخاطب قابل درک باشد. حالا اینکه من بفهمم فرهاد آئیش در نقش جادوگر چه میکند، به نظر من خیلی مهم نیست، چون خودم رفتم و مطالعه کردم. اما قرار نیست مخاطب عام به اندازه متخصصان و منتقدان بفهمد. قرار است ما در فیلم این موضوع را معرفی کنیم و در فیلم توضیح دهیم.
در فیلم، هر آنچه که مد نظر است، در فیلمنامه و زیرمتن مغفول است. گاهی پنهان شده، گاهی پرداخت نشده، به عبارت دیگر کارگردان یا حواسش نبوده، یا مهارت کافی را نداشته است. آنچه مهم است این که باید توجه داشته باشیم فرعون و فرعونیت در این اثر بهخوبی پرداخت شده است. همچنین، اشاره به خداوند و تصویرسازی از او بهگونهای که انسان را در سالن سینما روی صندلیاش میخکوب کند، در صحنههایی از فیلم، حداقل در یک صحنه، وجود دارد اینها میشوند هنرهای فیلم.
اما میخواهم قدری هم در مورد فیلم صحبت کنم. به نظر من، فیلم بین سینما و تئاتر بلاتکلیف است و این مسأله در بیانش لکنت دارد و از این موضوع خوشم نمیآید که گفته شود: «آقا، چرا انگار دارید تئاتر باشکوهی را تماشا میکنید؟» من اصلا دنبال تئاتر نیستم و از تئاتر خوشم نمیآید، اما عاشق سینما هستم و به نظر من، این دو واقعا به هم مرتبط نیستند.
در سینمای امروز، تئاتر گونهای کاملا مجزاست و سینما نیز بهعنوان یک اثر هنری و هنر نمایشی، کاملا بیربط به تئاتر محسوب میشود. گرچه بازیگران تئاتر در سینما و بازیگران سینما در تئاتر حضور دارند و نمایشنامهنویسان در فیلمنامهنویسی و فیلمنامهنویسان در نمایشنامهنویسی فعالیت میکنند، اما من این دو را دو هنر کاملا مجزا میدانم. بههمان اندازه که حاضرم سینما را بشناسم، موسیقی را نیز میشناسم. زیرا موسیقی به نظر من، روح سینماست اما نمیخواهم این دو را با هم یکی کنم و آنها را یکی نمیدانم.
از این جهت، این اثر ضعف دارد و من از آقای حاتمیکیا انتظار دارم سینما را ببینم، نه این که ایشان به سمت تئاتر گرایش پیدا کند. بهعنوان مثال، بازی شکیب شجره برای من بسیار آزاردهنده بود، در حالی که بازی بهنام تشکر مرا آزار نمیداد. همچنین، درباره بازی فرهاد آییش را یک هفته قبل از جشنواره نوشته بودم که بعید است از صیاد تجلیل شود و به علی سرابی سیمرغ داده نخواهد شد. هرچند علی سرابی مستحق سیمرغ بود و بهنام تشکر نیز امیدوار بودم نامزد دریافت جایزه بازیگر نقش مکمل شود. از قضا، هر دو نامزد شدند هر دوی این بازیگرها واقعا بازیهایی قوی داشتند و بازیهای آنها تئاتری نبود. گرچه مشخص بود که این دو بازیگر حتما در تئاتر نیز بازیهای درخشانی دارند. این قدرتنمایی ایرادی ندارد اما این که فضای سینما را با تئاتر اشتباه بگیرید، این دیگر تقصیر بازیگر نیست. مسأله من شکیب شجره نیست، بلکه به بازیگردانی ابراهیم حاتمیکیا برمیگردد.
در این اثر، خانم زارعی بازی خودش را در فیلم شیار ۱۴۳ انجام داده است و قطعا در فیلم «شیار ۱۴۳» درخشانتر بود. بازی خانم زارعی در این فیلم چه افزونهای بر «شیار143» داشت؟ بازی او در این فیلم، با وجود تشابهاتی که دارد (مثلا در هر دو فیلم کودکی از دست میرود و قصههایی مشابه وجود دارد)، به نظر من مستحق دریافت سیمرغ نبود، اما قطعا مستحق نامزدی بود. من از داوری امسال راضی نیستم و بهطور کلی مشکلات زیادی با سیستم داوری دارم و در مطلبی نوشتهام که «شرکت سهامی سیمرغ» باید برچیده شود.
این موضوع به هیچکس ربطی ندارد که کدام بازیگر چند بار سیمرغ گرفته است. بهعنوان مثال، در هالیوود، اگر بازیگری مانند جین هکمن دو بار اسکار بگیرد (یک بار برای نقش اول و یک بار برای نقش مکمل)، اگر دوباره بازی قابلستایشی انجام دهد، باز هم اسکار میگیرد. اگر هم بازی قابلستایشی انجام ندهد، حتی اگر ده بار نامزد شود، اسکار نمیگیرد. اما ما در اینجا ناکام ماندهایم. ما قرار نیست بلوغ را به دست بیاوریم، بلکه قرار است سینما را به دست بیاوریم. جشنواره فجر بهطور کلی بسیار غیرایدئولوژیک و بسیار غیرسینمایی شده است و من از چنین جشنوارهای بهشدت ناراحت میشوم. اگر شما بخواهید بعد ایدئولوژیک را برجسته کنید، این کار راضینگهداشتن سینماگران است که بسیار مبتذل و احمقانه است.
حتی از نظر سینمای ایران نیز این کار احمقانه است و به ضرر سینمای ایران تمام میشود. این کار تنها به نفع تعدادی از افراد است که میخواهند از آنجا بیرون بروند و دوستانشان را راضی نگه دارند. احتمالا برای داوران مهم نیست که چنین جسارتی را انجام دهند و به چنین جهنمی قدم بگذارند. حتی اگر رایگیری به سبک آکادمی اسکار انجام شود، این روش شرف دارد نسبت به وضعیت فعلی. اگر رایگیری به این شکل انجام شود، هر سینماگر حق رای مشخصی خواهد داشت و میتواند رأی خود را بیان کند. در آن صورت، دیگر هیچکس نمیتواند دیگری را تحت فشار قرار دهد، زیرا در آن سیستم، اگر کسی بخواهد چنین کاری انجام دهد، باید به درگیری و کشمکش متوسل شود.
متأسفانه در همین فضا، ما نقد فیلم «موسی کلیم» را میدیدیم و این اشتباه دوم جشنواره است. من حاضر هستم در مقام مقایسه، فیلمها را نقد کنم و این کار را انجام میدهم، زیرا این کار حرفهای است. اما باید در کنار آن یا پس از جشنواره، بهصورت مصداقی و موردی، فیلمها را با استانداردهای بالا و سختگیرانهی خودم محک بزنم. چه فیلم «موسی کلیمالله» باشد، چه «صیاد» یا هر فیلم دیگری که از آن خوشم بیاید.
پس این تیغ تیز نقد، یکسوم متوجه کارگردانی آقای حاتمیکیاست، یکسوم متوجه برخی بازیگرانی که به آنها اشاره کردم و بخش دیگر متوجه صحنههایی است که خدمتتان عرض میکنم. صحنههای پرده آبی و پرده سبز که اولین و سادهترین و قدیمیترین مرحله فیلمسازی با کمک هوش مصنوعی است (در زمانی که هنوز هوش مصنوعی وجود نداشت)، واقعا بهگونهای است که احساس میکنم فیلم در مرحله تدوین نهایی مشکل داشته یا هر مشکلی که قابل اصلاح نیست.
نمیدانم، اما دقیقا در همان صحنهای که شکیب شجره مقابل فرعون صحبت میکند و فریاد میزند، من از گوشه سرش پرده را دیدم. این واقعا فاجعه بود. نمیدانم، رفع این مشکل و جلوگیری از آن بسیار ساده است. همه این را بلدند. حتی در سینمای خودمان دیدهام که متوجه نمیشویم پرده آبی یا سبز است، اما اینجا بهوضوح قابل تشخیص بود. من به عمق میدان اشاره نمیکنم، زیرا واقعا میفهمم که این یک نقاشی بسیار زیباست. من درک میکنم که در آنجا رود و روح و زندگی جاری است و این بسیار مهم است. من میتوانم بهشدت عاشق آن صحنه شوم. اما ما چه میدانیم که رود نیل و اسامی که در کتاب آمده، در آن زمان واقعا چگونه بوده است؟ حتی الان هم از نزدیک آن را ندیدهایم، پس در آن زمان چگونه بوده است؟ این نکتهای نیست که شما هم نشان دهید و هم بگویید و سپس به همین حد بسنده کنید.
اگر بلد نیستید، نشان ندهید. اگر بلد هستید، نشان دهید. این موضوعی است که شما در آن مقطع و در آن مورد خاص باید به آن بپردازید. اجازه دهید فناوری به کار رفته در این فیلم را توضیح دهم: در استودیوهای ایکسآر، مجموعهای از اتفاقات بهصورت تجمیعشده و در کنار هم، بهعنوان همافزار و مکمل و تقویتکننده یکدیگر، قرار گرفتهاند که قبلا بهصورت جداگانه وجود داشتند. ابتدا باید این را برای مخاطب توضیح دهیم.
ما استودیو ایکسآر نداشتیم، اما ویآر (واقعیت مجازی)، اِیآر (واقعیت افزوده) و امآر (واقعیت مختلط) داشتیم. ویآر یا واقعیت مجازی، بیش از ۱۰ سال است که در ایران در عرصههای مختلف از جمله روزنامهنگاری (که کار ماست) و سینما استفاده میشود. اِیآر یا واقعیت افزوده و امآر یا واقعیت مختلط نیز وجود دارند. اینها همگی در کنار هم، در یک فضای محصور و بهصورت منسجم و ترکیبشده، در هم ادغام میشوند. استودیوهای ایکسآر جدید هستند اما نمونههای قبلی آن را پیش از این داشتیم. عیبهایی که من میگیرم، اصلا متوجه این موضوع نیست. عیبهایی که من میگیرم، مربوط به همان اِیآر، امآر و ویآر است و به ایکسآر نمیرسد.
بنابراین، من ترجیح میدهم بیشتر روی بحث مدیریت فرهنگی متمرکز شوم. در عین حال، به نقاط قوت فیلم نیز اشاره میکنم. بهعنوان مثال، در مورد آقای میرباقری و صحبت آقای ناظمی، نکتهای که بیان شد، اصلا نقض حرف من نبود. آقای میرباقری واقعا از کهولت سن رنج میبرند و این موضوع ایشان را آزار میدهد. حتی ما که کهولت سن نداریم، اگر در آن شرایط قرار بگیریم، آزار خواهیم دید. بهطور کلی، وقتی شما در نقاط دورافتاده مشغول تولید شبانهروزی میشوید، در آن بازه زمانی دچار کهولت، رکود و دستانداز میشوید و باید مدتی را به بازیابی و بازتوانی اختصاص دهید تا به حالت اولیه بازگردید.
قلم آقای میرباقری قطعا بسیار جذابتر و دلنشینتر از قلم آقای حاتمیکیاست، بهویژه در بحث گونه حماسی-تاریخی. با استودیویی که اکنون وارد شده است، دیگر نمیتوانم فقط به انتظار یک اثر حماسی-تاریخی بسنده کنم و در آن نقطه متوقف شوم. من میگویم که در سال ۲۰۰۹، «آواتار ۱» را داشتیم. من حالا انتظار دارم که در ایران، حداقل یک سطح پایینتر از «آواتار ۱» که ۱۶ سال پیش ساخته شد، وجود داشته باشد. این حق مخاطب است و مردم حق دارند چنین آثاری را تجربه کنند، زیرا این تجهیزات و امکانات اکنون فراهم شده است. حالا باقی ماجرا چیست؟ دو عنصر اصلی وجود دارد: اول، منابع انسانی، یعنی نیروهای فنی متخصص، و دوم، فیلمنامه. این دو عنصر را میخواهم بهطور ویژه برجسته کنم.
فیلمنامه بهدلیل حضور این فناوری، یکی از نکات خطرناک و رهزنهایی است که باید بسیار بر آن تأکید کنیم و روزنامه جامجم نیز باید بهطور ویژه بر آن تأکید کند. این نکته که مبادا داستان به حکایت «آفتابه و لگن هفت دست، شام و ناهار هیچی» تبدیل شود. من الان برخی از ایرادهایی که میگیرم، متوجه شام و ناهار است و به آفتابه و لگن نیز اشاره میکنم. اما شام و ناهار اثر نیز ایرادهایی دارد.
تصور کنیم که فیلمنامهنویس این اثر، بهدلیل روحیات خاصی که عناصر مؤلف سینمای ما دارند، متأسفانه آدمهای متکبری هستند. من اشاره میکنم که آنها مغرور نیستند، بلکه متکبرند و تبختر دارند.
آقای میرباقری میتوانست فیلمنامهنویس این فیلم و سریال باشد و بقیه کارها را به همان افرادی بسپارد که اکنون در اختیار ایشان هستند. آقای میرباقری یک پژوهشگر بسیار قابلی است اما این نکته اغلب نادیده گرفته میشود. بسیاری از مواقع، ایشان تنها بهعنوان یک کارگردان شناخته میشود که بهصورت یکپارچه مدیریت میکند، مینشیند و فیلمبرداری انجام میشود و کارهای سنگین را بهخوبی انجام میدهد. من معتقدم که آقای حاتمیکیا به تنهایی فیلمنامه نمینویسد و این موضوع بار حقوقی ندارد، زیرا من نگفتهام که فیلمنامه موسی را چند نفر نوشتهاند، میگویم که ایشان به تنهایی نمینویسد اما آقای میرباقری نیازی ندارد که بهدنبال نویسنده دیگری باشد، زیرا خودش نویسنده ارشد و برجستهای است و همچنین پژوهشگر ارشد برجستهای محسوب میشود.
فیلم موسیکلیمالله، از نظر بازیگری و بازیگردانی، اگر فرهاد آئیش را رها کنید، همان بازی را در دو نقش به شما ارائه میدهد. بهنام تشکر نیز بازی میکند و اگر خانم مریلا زارعی را رها کنید، به همان شکل برای شما بازی میکند. من مبهوت و متحیر هستم که هیچکدام از این بازیها ضعف آقای حاتمیکیا را پوشش نمیدهند. میخواهم بگویم که ما چه کردهایم؟ این اثر در جهت جهش تولیدات سینمایی جمهوری اسلامی ایران، چه در سینما و چه در سریال، باید بدون ترس، لکنت و واهمه و بهطور بیطرفانه اشاره کنیم که کیفیت اثر در حداکثر ممکن خود نیست.
خوشبختانه، سریال هنوز به پایان نرسیده و میتوان آن را ارتقا و رشد داد. من سریال را اثر جدیتری میدانم. فیلم موسی نیز در جشنواره خوب بود و همه از آن لذت بردند. همچنین، لازم است به نکتهای اشاره کنم و سپس صحبتهای آقای ناظمی را بشنویم. من این فیلم را به فیلم آقای مجید مجیدی ترجیح میدهم نظر من این است؛ هرچند شاید این عقیده چندان محبوب نباشد.
متاسفانه، فیلم آقای مجید مجیدی از نظر کارگردانی قویتر بود اما من واقعا این فیلم را ترجیح میدهم. من با برخی از رفتارهای مجیدی مشکل داشتم، مانند این که چرا باید تیمی از خارج از ایتالیا، آمریکا، چین و ژاپن بیاورد. من نمیفهمم که در آن وضعیت، که به سالها پیش برمیگردد (فیلم ایشان درباره کودکی حضرت محمد بود)، این فیلم (تولد حضرت موسی) بهتر از فیلم محمد(ص) است. اگر مخالفان این نظر را نقض کنند، اشکالی ندارد اما آن فیلم از نظر کارگردانی قویتر بود. با این حال، این فیلم در مجموع مفیدتر، بهتر و فایدهبخشتر و برای امروز ما نافعتر است.
بنابراین، وقتی فیلم حضرت موسی یا فیلم موسی کلیمالله را نقد میکنیم، هم نقاط قوت آن را در مقام مقایسه بیان میکنیم و هم نقاط ضعف آن را. در مجموع، چون نگاه ما مثبت است، دلیل نمیشود که همان کاری را انجام دهیم که برخی از این حامیان بیجا انجام دادند و با حمایت بیجا و عدم اشاره به نقاط ضعف، به رسمیت نشناختن انتقادات، ادامه دهیم و بگوییم که فقط بحث ناجوانمردی و ظلم هیأت داوران بوده است. به نظر من، عملکرد هیأت داوران قابل دفاع نیست اما خود فیلم نیز، فارغ از آن مباحث، نکات جدیای دارد.
* یک موضوعی هم که در فیلم وجود دارد در آثار ایرانی همیشه شاهد مرزبندی میان یهود و صهیونیسم هستیم و در سریال یوسف پیامبر(ع) هم حتی اشاره کوچکی به این موضوع شده بود اما در فیلم موسی کلیمالله چنین مرزبندیای وجود ندارد، به نظر شما این نوع دید در فیلم حاکی از چیست؟
ناظمی: بنیاسرائیل که به نسل یعقوب(ع) میرسند، طایفهای هستند که از این جهت میتوان گفت خاندان نبی هستند. بحث بنیاسرائیل بسیار گسترده است و من که تخصصی در این زمینه ندارم، آنهایی که سوادش را دارند، میتوانند ساعتها در مورد آن توضیح دهند. زیرا به یک معنا، ماجرای بنیاسرائیل فشرده کل تاریخ است؛ یعنی تاریخ انبیاست که از کجا آمدند، به کجا رسیدند و چرا اکنون در اینجا هستند.
علت این که خداوند تقدیرات را به این شکل قرار داده، شاید این باشد که این طایفه تبدیل به یکی از خبیثترین مردم جهان امروز شدهاند. این به این دلیل است که شما در خاندان نبوت هستید، در خاندان نبوت تلاش میکنید اما اگر در خاندان نبوت باشید و مسیرتان تغییر کند، دیگر جزو خاندان نبوت نخواهید بود. خداوند با افراد مختلف به شیوههای متفاوت برخورد میکند. یهود نیز به همین شکل است.
در سریال حضرت یوسف آقای سلحشور، یهودا نقش مهمی دارد. یهودا همان پسری است که نقش کلیدی در انداختن یوسف به چاه داشت و توبه واقعی نیز نمیکند یا حداقل پشیمانی عمیقی از خود نشان نمیدهد و این حسادت در او باقی میماند. این حسادت نسل به نسل ادامه پیدا میکند. بعد از این که بنیاسرائیل با هدایت حضرت موسی به سرزمین فلسطین بازمیگردند و آن را در اختیار میگیرند، بنییهود همچنان به شیطنتهای خود ادامه میدهند. دقت کنید که قرآن نیز دقیقا از این دو اصطلاح به تفکیک استفاده میکند: گاهی میگوید یهود و گاهی میگوید بنیاسرائیل. زیرا عمده تحریفاتی که به بنیاسرائیل نسبت داده میشود، عمدتا مربوط به طایفه یهود است، طایفهای که میخواست قدرت را در اسرائیل در قبضه خود داشته باشد.
مهمترین رقیب همه اینها، انبیای الهی بودند؛ انبیای بنیاسرائیل که اجازه نمیدادند یهود به قدرت برسد. البته یهود فلسفههای خود را داشت اما در نهایت موفق شد که قدرت را در بنیاسرائیل به چنگ آورد. خداوند نیز در پاسخ، عذاب نازل کرد و قلمرو وسیعی که بنیاسرائیل داشت، از هم پاشید. این فروپاشی را که میدانید، بقیه داستان نیز ادامه پیدا کرد؛ بختالنصر و سپس ایرانیها آمدند و عملا باعث شدند که این قوم دچار پراکندگی شود.
اما یهود، به دلیل پیوندهای قومیتی قویای که داشت، سعی کرد در عین پراکندگی، تقدیرات خود را براساس تحقیقاتش حفظ کند. یعنی شبکه ارتباطی خود را حفظ کرد، متون را به شکل تحریفشده در اختیار گرفت و مسیر خود را ادامه داد. خاورمیانه مرکز این فعالیتها بود. بهعنوان مثال، وقتی میگوییم یهودی لهستانی یا یهودی روسی، اینها همه به مجاز گفته میشوند. در واقع، هیچکدام از آنها یهودی واقعی نیستند.
یهودی واقعی، همان یهودیهای ساکن در خاورمیانه هستند که طیف وسیعی از آنها ایرانی بودند و بعدا در رژیم اسرائیل نقشهای بزرگی ایفا کردند. مسأله در اصل این است که یهودیها کسانی بودند که انحراف را در بنیاسرائیل ایجاد کردند. امروز بنیاسرائیل بهصورت یک قوم واحد وجود ندارد؛ بسیاری از آنها به مسیحیت گرویدهاند و حتی برخی مسلمان شدهاند. آنهایی که در مقابل مسیحیت مقاومت و تلاش کردند حضرت عیسی را به شهادت برسانند (که به نظر ما موفق نشدند) و آنهایی که در مقابل پیامبر اسلام مقاومت کردند (و نقل است که براساس یک نظر، حضرت عبدالله و حضرت آمنه را به شهادت رساندند و تلاش زیادی کردند تا پیامبر را نیز به شهادت برسانند)، همانها هستند. علت مهاجرت پیامبر از مکه در دوران طفولیت نیز همینها بود. این موضوعات در فیلم مجید مجیدی نیز انعکاس پیدا کرده است. در واقع، این طیف یهود بودند که اعتقاد داشتند اگر منجی از گروه دیگری غیر از آنها بیاید، باید او را بکشند تا خداوند نعوذبالله مجبور شود منجی را از طایفه یهود ارسال کند و پادشاهی به یهود بازگردد اما این اتفاق نیفتاد.
و کینهای که یهود امروز، بهویژه در رژیم صهیونیستی، از بشریت دارد، نیاز به توضیح دارد. اگر قصد انتشار این مطلب را دارید، بدانید که این کینه از انسانها، در واقع ریشه در کینه آنها از خداوند دارد. از آنجا که نمیتوانند مستقیما از خداوند انتقام بگیرند، سراغ انسانهایی میروند که تصور میکنند مورد توجه او هستند. در واقع، هدف اصلی آنها انتقام از خداست. به همین دلیل، در احادیث آخرالزمان آمده که نابودی این گروه اجتنابناپذیر است؛ نابودی آنها همان نابودی بنیاسرائیل است.
آنها از پیشگوییها و بسیاری از مسائل اطلاع دارند و اینها هستند که شبکه اقتصادی یهود را در سراسر جهان زنده نگه داشتهاند. حالا ممکن است در انگلستان، هندوستان یا هر جای دیگر ساکن باشند اما در نهایت یهودیهای خاورمیانهای هستند. حتی طیفی از آنها در اعصار گذشته به بهاییگری گرویدند یا تظاهر به بهاییگری کردند و سپس دوباره به یهودیت بازگشتند.
ببینید، مسأله فیلم آقای حاتمیکیا به نظر من این است که فیلمنامه آن قوی نیست. در مورد فیلم زندهیاد سلحشور نیز همین مسأله وجود داشت؛ فیلمنامه آن قوی نبود اما اثر او یک ویژگی داشت که مزیت محسوب میشد و آقای حاتمیکیا این مزیت را ندارد. خود قصه یوسف، بهخودیخود دراماتیک است اما قصه حضرت موسی بهطور کامل دراماتیک نیست. با این حال، طرف شما طرفدار ابراهیم حاتمیکیاست و انتظار دارید که ابراهیم حاتمیکیا این نقیصه را جبران کند که در کمال تعجب این کار را نکرده است.
رستگار: اگر مخالف صحبتهای من در مقایسه فیلمهای محمد(ص) و موسی کلیمالله هستید چون میتواند کمک کند به بحث مقایسه این آثار... .
ناظمی: به نظر من، فیلم آقای مجیدی از نظر پژوهش از فیلم آقای حاتمیکیا جلوتر است اما از نظر فیلمنامه و ساخت، فیلم قابلقبولی نیست. آنجا دیگر با سریال سروکار نداریم و باید حداکثر کیفیت را داشته باشد.
رستگار: بله چون اراده بر ساخت فیلم سینمایی بوده و سزاوار است که انتظار مخاطب از آن فیلم حداکثری باشد.
ناظمی: به نظرم مشکل اصلی اثر آقای مجیدی فیلمنامه است؛ به این معنی که شما وقتی فیلم دینی میسازید ناخواسته ارجاع میدهید به مخاطبی که به این داستانها آگاهی دارد در حالی که هالیوود این کار را نمیکند.
تازه ما میگوییم که که فیلمسازان ایران مولف هستند و مثال اول آنها ابراهیم حاتمیکیا و مجید مجیدی است، مسلم است این افراد اجازه نمیدهند فیلمنامهنویسان قوی وارد کار شوند.
رستگار: اجازه دهید صحبت شما را قطع کنم، آقای ناظمی. نکتهای میخواستم بگویم. آقای حاتمیکیا این کار را انجام داده است؛ کاری که من بهصورت غیرمستقیم و ضمنی به آن اشاره کردم، در مورد فیلمنامه است. ایشان دوست دارد بگوید «من مؤلفم». آقای حاتمیکیا قطعا در کارگردانی و فیلمسازی مؤلف است اما در فیلمنامهنویسی مؤلف نیست. این کار را با آقای اصغر فرهادی که با ایشان هم مخالفم، نتوانست بکند. آقای حاتمیکیا در نگارش فیلم ارتفاع پست، نتوانست نام فرهادی را حذف کند و این ویژگی ایشان به دهه ۷۰ برمیگردد.
ناظمی: چرا؟ چون باید پرستیژ کارگردان مؤلف را حفظ کند.
رستگار: در حالی که این غلط است، چون ایشان نمیفهمد که حتی با آن جلال و جبروتش، اگر مشترک بنویسد، باز هم میتواند مؤلف باشد. چه کسی گفته این خودخواهی و روح کبریایی که معاذالله برخی از این افراد برای خود قائل هستند، منجر به اتفاقاتی میشود که فیلمنامهنویسان قوی میگویند: «من با تو کار نمیکنم، چون دستمزد میگیرم و اسم من نیز حق من است که در تیتراژ نوشته شود.» قاعده کار حرفهای و استاندارد این است که تو هم باید اعتبار کسب کنی و هم دستمزد بگیری. تو کارگر این حوزه نیستی؛ تو هنرمندی هستی که اندیشهات بسیار ارزشمند است و این اندیشه است که تو را قیمتگذاری میکند، چه از نظر معنوی و چه از نظر مادی. آقای حاتمیکیا با این روحیه اشتباهی که دارد، هم به خودش ضربه زده و هم به فیلم و سریالهایش آسیب رسانده است. ایشان باید این روحیه را کنار بگذارد، چون بالاخره ایشان مثلا ۹۰ ساله نیست. در حالی که کلینت ایستوود، که نزدیک به ۱۰۰ سال سن دارد، هنوز فیلمهای قوی میسازد و در جاهای دیگر دنیا نیز میبینم که چقدر با اسامی مشترک راحت کنار میآیند.
ناظمی: تازه در فیلم «آژانس شیشهای»، آقای حاتمیکیا نتوانست امضای خود را بهدرستی در این اثر ثبت کند.
رستگار: وقتی که من اسم ایشان را پای فیلمنامه میبینم، دلم میلرزد. درک ایشان دچار این توهم است که احتمالا وقتی اسمش روی فیلمنامه میآید، باعث اعتبار آن میشود اما درواقع، مردم میگویند که این فیلمنامه مشکلاتی دارد.
ناظمی: به نظر من، اصل مسائل این فیلم در فیلمنامه است. البته مواردی مانند بازیها و استفاده از عناصر دیگر نیز سر جای خودشان هستند اما مشکل اصلی در فیلمنامه است. یعنی فیلمنامه قصهای ندارد تا شما را درگیر کند؛ چون شما خودتان قصه را میدانید. فیلمنامه این اثر کتابی است. تنها کاری که ابراهیم حاتمیکیا توانسته بهصورت مثبت انجام دهد، این است که در چند موقعیت، با ترکیب همه عناصر در کنار هم، توانسته حس خاصی ایجاد کند. اعتقاد من این است که فیلمنامه باید فراز و نشیبهای مشخصی داشته باشد و شخصیتپردازیهای قوی ارائه دهد. در حالی که در این فیلم، شخصیتپردازی رها شده است.
دیگر اساتید نیز این را گفتهاند و نیازی به تکرار نیست. شخصیتهایی مانند فرعون، هیچکدام بهدرستی پرداخت نشدهاند. ببینید، فرعون چقدر در قرآن مهم است. در مورد لقمان، خداوند چقدر به او اشاره کرده است. لقمان حکیم است و خداوند او را بسیار دوست دارد. در مورد حضرت یونس اما خداوند اشارههایی دارد اما خداوند چقدر به فرعون اهمیت داده است. ببینید قرآن چقدر پر از فرعون است.
رستگار: و فرعون یک شخصیت بسیار پیچیده است، نه فقط یک شخصیت شرور. ما خبث طینت فرعون را در فیلم میبینیم. پیچیدگی و صاحب جهانبینی این آدم را بهطور کامل به رسمیت نمیشناسیم. به همین دلیل است که میگویم بهنام تشکر بدون فیلمنامه هم همینطور بازی میکرد ولی او که نمیتواند فیلمنامه را تحریف کند و دست به تغییر بزند تا بگوید: «من میخواهم شخصیت را توسعه دهم.» او هم فرعون را نمیشناسد و دلیلی ندارد که بشناساند. این وظیفه حاتمیکیا است، وقتی که میخواهد همه بار را بر دوش بکشد، باید مسئولیتش را برعهده بگیرد نه اینکه فقط اسمش در تیتراژ باشد.
وقتی فرصت سینما محدود است، زمان فیلمها محدود است و بودجه کشور در حوزه فرهنگ و هنر محدود است، مولف بودن باعث میشود که کارهای خودش آسیب ببیند.
من یکی از مخالفان جدی فیلم «خروج» بودم و هستم. خاطرهای را خدمتتان عرض میکنم: خاطره جدی من این است که سالی برای فیلم «چ» از ایشون دعوت کردم. من به نمایندگی از دانشگاه تهران و کانون فرهنگی خودم، ایشان را برای سخنرانی و اکران فیلم دعوت کردم. حتی اگر نمیخواستند فقط فیلم را نمایش دهند، با هر شرطی که داشتند، آقای لشکریپور تهیهکننده بود.
من خودم به سینما فرهنگ رفتم و پاکت دعوت رسمی دانشگاه تهران را تقدیم کردم و گفتم: شاید دوست داشته باشید، اگر شرایطی هم دارید، ایرادی ندارد. اگر نقد نشدن فیلم یا مسأله دیگری مدنظرتان است، قبول دارم اما ایشان نپذیرفت و گفت: «دانشگاه تهران نمیآیم.» مخصوصا دانشگاه تهران. این را از زبان خود آقای حاتمیکیا شنیدم. هفته بعد، متوجه شدم که پوستر فیلم در دانشگاه تهران نصب شده و فیلم در تالار فردوسی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران به نمایش درآمده است، آن هم با حضور ابراهیم حاتمیکیا. وقتی پیگیر شدم، فهمیدم که یکی از تشکلهای سیاسی این دعوت را انجام داده است. در حالی که آقای حاتمیکیا دغدغهاش (همانطور که به من و پژمان لشکریپور گفته بود) این بود که از فضای سیاسی گریزان است و نمیخواهد وارد آن شود.
عجب! من به نمایندگی از کانون فرهنگیای که حوزه کاریاش رسانه و سینماست و با هماهنگی معاونت فرهنگی دانشگاه تهران، ایشان را دعوت کردهبودم، نه به دلیل وابستگی به گروهی خاص اما در عوض، بدترین گزینه ممکن، یعنی یکی از تشکلهای تندرو (که نه بسیج بود و نه تشکل دیگری، بلکه یکی از تشکلهای حزباللهی اصولگرای سیاسی که بعد فرهنگی نداشت) این کار را انجام داد و آن تشکل شروع به موضعگیریهای جدی و فحش دادن به اصلاحطلبان کرد.
اگر سخنرانیهای ایشان را در اینترنت جستوجو کنید، متن یا تصویر آن را پیدا خواهید کرد. بعد از این ماجرا، اصلاحطلبان نیز دو روز بعد هماهنگ کردند و ایشان به دانشگاه شهید بهشتی رفت (اگر اشتباه نکنم) و گفت: «شما که میدانید من به چه کسی رأی دادم. شما که میدانید موضع من چیست. شما که میدانید من به میرحسین موسوی رأی دادم.» این را خودش گفت، نه اینکه ما بخواهیم چیزی به او نسبت دهیم. او همزمان این مواضع را دارد و هرآنچه میسازد، دلیل نمیشود که ما از آن حمایت کنیم. آنچه باید مورد حمایت جدی قرار گیرد، اولا این جرأت، برنامهریزی و ارادهای است که توسط رسانه ملی به فعلیت رسید.
این بودجهای که رسانه ملی خرج کرد، سازمان اوج نیز میتوانست خرج کند. من میدانم و میگویم که سازمان تبلیغات اسلامی نیز میتوانست این کار را انجام دهد. پس تنها جایی که این پول را داشت، صداوسیما نبود اما صداوسیما خواست، تلاش کرد، پیگیری کرد و توانست آن را به ثمر برساند. این موضوع از نظر حکمرانی فرهنگی و مدیریت فرهنگی ستودنی است. دوما، این قدمی که آقای حاتمیکیا و آقای محمود رضوی برداشتند، قابل تمجید است؛ زیرا این کار از آن دسته کارهایی بود که واقعا انگار طلسم شده بود و این طلسم شکسته شد. در ادامه مسیر نیز، این سریال که گمان میکنم بیش از ۳۰ درصد آن تولید شده، پیش رفته است. نهایتا ۲۰ درصد باقیمانده مسیر، بهشدت قابل ارتقا و اصلاح است. نقدهای ما نیز ناظر به این است که اولا مورد استفاده مخاطبان قرار گیرد. اگر جامعه خواست از آن استفاده کند، استفاده کند و اگر نخواست، این صلاحدید خودشان است.
اما ما باید حواسمان باشد که بیجا و به سبب پیروی از یک جریان فکری یا سیاسی، از یک اثر سینمایی که معرف خود است، حمایت نکنیم. ما نباید زیر بغل دوستانی که معلم هستند یا دوست دارند معلم باشند، قرار بگیریم. وظیفه ما تحقق رویاهای آقای حاتمیکیا یا دوستان دیگر نیست. وظیفه ما حمایت از محصول، اقدام درست در فضای مدیریت فرهنگی، کمک به رشد ذائقه مخاطب، و حمایت از حقوق معنوی مخاطبان سینما است. در این راستا، تمرکز ما باید بر حمایت از چنین مسائل باشد و انتقادات باید در جای خود باشد. ما نیز بهعنوان افرادی که نگاه کلیمان به اثر مثبت است، باید درک کنیم که روابطعمومی و موضعمان مثبت است اما انتقاداتمان را نیز داشته باشیم و ببینیم که چگونه میتوانند به کار بیایند.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
«جامجم» در گفتوگو با عضو هیات علمی مرکز تحقیقات راه، مسکن و شهرسازی به بررسی اثرات منفی حفر چاههای عمیق میپردازد
سخنگوی صنعت آب در گفتوگو با جامجم:
با سیدمرتضی کاظمیدینان، مدیر رادیوفرهنگ درباره زیر و بم این رادیو گفتوگو کردیم