ایمان، پسری نوجوان، لاغر اندام و موبور است که در میان دیگر متهمانی که در سالن پلیس آگاهی تهران نشستهاند، جلب توجه میکند. او با وجود سن کمش از سارقان حرفهای لوازم خودروست، البته خودش در ابتدای حرفهایش این اتهام را قبول نمیکند و میگوید: بیگناه هستم. در خانه نشسته بودم که ماموران آمدند و دستگیرم کردند.
ایمان بعد از کمی صحبت، بالاخره به سرقت اعتراف میکند. او میگوید: یکی از هممحلیهایم به من پیشنهاد کرد، سرقت کنیم. درسم خوب است و به مدرسه غیرانتفاعی میروم. امسال چند میلیون تومان شهریه دادهام. من فقط تابستانها با همین دوستم دزدی میکردم اما شش ماه طول کشید تا شناسایی شوم. آن زمان مدرسه تعطیل است و وقت خالی زیاد دارم. بهترین ساعت هم برای سرقت هفت تا ده شب است. کسی به آدم شک نمیکند. مردم خیال میکنند از سر کار برگشتهای و مشکوک نمیشوند.
ایمان ادامه میدهد: دوستم در اولین پیشنهاد به من گفت با موتور برویم و دزدی کنیم. من هم قبول کردم. با موتور در خیابانها پرسه میزدیم و با دیدن خودروهای مناسب، نقشه سرقت را اجرا میکردیم. پژو، ال 90، پراید، مزدا 3 و هر خودرویی که بود؛ براحتی با پیچ گوشتی در صندوق عقب خودروها را باز میکردیم و پخشصوت و وسایل داخل خودرو را میبردیم.
این متهم ادامه میدهد: بین 200 تا 300 سرقت انجام دادهام. در این کار حرفهای شده بودم. سال 89 هم یک بار به عنوان مظنون به سرقت بازداشت شدم. آن موقع پسرعمویم هم با من بود. جرم او ثابت شد اما مرا آزاد کردند. این دفعه وقتی داشتم از خانه بیرون میآمدم، به محض اینکه در را باز کردم، با افسر پروندهام روبهرو شدم و دستبند به دستم خورد. اصلا فکرش را هم نمیکردم که سراغم بیایند و مرا دستگیر کنند. مدام سرقتهایم را انکار میکردم اما خوب میدانستم بیدلیل دستگیر نشدهام و مدرکی محکم علیه من وجود دارد.
پسر نوجوان میگوید: ما بعد از هر سرقت، پخشصوتها را به قیمت پایین به یک مالخر میفروختیم که اتفاقا او هم دستگیر شده و الان بازداشت است. او با دوستم که پیشنهاد سرقتها را داد، از قبل آشنا بود. ما هر بار بعد از فروش اموال مسروقه با پولهای آن، به تفریح میرفتیم و تا میتوانستیم، خوش میگذراندیم. آن موقع تصورش را هم نمیکردیم که روزی دستگیر شویم. پیش خودمان میگفتیم چطور میخواهند ما را از بین این همه آدم پیدا کنند.
اگر بخواهند کسی را بگیرند، سراغ سابقهدارها میروند اما محاسباتمان اشتباه از آب درآمد. خانوادهام از ماجرای سرقتها خبر ندارند و هنوز درست و دقیق نمیدانند چرا مرا بازداشت کردهاند. زمانی که باخبر شوند، خیلی ناراحت میشوند. آنها خیلی به من امیدوار بودند و همیشه خیال میکردند دانشگاه میروم و در زندگی برای خودم کسی میشوم اما فعلا که باید به زندان بروم. الان سال دوم دبیرستان هستم البته هجده ساله شدهام و مرا به کانون اصلاح و تربیت نمیفرستند.
پسر نوجوان حرفهایش را این طور به پایان میبرد: من خبرهای حوادث را دنبال میکنم. از این اخبار خوشم میآید. هر چند کمی دروغ چاشنی اخبار میشود، اما دوست دارم و میدانم بزودی عکس و خبرم در روزنامهها چاپ میشود اما نگران نیستم. چون عکسم را از پشت سر میاندازند و کسی مرا نمیشناسد. اینجوری آبرویم نمیرود./ ضمیمه تپش
مرجان رضایی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد