* امروز حال جسمیام خوب است. چیزی که نگرانم میکند، وضع جوانهای ایران است. میخواهم بدانم آیا جوانان این سرزمین به آرزویی که دارند میرسند یا آرزویشان به رویا تبدیل میشود؟ دلم میخواهد خنده و پیروزی این جوانها را ببینم. گاهی اوقات مینشینم و درباره آن نازنینها فکر میکنم.
* من دیگر از زندگی چیزی نمیخواهم. تا این سن همه کارهایی که باید انجام میدادم را انجام دادهام. الان اگر یک ماشین چندین میلیاردی هم به من بدهند سوارش نمیشوم. آن موقع که جوان بودم دغدغههایم زیاد بود. میگفتم بروم سر کار، بعد عاشق شوم، بعد بروم سر خانه و زندگی خودم، بعد صاحب خانه شوم و... همه اینها آرزوی من و امثال من در سنین جوانی بود. اما مهمترین نکته این بود که امید داشته باشیم تا زندگی پیش برود. امروز وقتی بچههایی را میبینم که به خاطر نا امیدی معتاد میشوند، ناراحتی سراسر وجودم را فرا میگیرد.
* ممنونم. اگر این گفتوگو را میخوانند به آنها میگویم: عزیزانم! قربانتان بروم! باید تحمل داشته باشید، باید صبر کنید، باید امیدوار باشید. اگر اینها نباشند زندگی تو خالی، پوچ و دردناک میشود. میگویم: عزیزم اعتیاد نابودت میکند، متلاشی میشوی. اعتیاد گوهر زیبای جوانی را از تو میگیرد، با خودت بد نکن! اصلا نمیتوانم قبول کنم یک جوان نازنین در بهترین دوران زندگی به اعتیاد روی بیاورد. این اتفاقات خیلی مرا اذیت میکند.
* این نگاه باید در سینما هم وجود داشته باشد. در حرفه من، سینماگر (از کارگردان گرفته تا تهیهکننده و بازیگر و ...) از واقعیت به حقیقت میرسد. بنابراین اگر واقعیت را ندانیم و زوایای پنهانش را نشناسیم رسیدن به حقیقت غیرممکن است. امروز و در شرایط کنونی، ساختن فیلم و سریالی که دغدغههای مردم را نشان دهد یک وظیفه است، یک وظیفه جدی و سنگین. مهم است که هنرمند تأثیر کاری که انجام میدهد را بداند. امروز سریالهای ترکیهای همه جا را گرفتهاند. سریالهای آنها علاوهبر آنکه هیچ نکته و درسی ندارد، ارزشهای اخلاقی را هم به راحتی زیر پا میگذارد. ما حواسمان پرت شد و از ساختن سریالهای خوب و با ارزش و مردمی جا ماندیم و ترکیه برایمان سریال ساخت. دوباره باید به مسیر اصلی برگردیم.
* وقتی من روزنامه را میخوانم و میبینم یک پزشک با برادرزادهاش که دانشجوی رشته پزشکی است روی صورت پزشکی دیگر اسید میپاشد حالم خراب میشود. ممکن است در خیابان چنین صحنهای را نبینم اما خبری که در روزنامه منتشر شده واقعیت دارد. آن خبر حس و حال جامعه را هویدا میکند. ایکاش میتوانستم صورتم را با گریم یا چیزی شبیه آن، تغییر دهم و به خیابان بروم. آن موقع من، جمشید مشایخی نبودم و شناختن جامعه برایم کار راحتتری بود. وقتی به خیابان میرفتم چون کسی مرا نمیشناخت نه فقط آنچه برخی از مردم دوست دارند وجود داشته باشد را بلکه تمام آنچه بود را میدیدم. الان آنها مرا میشناسند. یا از من خوششان میآید یا مرا دوست ندارند. عکسالعملی که آنها در مقابل من از خود نشان میدهند واقعی نیست.
مشایخی: وقتی میبینم یک پزشک با برادرزادهاش که دانشجوی رشته پزشکی است ،روی صورت پزشکی دیگر اسید میپاشد حالم خراب میشود. |
* همیشه گفتهام آن بخش از جوانهایی که امروز مرتکب خطا میشوند معتاد و آدمکش و بیآبرو به دنیا نیامدهاند. مقدمات این بدشگونی از خانه شروع میشود و کمکم پا را فراتر میگذارد و میافتد درون جان جامعه. تمام اتفاقات در ابتدای زندگی و در جایی که آن را محیط خانواده مینامیم شکل میگیرد. حرکت پدر و مادر با هم و با بچه آینده را شکل میدهد. بعد نوبت به مدرسه میرسد؛ روزگاری که من بچه محصل بودم، معلم برای من و همسن و سالانم مثل پدر بود. اما الان اتفاقاتی افتاده که من از گفتنش شرم دارم! زمان ما معلم پدر بود، مادر بود، دلیل اصلی همه اتفاقات بدی که میشنویم آن است که عشقها از بین رفتهاند. وقتی عشق در جامعه وجود نداشته باشد باید هم وضع و روزگار بر وقف مراد نباشد. همانطورکه حضرت مولانا میفرماید: «همچو شمع از شرر عشق گدازان بودن / عشق دردی است که هم درد بود دایه او» وحضرت حافظ میگوید: «من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان/ قال و مقال عالمی میکشم از برای تو» من هم میگویم عشق خالق تمام داشتههاست. این یعنی تنها راه عالم برای ساختن عشق است. عشق رفاقت و بودن و ماندن را به بار میآورد.
* آن چیزی که برای جوانها مهم است، آینده است. آنها میخواهند شغلی که دوست دارند را داشته باشند. میخواهند حرفهای که دوست دارند را بهدست بیاورند. آنها میخواهند امیدوار بمانند، ایکاش بمانند. (علی پاکزاد/شهروند)
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد