در ایران، روحانیون از جایگاه ممتاز و موقعیت اجتماعی برجستهای برخوردارند. اگر چه زندگی فردی و اجتماعی روحانیون سرشار از نکات دراماتیک جذاب است و تاریخ نشان میدهد این قشر در برهههای مختلف نقش پررنگی در تحولات اجتماعی و سیاسی داشتهاند، با وجود این کمتر در آثار ادبی و هنری به آنها پرداخته شده است.
یکی از مهمترین علل حضور کمرنگ شخصیتهای روحانی در محصولات رسانهای، داستانی و نمایشی، قداست خاص این شخصیتها نزد مردم است.
در جوامع سنتی به ادب و هنر در وهله نخست به عنوان حوزههای سرگرمیساز نگریسته میشود لذا در بسیاری از موارد توصیف و ترسیم روحانیت در این دو حوزه اقدامی سبکسرانه و غیرقابل دفاع تلقی میشود و همواره این نگرانی وجود دارد که مبادا با خدشه واردشدن ناآگاهانه بر وجهه تقدیسشده روحانیون واکنشهای اجتماعی و اعتراضات سیاسی برانگیخته شود. نهتنها در جوامع سنتی بلکه در آن دسته از جوامع مدرن که دین جایگاه محکمی ندارد، به دفعات دیده شده که عرضه یک محصول رسانهای با موضوع دین یا مذهب، موجی از اعتراض را پدید آورده است. چرا که نفوذ عمیق روحانیون و خیل عظیم پیروانشان بر پایه زور، زر و ارعاب شکل نگرفته بلکه نفوذی معنوی است از همین رو کمتر کسی جرأت کرده توصیف و تصویری مخدوش از آنها ارائه دهد.
دهه 60:
در پی پیروزی انقلاب اسلامی فضا برای طرح مضامین دینی و سیاسی باز و مهیا میشود. اینک منعی برای خلق کاراکترهای روحانی و نشاندادن آنها وجود ندارد. کثرت فیلمهای سیاسی، مذهبی پای کاراکترهای روحانی را به سینمای ایران باز میکند، اما در فضای پرسوءتفاهم و سازماننیافته آن سالها سناریستها و فیلمسازان ریسک نمیکنند و ترجیح میدهند تا زمانی که خطوط قرمز وضوح بیشتری یابند، در حاشیه به روحانیون بپردازند.
در فیلم قدیس (ناصر محمدی ـ 1358) قرار بود تقابل یک روحانی با همسایه ساواکیاش به تصویر کشیده شود. نقش روحانی را بهمن مفید بازی میکرد.
لوکیشنهای فیلم در سبزوار واقع بود. اهالی محل وقتی متوجه شدند یک هنرپیشه فیلمفارسی ایفاگر نقش روحانی است به گروه حملهور شدند در نتیجه کاراکتر روحانی به سید (با بازی مفید) تبدیل شد تا اعتراضات مردمی بیش از این بالا نگیرد.
این واکنشها در فضای ملتهب آن روزها اجتنابناپذیر بود و طبعا فیلمنامهنویسان و فیلمسازان را از طرح مسائل روحانیون باز میداشت. فریاد مجاهد (مهدی معدنیان ـ 1358)، تپش تاریخ (حسین فردوست و داود کنعانی ـ 1358)، لیله القدر (محمدعلی نجفی ـ 1358)، شهادت (لورتز بیکر ـ 1358)، سقوط 57 (باربد طاهری ـ 1358)، حماسه قرآن (فرامرز باصری ـ 1358)، برای آزادی (حسین ترابی ـ 1358)، شجاعان ایستاده میمیرند (عباس کسایی ـ 1358) سند زنده (اصغر بیچاره ـ 1359) و... از جمله تولیدات داستانی، گزارشی و مستندی بودند که تصویری موجه، گاه ستایشآمیز و در مواردی هم بشدت شعاری از روحانیون و نیروهای انقلابی پیش چشم میگذاشتند.
با این حال هیچ فیلمی که کاراکتر اصلی و نقش نخست آن به جامعه روحانیت تعلق داشته باشد، ساخته نشد.
در فیلمهای تاریخی دهه 60 گهگاه به شخصیتهای سیاسی و فعالان اجتماعی که تحصیلات حوزوی داشتند، پرداخته میشد، اما هیچ کدام از این کاراکترها در عمده صحنهها به طور کامل ملبس به جامه ارزشمند طلاب و روحانیون نبودند و به گونهای هویتپردازی میشدند که بیننده آنها را طلبه یا روحانی تلقی نمیکرد.
دهه 70:
چنته سینمای ایران در دهه 70 از حیث موضوع مورد بحث این نوشتار خالی است. در فیلم تحسین شده «طعم گیلاس» (عباس کیارستمی ـ 1378) با مرد پا به سن گذاشتهای مواجه میشویم که قصد خودکشی دارد.
چند آدم سر راه او در مسیری که به سوی مکان خودکشی طی میکند، قرار میگیرند که یکی از آنها طلبه جوانی است که میکوشد مرد را از خودکشی منصرف کند. فیلم به تقابل مرگ و زندگی و فلسفه خودکشی میپردازد. در این مسیر، تمام افرادی که سر راه مرد قرار میگیرند هر کدام نماینده یک طبقه اجتماعی هستند. طلبه جوان مشخصا نماینده دین و مذهب است و از طریق حضور او دیدگاه اسلام درباره خودکشی مطرح میشود. انتخاب شغل طلبگی برای این کاراکتر کاملا نمادین و البته بسیار هدفمند و هوشمندانه است. طعم گیلاس نخل طلای کن را برای ایران به ارمغان آورد.
تحولات دوم خرداد 1376 منجر به ساخت و میدان دادن به فیلم «بوی کافور، عطر یاس» (بهمن فرمانآرا ـ 1378) شد که در لابهلای سکانسهایش هر از گاه یک روحانی ظاهر میشود و از تشریفات مرگ در دین اسلام میگوید.
این صحنهها بهعلاوه چند صحنه دیگر و مضمون ملتهب فیلم دردسرساز میشود. نتیجه آن که بوی کافور، عطر یاس پس از حذف صحنههای مربوط به روحانی و جایگزینی فردی غیرروحانی بهجای وی مجوز اکران میگیرد.
در واپسین سال از این دهه یکی از تأثیرگذارترین و تابوشکنترین فیلمهای مربوط به روحانیت کلید میخورد: «زیر نور ماه» (رضا میرکریمی)؛ همین یک فیلم جبران کمکاری سینماگران را در دهه 70 میکند و به اثری پرچمدار و پیشقراول یک جریان سینمایی خاص بدل میشود، به دنبال خود موج راه میاندازد و سبب میشود فیلمنامهنویسان جرأت بیشتری به خرج دهند و ایدههای خود را بر مبنای زندگی خصوصی و فعالیتهای شغلی و اجتماعی روحانیون دراماتیزه کنند. زیر نور ماه از طلبه جوانی به نام سید حسن میگوید که معتقد است چون مانند پدربزرگش میان مردم نیست، نمیتواند جامه روحانیت را بر تن نشاند.
او تنها برای دلخوشی خانوادهاش چنین میکند. روزی که جامه روحانیت را میخرد در مترو پسرکی لباسش را میدزدد. جستجوی او برای لباس موجب آشناییاش با بیخانمانهای ساکن خیابان میشود. سید همه کتابهایش را میفروشد تا بتواند به آنها کمک کند.
در حالی که خواهر کودک سارق که یک زن خیابانی است، اقدام به خودکشی میکند. سیدحسن وی را به بیمارستان میرساند. سرانجام سیدحسن در روزی که طلاب ملبس میشوند، لباس روحانیت را از زن خیابانی پس میگیرد و به دید تازهای درباره زندگی، مرگ و حرفهاش میرسد.
فیلمهای سینمایی «وقت چیدن گردوها» (ایرج امامی ـ 1381)، «او» (رهبر قنبری ـ 1382) و «مارمولک» (کمال تبریزی ـ 1382) در پی موفقیت و خطشکنیهای زیر نور ماه کلید خوردند. مسیری که از طریق زیر نور ماه باز شد، بعدها منجر به ساخت فیلمهای دیگری همچون «طلا و مس» (همایون اسعدیان ـ 1388)، «لطفا مزاحم نشوید» (محسن عبدالوهاب ـ 1388) و «پنجشنبه آخر ماه» (ماشاالله شاهمرادی زاده ـ 1390) انجامید.
دهه 80:
در دهه 80 شاهد دو رخداد مهم در زمینه تصویر روحانیت در سینما هستیم: از یک طرف همانطور که پیشتر گفتیم یکسری فیلم به تأسی از موج زیر نور ماه کلید میخورد. از طرف دیگر یکی از جنجال برانگیزترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران ـ مارمولک ـ با نگاهی دوپهلو به روحانیون به میدان میآید و خطوط قرمز را در مینوردد. رخداد اول جریانساز میشود و زمینه ساخت تعداد قابل توجهی فیلم با مضامین دینی و مذهبی را فراهم میآورد، اما رخداد دوم قبل از ایجاد هر گونه جریان و موجی به علل بیشمار به نقطه پایان میرسد و صرفا به عنوان یک اتفاق شگرف و غیرمنتظره در تاریخ سینمای ایران ثبت میشود.
مارمولک با توجه به فروش افسانهایاش میتوانست به فیلم جریانسازی بدل شود و سیل فیلمهای مشابه را به دنبال اکران موفق خود به راه اندازد، اما دامنه اعتراضات به این فیلم آنچنان وسیع بود که عملا هیچ پروژهای [حداقل تا زمان ساخت «رسوایی» (مسعود دهنمکی ـ 1391)] نتوانست تحت تأثیر آن کلید بخورد. مارمولک داستان مرد کلاهبرداری است که با ملبسشدن به جامه روحانیت میکوشد چهره عوض کند. او تا مدتی با لباس مبدل مردم را میفریبد، اما در نهایت لو میرود. فیلم در ظاهر درباره روحانیت و برداشتهای عوامانه از چنین شغل و منصبی است، اما در اصل مثل زیر نور ماه فیلمی است درباره لباس روحانیون، نه خود ایشان و تأثیراتی که این جامه مقدس بر جا میگذارد.
وقت چیدن گردوها، اولین فیلمی بود که تحت تأثیر زیر نور ماه ساخته شد. روحانی جوانی که برای دورهکردن درسهایش در جوار مرقد یکی از عرفا سکنی گزیده متوجه بعضی اعمال خلاف متولی مرقد میشود و درمییابد او این منصب را غصب کرده و مردم را میفریبد.
درگیری روحانی با متولی آغاز میشود و... وقت چیدن گردوها سوژه ساده اما پرمغز و البته تا حدودی حساسیت برانگیزی داشت.
فیلم، نفوذ انکارناپذیر خرافات در برخی افراد و سوءاستفاده عدهای از سادهلوحی دیگران را به نمایش میگذارد. این سوژه سوءتفاهمهایی را برانگیخت و شاید وقت چیدن گردوها به همین علت به محاق رفت.
فیلم سینمایی«او» درباره یک روحانی ساکن روستاست که روزگار را بسختی میگذراند. امام جمعه شهر فوت میکند. مردم به دنبال روحانی میآیند تا امامت جمعه شهر را قبول کند.
پذیرفتن مسئولیت تازه، مشکلات زندگی او را حل میکند، اما همین فرصت، او را دچار تردید میکند. روحانی سرانجام ماندن در روستا را ترجیح میدهد. «او» با وجود همه ارزشهایش دیده نشد، شاید به همین علت هم کمتر به حوزه بحثهای سینمایی پیرامون تصویر روحانیت در سینما راه یافت.
دیدهنشدن فیلمهای وقت چیدن گردوها و او به فروکشکردن موقت موج کمجان ساخت فیلم درباره روحانیون میانجامد. اما سال 88 نقطهعطف مهمی در دهه 80 از حیث ساخت فیلم درباره طلاب و روحانیون است.
حضور پررنگ کاراکترهای روحانی در فیلمهای ایرانی عرضه شده به بیست و هشتمین جشنواره فجر، نسبت به ادوار گذشته قابل توجه است. در هیچ دورهای از جشنواره حضور کاراکترهای روحانی اینقدر چشمگیر نبوده است. فیلمهای «طلا و مس» و «کیمیا و خاک» (عباس رافعی)، «آتشکار» (محسن امیریوسفی) و «لطفا مزاحم نشوید» (محسن عبدالوهاب ـ 1388) همگی با نگاهی ضدکلیشه به حرفه روحانیت نگریستهاند.
شخصیت اصلی طلا و مس، طلبه جوانی است به نام سیدرضا که در سفر به پایتخت به باور تازهای از اخلاق اجتماعی میرسد. فیلم واجد درونمایه داستانی محکمی است و فارغ از شعارهای مرسوم، همدلی مخاطبانش را نسبت به طلبه جوان برمیانگیزاند.
این شاید از معدود دفعاتی است که در سینمای ایران زندگی واقعی یک روحانی به شیوهای قابل باور بر پرده نقش میبندد.
در «طلا و مس»، مخاطب آزاد است تا بدون هرگونه پیشداوری و قضاوت شاهد زندگی کاملا معمولی یک طلبه باشد که این البته بزرگترین امتیاز فیلم هم هست. با این حال طلا و مس خالی از ضعف، چه در قصه و چه در تکنیک نیست. طلا و مس با وجود ضعفهای نه چندان کم، بیش از حد تحسین میشود. هیاهوی پدیدآمده حول و حوش فیلم سبب میشود ضعفهای آن نادیده گرفته شود.
جذابترین شخصیت فیلم «کیمیا و خاک» روحانی مبارزی است که میکوشد اطلاعات محرمانه و مهمی را به محل استقرار امام(ره) در نوفل لوشاتو برساند. رافعی با انتخاب حامد بهداد برای ایفای این نقش نشان میدهد در پی ارائه شخصیتی کلیشهای از طلابی که در دهه 50 علیه رژیم دیکتاتوری شاه مبارزه میکردند، نیست. این کاراکتر با بازی حرفهای بهداد و هویتپردازی خوب رافعی به کلیدیترین و جذابترین شخصیت فیلم بدل گشته است.
کاراکتر اصلی اپیزود دوم فیلم «لطفا مزاحم نشوید» یک روحانی خراسانی است که در تهران محضر دارد. لوکیشن اصلی این اپیزود محضر روحانی است که افراد مختلفی به آن رفت و آمد دارند. در پس این رفت و آمدهاست که روابط طنزآمیزی میان روحانی و ارباب رجوع شکل میگیرد. خوشبختانه عبدالوهاب در کار با چنین کاراکتری که رگههای پررنگی از طنز دارد، از خطوط قرمز عبور نکرده و حرمتها را زیر پا نگذاشته است.
در فیلم «آتشکار» اگر چه بظاهر روحانی شاغل در کارخانه یک شخصیت فرعی است، اما در لحظات حساس و سرنوشتساز نقش پررنگ و بسیار تأثیرگذار و ثمربخشی در زندگی شخصیت اصلی دارد. او در برطرفکردن تردید کاراکتر اصلی در مورد به کاربستن یکی از روشهای تنظیم خانواده، نقشی بسزا دارد. روحانی نهتنها در محیط کارخانه، بلکه در منازل کارگران کارخانه نیز حضور مییابد و بموقع ابهامات شرعی کارگران را برطرف میکند.
در نیمه دوم فیلم جنجالی و پرحاشیه «زمهریر» (علی روئینتن) که در فضای جبهه میگذرد، شاهد حضور یک روحانی در جمع رزمندگان به تقلید از اخراجیها (مسعود دهنمکی) هستیم. نقش روحانی رزمنده را محمود پاکنیت ایفا میکند. زمهریر همچنان در توقیف به سر میبرد.
دو فیلم در سینمای ایران به عنوان بیوگرافی تصویری امام خمینی(ره) تحت عناوین «صنوبر» (مجتبی راعی) و «فرزند صبح» (بهروز افخمی) ساخته شده که هیچکدام تجربههای موفقی نیست و نمیتوانند روح حاکم بر زندگی یک روحانی که به مقام رهبری یک جامعه دینی خواهد رسید را بدرستی و آن گونه که شایسته است، بازتاب دهند.
در پایان دهه 80، فیلمهای «آلزایمر» (احمدرضا معتمدی) و «یه حبه قند» (رضا میرکریمی) کلید میخورد که تصویر متفاوت و قابل تأملی از روحانیون در قالب کاراکترهای فرعی ارائه میدهد. روحانی فیلم آلزایمر در برابر قدرت ایمان یک زن به زندهبودن همسر مفقودشدهاش سر تسلیم فرود میآورد. روحانی فیلم«یه حبه قند» هر چند در حاشیه قرار میگیرد، اما شخصیت بسیار پرکششی دارد و بخوبی بیننده را با خود همراه میکند. او پی میبرد که مبتلا به سرطان است، اما در برابر این واقعیت تلخ خود را نمیبازد. هر دو فیلم تصویر خوشایند و به دور از تصنعی از روحانیون پیش چشم میگذارد و به اکران سال 90 جلوهای دیگر میبخشد.
دهه 90:
سینمای ایران در آغاز دهه 90 با فیلم «پنجشنبه آخر ماه» (ماشاالله شاهمرادیزاده) سراغ روحانیون میرود؛ فیلمی جمع و جور و جذاب که قصد نزدیککردن جوانان به روحانیون را دارد. قصه پنجشنبه آخر ماه غافلگیرکننده است: عدهای جوان قصد دارند در خانهای یک مهمانی مختلط راه بیندازند، اما ناگهان روحانی محل وارد خانه میشود... حس و حال و فضای فیلم شبیه هیچ یک از فیلمهایی که تا پیش از این درباره روحانیون ساخته شده نیست و همین نکته بر جذابیت آن میافزاید. سال بعد در سی و یکمین جشنواره فیلم فجر دو فیلم«رسوایی» و «آفتاب، مهتاب، زمین» به نمایش درمیآید که هر دو بر وجوه نادیدهای از زندگی روحانیون در متن اجتماع تأکید دارد. از فیلم اول به عنوان جنجالیترین فیلم فجر 31 و
«مارمولک 2» نام برده میشود، اما با نمایش آن مشخص میشود هیچکدام از این دو ادعا صحت ندارد. رسوایی، نه جنجال بهپا میکند و نه نسبتی با مارمولک دارد. فیلم قصه روحانی پا به سن گذاشتهای است که میکوشد بدون توسل به روشهای مرسوم همکارانش دختری عاصی و بیمبالات را سربهراه کند. او در این مسیر تهمتهای بسیاری را پذیرا میشود، اما سرانجام حقیقت از پرده برون میافتد. فیلم گیشه بسیار موفقی دارد و همچنان بر پرده جا خوش کرده است.
آفتاب، مهتاب، زمین از آن دست فیلمهای معناگراست که شعار و تظاهر از سرتا پایش میبارد. کاملا مشخص است هیچگونه هدف تجاری پشت ساخت این فیلم نبوده. آفتاب، مهتاب، زمین احتمالا اکران بیرونقی را تجربه خواهد کرد و شاید بهواسطه لحن بیحس و حال و سوژه بیرمقش برای همیشه بهفراموشی سپرده شود!؟
گرایش تازه اما کمرمق جشنواره سی و یکم توجه به طلاب زن است و راه یافتن بخشهایی از مشکلات زندگی آنها برای اولین بار به فیلمهای ایرانی است. کاراکترهای اصلی دو فیلم «گهوارهای برای مادر» (پناهبرخدا رضایی) و «بشارت به یک شهروند هزاره سوم» (محمدهادی کریمی) زنان طلبه هستند. مشکل هر دو فیلم شخصیتپردازی غیرمنطقی و سطحی و هویت تخت و شعاری این زنان است. هر دو زن فرشته نجابت و مهربانی هستند و کوچکترین خطا و گناهی از ایشان سر نمیزند، ضمن آن که حتی یک خصیصه منفی هم ندارند و خوب مطلقند! از همین رو به باور بیننده نمینشینند. چشمانداز سینمای ایران در دهه 90 قابل پیشبینی دقیق نیست. شاید در آینده نزدیک شاهد فیلمهای بیشتر و قابل دفاعی که تصویرگر زندگی زنان طلبه هستند، باشیم. رسوایی، دارای تقریبا تمام مشخصات یک فیلم جریانساز است، اما به نظر میرسد کمتر کسی به فکر ساختن نسخههای دیگری از آن بیفتد.
شهرام خرازیها - جامجم
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگو با امین شفیعی، دبیر جشنواره «امضای کری تضمین است» بررسی شد