خودش هم یادش هست که تا مدتها پس از تولد او هم پدر و مادرش در خانهای زندگی میکردند که فقط یک اتاق داشت، تلویزیون کوچکشان هم به غیر از رنگهای سیاه و سفید، رنگ دیگری را نشان نمیداد، گاز و یخچال و فریزر هم اصلا مثل امروز نبود و هر کدام از سادهترین و ارزانترین نوعش انتخاب و خریداری شده بود. آنها حتی فرشی نداشتند که همان یک اتاق و راهروی باریک متصل به آن را بهطور کامل بپوشاند و برای همین راهروی باریک همیشه خالی افتاده بود، اما همان قسمت خالی هم به جای اینکه باعث غصه و حرص و جوش شود، آن روزها به عنوان حیاط مورد استفاده قرار میگرفت و بچههای فامیل دوست داشتند در حیاط کوچک این خانه! بازی کنند.
مادرش همیشه وقتی از آن روزها میگوید، لبخند میزند و تاکید میکند چقدر خوشبخت بوده است. بعد هم نتیجه میگیرد که پول و ثروت خوشبختی نمیآورد. مادرش همه اینها را میگوید، این همه توضیح میدهد و مثالهای دیگری هم از دوست و آشنا برایش میزند ولی انگار او اصلا متوجه حرفهایش نیست. او نمیتواند بپذیرد که بدون داشتن مایکروویو و ظرفشویی هم میشود خوشبخت بود و خوب و آرام زندگی کرد. از نظر او اجارهکردن خانه، بدبختی محض است و زندگی در خانهای کوچکتر از 150 تا 200 متر غیرممکن به نظر میرسد. او نمیتواند زندگی بدون داشتن اتومبیل را تحمل کند و سختیهای تاکسی سوارشدن یا آژانس گرفتن را غیرقابل تحمل میداند. اتوبوس را که اصلا نگویید، او حاضر است پیاده برود، اما سوار اتوبوسی که آن را «ماشین بیکلاس» نام گذاشته، نشود.
خیلیها فکر میکنند این گروه از جوانان با این نوع طرز فکر، آنهایی هستند که در خانواده بیش از حد مورد توجه قرار گرفتهاند و نازپرورده و لوس بار آمدهاند. با اینکه شاید این مساله هم یکی از عوامل ایجاد چنین مشکلاتی باشد، اما روز به روز بر تعداد این افراد افزوده میشود. همه آنها هم البته بچههایی از خانوادههای پولدار نیستند. به همین دلیل به نظر میرسد معیارها تغییر کرده و این روزها برای بعضی از خانوادهها داشتن پول و لوازم خانه بیشتر حرف اول را میزند. برای همین هم فخرفروشی و تجملگرایی یک ایدهآل و ایده مثبتی برای زندگی شده است. انگار بعضی خانوادهها فقط میخواهند دارایی و اموالشان را به رخ دیگران بکشند و به همه اعلام کنند چقدر پول، سرمایه و لوازم گوناگون دارند.
مهریههای غیرمنطقی و سنگین، فراهم کردن جهیزیههای مجلل و آنچنانی و خریدن ماشین و خانههای گرانقیمت در سالهای اول زندگی مشترک، نمونههایی از انتقال این همه تجملگرایی، مصرف بیش از حد و فکرهای باطل به زوجهای جوان است.
اگر شما هم در شرف تشکیل خانواده هستید، اگر میخواهید زندگی مشترک آرامی را شروع کنید و ادامه دهید، کمی بیشتر به این موضوع فکر کنید. مسلما شرایط زندگی امروز در مقایسه با گذشته تغییرات زیادی کرده است و هیچکس هم این موضوع را نفی نمیکند ولی مطمئن باشید با مصرف بیش از حد و برگزاری برنامههای مجلل نمیتوانید خوشبختی خود را تضمین کنید. شاید بزرگترها به این موضوع چندان که باید اهمیت ندهند، این شما هستید که باید گام اول را محکم بردارید.
به نظر میرسد یکی از بهترین شیوهها برای مقابله با مصرفگرایی بیش از حد در جامعه، فرهنگسازی در این مورد باشد. بنابراین خوب است از دوران کودکی همه دست به دست هم دهند تا این ویژگی نامناسب و نامطلوب در جامعه کمتر و کمتر شود و شاهد زندگیهایی متعادل، آرام و سرشار از شادی باشیم.
آنها فقط دوست دارند، بیشتر داشته باشند
یک دست مبل و یک میز ناهارخوری دوازده نفره، تلویزیون LED، دو تا ماشین که البته هر روز هم به فکر تبدیل کردنش به مدلی بالاتر هستند، فرشهای دستباف و لوسترهای چند میلیونی فقط گوشهای از اسباب و لوازمشان است. اسبابی که باید بیاید و در گوشه و کنار خانه چیده شود و وظیفهای جز پر کردن فضای خانه ندارد؛ انگار برای صاحبخانه هم خیلی فرقی نمیکند جای این همه تیر و تخته را دارد یا نه، فقط دوست دارد آنها را بخرد و گوشه و کنار خانهاش بچیند. آشپزخانه هم که داستان خودش را دارد. یخچال و فریزر و گاز آخرین مدل کنار ماشین لباسشویی و ظرفشویی چیده شده است و روی کابینتها هم تا جایی که فضا اجازه داده، پر است از لوازم برقی و غیربرقی مثل مایکروویو، سرخکن معمولی و سرخ کن بدون روغن، چایساز، قهوهجوش و دهها فنجان و لیوان که هم برای تزئین روی کابینت قرار گرفته و هم قرار است در دسترس خانم خانه باشد و هم برای در برابر چشم دیگران بودن.
دلیل خرید این همه لوازم خانه هم جالب است. بعضیها میگویند دوره و زمانه عوض شده و ما هم باید مثل بقیه زندگی کنیم. باید این یا آن را هم بخریم. گروهی هم نمیخواهند به قول خودشان جلوی دوست و آشنا کم بیاورند و برای همین هر کس وسیلهای برای خود یا خانهاش میخرد، احساس میکنند واجب است آنها هم همان جنس را ـ البته چه بهتر که مرغوبتر و گرانترش را پیدا کنند ـ بخرند و به بقیه لوازم خانهشان اضافه کنند.
دلیلش خیلی مهم نیست چون هر بهانهای که برای خرید این همه جنس و وسیله داشته باشید، تغییری در اصل موضوع ایجاد نخواهد کرد. پس بهتر است به جای اینکه هر روز شیء جدیدی بخرید و به لوازم خانهتان اضافه کنید، یک بار پیش خودتان، روراست و صادقانه بگویید با خرید این همه جنس و وسیله میخواهید چه چیزی به دست آورید؟ شاید واقعا آنچه میخواهید با خرید این همه لوازم مختلف به دست نیاید.
اصلا یک بار کلاهتان را قاضی کنید و ببینید این کارها باعث ارتقای شخصیتتان میشود یا فقط خرجی روی دستتان میگذارد و خانه را تنگتر میکند؟
اگر او دارد، چرا من نداشته باشم؟
وقتی برای خرید مبلمان به فروشگاه رفته بودند، دائم میگفت دنبال مبلی میگردد که خیلی بزرگ باشد! هیچ کس معنای این حرفش را به خوبی درک نمیکرد. مگر برای خرید مبل، اول اندازهاش را تعیین میکنند؟! یعنی اگر مبل قشنگی پیدا شود که هم جنس خوبی داشته و هم قیمتش منطقی باشد ولی خیلی بزرگ نباشد، نباید آن را خرید؟!
بالاخره وقتی بعد از چند ساعت گشتن و به فروشگاههای مختلف سر زدن، یک دست مبل بزرگ و دست و پا گیر را انتخاب کرد، بدون اینکه لحظهای تامل کند، گفت: «حالا باید رومبلیها را هم عوض کنیم. اینها که به درد نمیخوره. همه میدونن که این پارچهها اصلا و ابدا کیفیت خوبی نداره. باید یکی بهتر از این رو پیدا کنیم.»
اینقدر برای این کار دلیل آورد که بقیه تعجب کردند، انگار میخواست خودش را متقاعد کند نه آنها را. خلاصه قرار شد رومبلیها هم تغییر کند و گرانترین پارچهای که در فروشگاه بود برای این کار انتخاب شد.
پس از پایان یافتن برنامه خرید مبلمان جدید خانه، همه خسته و بیحوصله به خانه برگشتند. راستش نه مبل خیلی خاص و قشنگ بود و نه پارچه رومبلی چنگی به دل میزد، اما صاحب جدید آنها حسابی راضی و خشنود بود و از نگاه او همین کفایت میکرد.
قرار بود مبلهایی به آن گرانی با آن پارچههای گرانقیمتی که انتخاب شده و موجب شده بود قیمت یک دست مبل سر به فلک بزند، چند وقتی مهمان خانهشان باشد. همه انتظار داشتند با این پولی که دادهاند حداقل چند سالی این مبلها دوام بیاورد، اما کمتر از 7 ماه بعد، برنامه خرید مبلمان جدیدی از سرگرفته شد. البته اشتباه نکنید؛ این خانواده خیلی هم پولدار نبودند، اما با فروختن مبلهای قدیمی و همچنین چند سکه طلا که برای روز مبادا نگه داشته بودند، توانستند یک دست مبل جدید بخرند. آن هم همانقدر گران بود و باید پارچهاش عوض میشد.یک بار در سال نوبت تغییر مبلمان بود، چند باری قرض گرفتن اتومبیل همسایه برای رفتن به مهمانیها، گاهی فرشها را عوض میکردند و سالی یکی دو بار هم به فکر خرید اسباب جدید آشپزخانه میافتادند. از روزی که سروکله تلویزیونهای LCD و بعد از آن ـ LEDکه خودشان هم نمیدانستند این مدلها چه تفاوتی با هم دارد ـ در خانههای دوست و آشنا پیدا شد، دیگر تحمل تلویزیون 29 اینچ قدیمیشان را نداشتند و قبل از یکی از مهمانیهای خانوادگی، شبانه و باعجله یکی از همان تلویزیونها را خریدند و به خانه آوردند. البته همه میدانستند آن تلویزیون هم خیلی در آن خانه دوام نمیآورد چون مدلهای جدید به زودی روانه بازار میشد و نوبت خرید تلویزیونهای سه بعدی و... بود.آنها با هر زحمتی بود، این اسباب و لوازم را میخریدند. بارها ناچار شده بودند از دوست و آشنا پول قرض کنند تا بتوانند یک اسباب جدید برای خانه بخرند اما این کار از نظرشان نهتنها اشتباه نبود که بسیار هم منطقی به نظر میرسید. به قول خودشان با این کارها صورتشان را با سیلی سرخ نگه میداشتند که آبرویشان نرود، که جلوی دیگران کم نیاورند و بتوانند سرشان را بالا بگیرند.
آنها باور داشتند که اگر هر کدام از اعضای فامیل، تلویزیون LED یا LCD یا هر وسیله جدید دیگری داشته باشد، آنها هم باید نمونه آن را بخرند. برایشان غیرقابل تصور بود که آشنایان، دوستان، همسایهها و همکاران کالایی را بخرند که آنها نمیتوانند. برای همین هم با هر دردسر و زحمتی که بود، پول خرید این اجناس را جور میکردند.مشکل اما اینجا بود که این خریدها پایانی نداشت. هر روز کسی کالای تازهای میخرید. هر روز اتفاق جدیدی میافتاد. وسیله جدیدی به بازار میآمد و آرامش زندگی آنها را سلب میکرد.این روزها تجملگرایی، چشم و همچشمی و دهنبینی بیشتر از گذشته خودنمایی میکند. بیشتر از گذشته هم شاهد هجوم غیرمنطقی خانوادهها به بازار هستیم. انگار همه فراموش کردهایم نداشتن مال، عیب و مایه آبروریزی نیست. انگار یادمان رفته، زیر بار منت دیگران بودن، شخصیت ما را لگد مال میکند.
اینها نشانه شخصیت شما نیست
نمیدانم این چه حال و روزی است که جوانان ما گرفتارش شدهاند. اصلا نمیدانم اسمش چیست و آن را چه باید نامید. منظورم احوال بعضی جوانان است که حاضرند مبلغ بسیار سنگینی بپردازند تا فقط چند ساعتی یک اتومبیل مدل بالا کرایه کنند و در خیابانهای شلوغ شهر چرخی بزنند. البته در اکثر موارد، این پول از جیب مبارک پدرجان بیرون میآید نه از زور بازوی نداشته خودشان. از اینها بدتر، کسانی هستند که وقتی میخواهند جایی بروند، ماشین دوست و آشنایشان را قرض میگیرند و کلی با آن جلوی دیگران خودنمایی میکنند و به قول جوانها پز میدهند. البته قرض گرفتن لوازم دیگران برای خودنمایی فقط به ماشین خلاصه نمیشود و از کت و شلوار و لباس گرفته تا ظرف و ظروف و حتی طلا و زیورآلات هم برای چند ساعتی خودنمایی به امانت گرفته میشود.
اگر دردسرهای امانتداری و مشکلاتی را که ممکن است برای این اشیاء پیش بیاید نادیده بگیریم، باز هم نباید فراموش کنیم که استفاده از همه این لوازم نیز نشاندهنده شخصیت و میزان ارزش و اعتبار نه جوانان که هیچ کسی نیست. اگر اینطور بود، پولدارهایی که ماشینهای گرانقیمت دارند و در خانههای چند هزار متری زندگی میکنند باید معتبرترین و دوستداشتنیترین انسانهای روی زمین میشدند.البته همینجا باید این نکته را هم ذکر کرد که داشتن پول و زندگی مرفه همانگونه که به معنای تشخص نیست، به تنهایی نشانهای از ضعف شخصیت هم به حساب نمیآید.با این حال به نظر میرسد انسانهای این دوران تصور میکنند هر چه زندگیشان مجللتر باشد، شأن و منزلتشان هم بیشتر است. خیلی از جوانان و نوجوانان هم چنین طرز فکری دارند و با استفاده از اشیای لوکس و گرانقیمت میخواهند نظر دیگران را نسبت به خودشان جلب کنند یا تغییر دهند.
متاسفانه این طرز فکر فقط در فرد بروز و ظهور ندارد بلکه به تدریج در خانوادهها و ارتباطات اجتماعی هم میتوان نشانههای آن را دید. امروزه همه ما شاهدیم که اکثر خانوادهها در مقایسه با گذشته، بیشتر خرید میکنند و مصرفگراتر شدهاند. کارشناسان عوامل متعددی را در ایجاد این وضع موثر دانستهاند که مشکلات شخصیتی فرد، گسترش فرهنگ مصرفگرایی و تبلیغات از جمله مهمترین آنها به حساب میآید.
آنچه ذکرش در این مجال ضروری است این که همه ما فارغ از آنچه در جامعه میگذرد، باید در این مورد تجدید نظر کنیم و باور داشته باشیم، ارزش انسانها به منش، رفتار و کردار آنها بستگی دارد و پول و ثروت تنها وسیلهای برای گذران راحتتر زندگی است و نه بیشتر.
آنها به بیاخلاقی افتخار میکنند
چند سال قبل، برای برگزاری مراسمی به دنبال پیدا کردن رستوران مناسبی میگشتیم. رستورانی که هم تمیز و مرتب باشد، هم سرویس مناسب و غذای خوبی ارائه بدهد و صد البته قیمتش هم منطقی و متعادل باشد. خوشبختانه پس از پرس و جو و گشتوگذارهای طولانی، رستورانی را پیدا کردیم که هم تمیز و مرتب بود و هم از غذایش خیلی تعریف میکردند. برای اینکه از قیمتهایش مطمئن شویم و خودمان هم از نزدیک اوضاع را ببینیم، سری به آنجا زدیم. قیمتها آن چیزی نبود که ما میخواستیم. غذاها بسیار گرانتر از آن بود که در ذهن داشتیم. مدیر رستوران اما تلاش میکرد ما را متقاعد کند مجلسمان را در همان رستوران برگزار کنیم و جای دیگری نرویم. برای همین هم شروع کرد به توضیح دادن درباره علت گران بودن قیمت غذاهایشان. از انتخاب و خرید مواد اولیه با کیفیت و عالی گفت که واقعا هم به نظر میرسید همینطور است، از تعداد زیاد کارکنان رستورانش گفت که پذیرایی بیعیب و نقص را تضمین میکرد و این مورد هم صحیح و منطقی بود، اما نکته سومی که مطرح شد، فقط باعث تعجب بود و افسوس.
مدیر رستوران از ما خواست به طبقه بالا برویم که سالن رستوران بود و از نزدیک نحوه کار کارکنان و شیوه پذیرایی از مهمانان را ببینیم. ما هم رفتیم، اما آنچه دیدیم نهتنها راضیمان نکرد که حتی موجب شد هیچ وقت مراسممان را در این مکان برگزار نکنیم.
آنجا متوجه شدیم پس از پایان مهمانیها، کارکنانی که خودشان هم اوضاع مالی خیلی خوبی نداشتند، سینیهای پر از برنج، ظرفهای خورش، دیسهای کباب و ماهیهایی را که بعضیهایشان دست نخورده بود، در سطلهای بزرگ زباله خالی میکردند و مدیر با افتخار برایمان میگفت که این کارش بینظیر است. یعنی غذایی که شما پولش را داده باشید یا باید توسط مهمانهای خودتان مصرف شود یا هیچ فرد دیگری آنها را نخواهد خورد.
ما هیچ وقت مهمانی را در آن رستوران برگزار نکردیم، اما میدانم خیلیها به آنجا رفتند، مهمانی گرفتند و از کارشان هم لذت بردند. در حالی که من هنوز با خودم فکر میکنم مگر اسرافکردن مایه افتخار است؟ مگر ریختن غذاها در سطل زباله کار پسندیدهای است که مدیر یک رستوران با نشان دادن آن، میخواهد نشان دهد هر شب چه کار بزرگی انجام میدهد؟
حالا میدانم چه بخواهیم و چه نخواهیم، اسراف و تجملگرایی میان بعضی از افراد جامعه، جایگاه ویژهای پیدا کرده و خیلیها دوست دارند با این نوع کارها، خودشان را در جایگاهی بالاتر از سایر افراد نشان دهند. یا به عبارت بهتر خود را چیزی نشان دهند که نیستند، غافل از اینکه اسراف کردن باعث بزرگی کسی نمیشود و نهتنها مایه افتخار نیست که حتی باید از آن خجالت کشید. نمیدانم آنها چه فکری میکنند.
جام جم/ چاردیواری/ نیلوفر اسعدی بیگی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
بهتاش فریبا در گفتوگو با جامجم:
رضا کوچک زاده تهمتن، مدیر رادیو مقاومت در گفت گو با "جام جم"
اسماعیل حلالی در گفتوگو با جامجم: