«شهره کهن»، مؤسس ۵۹ ساله بنیاد امور خیریه «شروین روبنزاده» است تاکنون ۱۰۰ مددجوی مادی و معنوی را تحت حمایت قرار داده است. او که بعد از فوت تنها پسرش از زندگی و زیباییهای آن دور شده بود و خود را در بنبست تاریکی و انتهای راه میدید، تصمیم گرفت با تأسیس این مرکز که تخصص اصلیاش سوگ درمانی است، خانوادههای آسیبدیده از سوگ را تحت حمایت روانی و عاطفی قرار دهد تا نور امید و عشق در زندگیشان متبلور شود.
حامیان این مؤسسه خیریه چشم اندازهای گسترده و اهداف والایی از زندگی بخشی را دنبال میکنند و با برگزاری جشنهای مفرح، گروه درمانی، بازارچه خیریه، نمایشگاههایی به نفع مددجویان و کارگاههای روانشناختی قصد دارند تا مراجعهکنندگان دلشکسته به زندگی نگاه مثبتی یابند.
اتفاقی تلخ
کهن از روزهایی یاد میکند که جای خالی فرزندش او را به انتهای مسیر زندگی رسانده بوده و انتظار پایان زندگی را میکشید. او میگوید: شروین در سال ۶۳ به دنیا آمد. دومین فرزندمان بود. در رشته مهندسی عمران درس میخواند، بیست و پنجم بهمن سال ۸۲ بود که با دوستانش بیرون رفت، در خانه بودم که به من زنگ زد و گفت: تا ۱۰ دقیقه دیگر به خانه میرسد، ولی هرگز آن ۱۰ دقیقه تمام نشد تا برای آخرین بار چهره مهربان شروین را ببینم. وقتی خبر تصادف شروین را دادند، شوکه شدم. نمیتوانستم باور کنم در ۱۹ سالگیاش برای همیشه مرا ترک کرده است.
آن زمان در یک بحران و چالشی تلخ اسیر شده بودم و نمیخواستم مرگ شروین را بپذیرم. اوضاع خانواده آشفته شده بود. نمیدانستیم برای بهبود بخشیدن به اوضاع باید چه کار کنیم. مدام درگیری ذهنی داشتم و خاطرات روزهایی را مرور میکردم که شروین خیرخواهانه در زلزله بم شرکت کرده بود. پسرم همیشه در انجام کارهای خیرخواهانه پیشقدم بود و آرزویش این بود که یک بنیاد خیریه تأسیس کند. البته این مسائل را در خانواده زیاد دیده بود و به طور کلی در خانوادهای بزرگ شده بود که همگی علاقه به انجام کار نیک داشتند. از این رو بر آن شدم تا با تأسیس یک مؤسسه خیریه، نام شروین را برای همیشه زنده نگه دارم.
چالش ذهنی: چرا من؟
حدود یک ماه در بیمارستان به علت فشار روحی بستری شده و تحت درمان قرار گرفته بود تا اینکه برای نجات خانواده به فکر تأسیس یک مرکز خیریه افتاد و همین امر نیز باعث آرامش قلبیاش شد تا از این طریق خانوادهها و افرادی که به نوعی عزیزان خود را از دست دادهاند، سوگدرمانی شوند و با مشاورههای فردی و گروهی روانشناختی با زندگی آشتی کنند.
در ادامه میگوید: در آن دوران به حدی روحیهام ضعیف شده بود که ساعتها مینشستم و به نقطهای خیره میشدم و وقتی به خود میآمدم، احساس میکردم فقط چند ثانیه گذشته است و ترس داشتم که زندگی چطور بدون حضور شروین امکانپذیر است. در همین اوضاع و احوال بودم که عجیبترین اتفاقات زندگیام رخ داد.
چشمک دوباره زندگی
زمانی که این مرکز را تأسیس کردم به این نتیجه رسیدم که میتوانم ادامه حیات بدهم. به روزهای نخست زندگی بازگشته بودم و زندگی خانوادگیمان تقریباً سر و سامان گرفته بود. از این رو به شکرانه آشتی با زندگی تصمیم گرفتم این رسالتی را که از سوی شروین به من سپرده شده بود، به انجام برسانم و با افتتاح این مؤسسه خیریه افراد و خانوادههای داغدیده را به زندگی پیوند دهم.
«سال ۸۴ بود که مجوز تأسیس امور خیریه صادر شد، این مرکز برای افرادی تأسیس شده بود که با مرگ یک عزیز و رخ دادن اتفاقی تلخ زندگیشان به انتها رسیده بود. در ایران مؤسسه خاصی برای همدردی با افراد داغدیده و بهبود سلامت روانشان وجود نداشت، درست است که مراکز مشاورهای به درمان بیماران روحی میپردازند، اما همه افراد توان پرداخت این هزینه را ندارند. به هر حال با هزینه شخصیام ساختمان این مرکز را خریداری کردم. به این امید که بتوانیم گروهی تشکیل دهیم که خانوادههای داغدیده آرامش دوباره خود را پیدا کنند.»
شهره کهن در خصوص اقداماتی که در این مرکز صورت میگیرد تا افراد بار دیگر نگاهی متفاوت به زندگی داشته باشند و بتوانند داغ عزیز ازدسترفتهشان را تحلیل کنند و با یاد و خاطره او زندگی خوبی را در پیش گیرند، ادامه میدهد: نخستین کلماتی که هر فرد بعد از ورودش به این مرکز میپرسد، این است که میگویند: «چرا من، چرا باید این بلا گریبانگیر فرزند، خانواده، شوهر و... من شود». ذهنشان پر از چراهایی است که پاسخی برای آنها پیدا نمیکنند. دقیقاً وقتی آسیب دیدگان ناشی از سوگ را مستأصل و ناامید میبینم یاد روزهایی میافتم که با زندگی بعد از مرگ شروین قهر کرده بودم و دلم نمیخواست برای لحظهای زنده بمانم. با اقداماتی که در این مرکز برای آنها انجام میشود، تمام چراهای آزاردهندهای که وجودشان را خراش داده است پاک میشود؛ همچنین در این مرکز یاد میگیرند و درک میکنند حتی برای رنجی که متحمل میشوند، یک دلیل وجود دارد و معنایی در درون این رنجها نهفته است.
نگاهی زیبا به حقایق زندگی
همه افرادی که قدم به این مرکز میگذارند همدردند، نگاهشان به زندگی تغییر میکند و به این درک و مفهوم میرسند که فقط جسم عزیزی در کنارشان نیست و میتوانند برای همیشه با یاد او زندگی کنند، در گام نخست با شعار «آنچه پیله ابریشم پایان دنیا میپندارد، در نظر پروانه، آغاز زندگی است» آشنا میشوند که معنای این جمله دنیای وجودیشان را تغییر میدهد.
مؤسس بنیاد امور خیریه روبنزاده بیان میکند: گروهی از استادان مجرب، روانشناسان، مددکاران اجتماعی و... جلسات سوگ درمانی برگزار میکنند تا از این طریق مددجویان به زندگی دوباره بازگردند و تمام هزینههای جلسات مشاورهای، کلاسها و برگزاری کارگاهها را مؤسسه پرداخت میکند.
تمام افراد و پرسنلی که با این مرکز همکاری دارند، دستمزد اندکی دریافت میکنند و دغدغه اصلیشان این است که مددجویان را با زندگی آشتی دهند. مددجویان این مرکز در همه گروههای سنی عضو هستند و بارها اتفاق افتاده است به دلیل مشکلات مالی و... به مو رسیدهایم، اما هیچگاه در هم نشکستهایم و فکر میکنم از دعای خیر مددجویان است که هنوز توانستهایم به کار خود ادامه دهیم.
لبخند خانوادههای آسیبدیده از سوگ است که هنوز امید را در وجودمان زنده نگه داشته است. مددجویان این مرکز همگی یک داغ از یک جنس را در زندگی تحمل کردهاند که حالا با امید به خداوند و با این حس همکاری و همدلی شاهد صحنههای خوشحالی، شادی و آشتی دادن آنها به زندگی هستیم. این همان اتفاقی است که حس زندگی را در وجودم روشن میسازد.
نشانی از گل آفتابگردان
۱۱ سال است که شروین روبنزاده به خانه ابدی پر کشیده است، اما در این مرکز هزاران شروین به زندگی لبخند زده و متولد شدهاند. زیباترین لحظه ت زندگی شهره کهن زمانی است که لبخند را میهمان لبان خسته غمزدگان میکند. شاید به همین خاطر است که گل آفتابگردان که همیشه رو به سوی نور دارد، به عنوان نمادشان انتخاب شده است. همه هدف مددکاران این مؤسسه این است افرادی را که با دستان خالی و چشمان اشکبار به این مرکز میآیند با کوله باری از امید به زندگی در جاده شروعی دیگر به حرکت وادارند.
شهره کهن میگوید: شروین دلش میخواست همیشه صاحب چهار فرزند شود، اما دست تقدیر او را به خانه ابدی برد اما خیلی خوشحال هستم در این مرکز صاحب چند فرزند شدهام و تمام کودکان این مرکز مثل نوههایم هستند وقتی کودکی را با اشتیاق در آغوش میگیرم و میبوسم احساس میکنم فرزند شروین است حتی بارها اتفاق افتاده است فراموش کردهام که شروین دیگر در کنارمان نیست. به حدی غرق کمکرسانی میشوم که بهترین لحظههای عمرم را در بین این عزیزان گذراندهام.
چون من این دوران را پشت سر گذاشتهام و تجربه تلخی از روزهای جدال با زندگی داشتهام برخی از مددجویان را که اوضاع روحی مناسبی ندارند، طوری حمایت میکنم که هر زمان از شبانهروز با من تماس میگیرند ساعتها تا نیمههای شب پای درد دلشان مینشینم تا وجود خستهشان از سنگینی تلخیهای روزگار سبک شود.
سلام، زندگی!
او که تلاش میکند تا آشیانهای برای دلهای ویرانشده بسازد، در ادامه میگوید: این جمله را بارها و بارها از عمق وجود حس کرده و همیشه گفتهام «در کویر تنهایی من خانه شروین را خواهم ساخت، پر از نور امید تا یاوری باشیم برای دلهای خسته تا بدانند که مرگ پایان زندگی نیست.» تمام افرادی که از روز نخست با این تصمیمی که گرفته بودم، همگام شدند حتی در حد قیمت یک شاخه گل دستمزد دریافت کردند و با تمام وجودشان پا به پای افراد دلشکسته و غمدیده گریستند تا مفهوم زندگی را نهادینه کنند. انسان برای شروع هر کاری نیاز به عشق و علاقه دارد تا به آرامش برسد، اگر این مرکز را تأسیس نکرده بودم همان سالهای نخست دوری از شروین از دنیا رفته بودم. درست است که انسانها به یکدیگر نیاز دارند، اما نیاز به همدردی نیازی است که دل را تسکین میبخشد. اگر اشک چشمان مددجویانم را پاک میکنم به خاطر آرامش وجودم است و من به این آرامش نیاز دارم چون این اشک مرهمی بر دل خستهام میشود. وقتی کودکان این مرکز مرا «مامان» صدا میزنند انگار دنیا را به من هدیه کردهاند، عشق و زندگی را در آن لحظه احساس میکنم. وقتی یک جوان یا نوجوان به زندگی دوباره بازمیگردد شروین را در مقابل خود میبینم و اگر او با روحیهای سالم و انگیزه به جامعه خدمت کند، خوشحال میشوم.
کهن خدا را شکر میکند که گروهی را به دنیای واقعی مملو از عشق آشنا میکند و در دیدگان شاد آنها عشق را نظاره میکند، او در ادامه میگوید: عشق در وجود همه ایرانیان وجود دارد ما ملتی داریم که با عشق زندهاند، در ذات همه انسانها عشق وجود دارد، اما عشقی که در دل یک ایرانی جریان دارد باعث میشود تا همیشه قلبش برای همنوعان خود بتپد. برخی از افرادی که به این مرکز مراجعه میکنند، مددجویان معنوی و برخی دیگر مددجویان مادی به شمار میروند مددجویان معنوی آنهایی هستند که دچار آسیب روحی شدهاند این افراد نیاز بیشتری به همیاری و همراهی دارند و برای مددجویان مادی نیز کمکهای مالی فراهم میشود.
زندگی در نگاه این زن مانند بومرنگی است که وقتی انرژیهای مثبت را هدیه میکند همان انرژیها را دوباره دریافت میکند، نگاهش به زندگی مثبت است و میگوید: اگر انسانها نفرت و کینه را از دلهایشان دور کنند و به جای آن بذر صمیمیت و محبت بکارند و با هم در هر کاری رو راست باشند، عشق را معنا کردهاند و در پرتو همین عشق زندگیشان رنگ امید میگیرد. اگر در این دنیا هر انسانی دست انسان دیگری را بگیرد و او را به زندگی بازگرداند هنگام رفتن از این دنیا سبکبال خواهد رفت. در طول این سالها در حد توانمان سعی کردهایم تا هزینههای درمانی، تحصیلی، جهیزیه و... را فراهم کنیم چون اعتقاد دارم که جوانان این مرز و بوم نیروهای فعال جامعه هستند.
زمانی که سالم باشند میتوانند به جامعه و کشور خود خدمت کنند. این بازخوردش باز به ما بازمیگردد، اگر چراغ خانه همسایهام روشن باشد انگار چراغ خانه من روشن شده است و خوشحال هستم از اینکه تا امروز بازدهی بالایی داشتهایم.
تنها آرزوی مؤسس این مرکز خیریه این است که بعد از نبودنش جوانانی باشند که چراغ «خانه امید» را تا همیشه روشن نگه دارند تا شادی را میهمان دلهای خسته کنند. (مهدیه شایگان/ایران)
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد