در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
مثال نیک، زیبا و خیر (یا به تعبیری، خدا) درست در سوی مقابل مفهوم غار قرار دارد. فیلسوف، زمانی به عالم مُثل یا جهان کلیات میرسد که قدم به قدم از انتهای غار به سوی روشنی و نور گام برداشته باشد و در نهایت از این غار تاریک خارج شده، تا آنگاه بتواند حقیقت را بهدرستی ببیند.
تمثیل غار، آنچنانکه مدنظر افلاطون بوده، از ما میخواهد غاری را تصور کنیم که دهانهاش به سمت روشناییاست. مردمانی از همان دوران کودکیشان در این غار زندانی شدهاند، بهگونهای که رویشان به دیوار و پشت به دهانه غار در بند و زنجیر محکم بسته شدهاند. به فاصلهای دور در بیرون غار آتشی روشن است که پرتو آن به درون غار میتابد و میان آتش و زندانیان، راهی بلند و دیواری کوتاه قرار گرفته است. در طول این راه و پشت دیوار، مردمانی دیگر مصنوعاتی شبیه انسان و حیوان و سایر اشیا را با خود جابهجا میکنند و این افراد در عین حال با یکدیگر سخن هم میگویند. زندانیان فقط قادرند سایههای این مصنوعات را که روی دیوار غار میاُفتد، ببینند. اینان چنین میپندارند که آن صداهایی که میشنوند گفتوگوی این سایهها با یکدیگر است. افلاطون این زندانیان را نماد و سمبل اکثریت انسانها میداند. اکثریتی که فقط سایه واقعیت را میبینند و همواره در حالت خیال و پندار هستند. اما اگر یکی از این زندانیان بتواند از این غار خارج شده و بتدریج موفق به دیدن خورشید شود، از حالت خیال و عالم سایه خارج شده و توانسته است به علم حقیقی دست یابد. خورشید در واقع همان مثال خیر یا صورت اعلی است و خروج از غار و دیدن خورشید، در این تمثیل معادل خروج از جهل و دستیابی به آگاهی است. بدینسان، در تفکر یونانی، میتوان گفت حقیقت زمانی مکشوف میشود که فرد از انزوا و در ـ خود ـ بودن بیرون بیاید؛ گوشهگیری و تامل و تفکر در باب خود و جهان هستی، مطابق این دیدگاه، هیچ راهی به سوی حقیقت باز نمیکند.
البته نور و خورشید، در اندیشه متفکران عالم اسلامی هم جایگاهی رفیع دارد. در نظام صدرایی و مطابق ایده تشکیکی بودن وجود، نور همان وجود است. خورشید، سمبل و نماد منبع فیض است. مراتب وجود به پرتو نور تشبیه میشود که هرچه از مرکز آن فاصله بگیرد از فروغش کاسته میشود. در حکمت اشراق هم که دیگر شاید لازم به تأکید نباشد نور چه مقامی دارد.
اما و با این همه، در سنت و اندیشه اسلامی، مساله دیگری وجود دارد، که چندان با تفکر یونانی و تمثیلهای آن همراستا نیست. در اینجا، غار و گوشهنشینی، نه تنها نماد تاریکی و دوری از حقیقت نیست، بلکه محلی است که فرد در آنجا میتواند به حقیقت (یا به تعبیری، خدا) نزدیک شود. میتواند در آنجا راز و نیاز کند، تفکر کند و بیندیشد، با خدای خودش سخن بگوید و از عالمی که او را از حقیقت دور میکند فاصله بگیرد. درست بر خلاف اندیشه یونانی، عالم (بیرون غار) در اینجا، اتفاقا سمبلی از چیزی است که با اشکال رنگارنگش، موجب فریب و دوری از خدا میشود. گویی فرد هر چه از بیرون غار به درون غار پیشروی کند، از زمین بیشتر جدا شده و به آسمان نزدیکتر شده است. چلهنشینی، انزوا، و در ـ خود ـ بودن، درست در مسیر خلاف ایده یونانی، راهی است که به مسیر حقیقت نزدیکتر و هموارتر است.
سابقه این نگاه، در واقع، به پیش از اسلام هم میرسد. آیین حنیف جنبش خودانگیختهای بود که پیش از بعثت پیامبر اکرم(ص) در جزیرهالعرب شکل گرفت. احناف مخالف شرک و بتپرستی رایج آن زمان بودند و برای عبادت و تفکر به غارها میرفتند. در کتاب المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام (نوشته جواد علی، جلد 6، صص 510 ـ 509) آمده است که «حنفا در مکانهایی مانند غار، در آفرینش تأمل میکردند و برای نیل به صدق و حق به عبادت و تهجد میپرداختند». ضمن اینکه خود رسول اکرم(ص) هم شبها و روزها در غار حرا مشغول به تفکر و عبادت بودند.
محمدجواد ویسی / جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد