چند شکستگی دست و پا هم داشتهاند، زانوی جعفر دهقان را هم اسب لگد زده است. فریدون حسنپور، کارگردان و فیلمنامهنویس ایرانی، زاده شمال ایران است؛ شهر رامسر به سال ۱۳۴۰ شمسی. مدعی است خاستگاهش سینماست، اما دستی در سریالسازی هم دارد. او به همان اندازه که کارگردان است نویسنده هم به حساب میآید؛ نشانههایش هم فیلمها و مجموعههای پای پیاده، نشانی، در مه بخوان، وقتی همه خواب بودند، مزرعه آفتابگردان، دارا و ندار، تعطیلات تابستانی و این آخری گذر از رنجها.
اگر موافق باشید ابتدا از قصه سریال شروع کنیم و اینکه موضوع چگونه به ذهنتان خطور کرد، به چه اندازه زاییده تخیل شما بوده و چند درصدش حاصل شنیدهها و خواندههاست؟
کار من در سینما با قصهگویی آغاز شد. اولین قصهام را وقتی کلاس اول راهنمایی بودم نوشتم که از رادیو گیلان هم خوانده شد. از همان کودکی به اطرافم توجه داشتم و ایده میگرفتم. همه را هم در کتابچههایی یادداشت میکردم. هنوز هم تمام یادداشتهای آن سالها را دارم. با گذشت زمان و به اقتضای افزایش سن و مطالعاتم، در آن ایدهها و یادداشتها تغییراتی ایجاد میکردم. طی این سالها بسیاری از آن سوژهها و ایدهها رسوب کرده و جذابترهایش در بالا مانده است. بعضی سوژهها تا سالها با نویسنده میماند و این سوال را در ذهن او شکل میدهد که چرا با من مانده است؟ لابد به نوعی از لحاظ روحی - روانی با شخصیتم درگیر است. سوژههای خوب را رها نمیکنم. من فیلمنامهنویس آنی و لحظهای نیستم، به این معنی که پیشنهاد نگارش یک فیلمنامه برسد و در یک مدت محدود چهار پنج ماهه بتوانم آن را بنویسم و بسازم. البته از لحاظ حرفهای و اصول فیلمنامهنویسی از عهدهاش برمیآیم. حتی یکبار یکی از دوستان سفارش فیلمنامهای را با این توصیه داد که مساله را خیلی جدی نگیر و فقط باید کار سر وقت برسد. سه ماه فرصت داشت تا سریال را برای نوروز به پخش برساند. من طی ده روز 16 قسمت آن سریال را نوشتم. به سرعت نوشتن کاری نیست که از عهدهاش برنیایم، ولی علایق شخصیام اجازه نمیدهد اینگونه کار کنم. باید بشدت موضوع را دوست داشته باشم. مطمئن باشم حرفی برای گفتن دارم. سخنی که نیاز جامعه است و به درد مردم و بخصوص جوانان میخورد. این مقدمه را گفتم تا برسم به اینکه سریال گذر از رنجها هم آنی نبوده است. سه سال پیش تصمیم گرفتم فیلمنامهاش را بنویسم، اما سالهای سال فکر و ذهنم با آن مشغول بود. طبیعی است یک نویسنده از پیرامون و از انسانهای اطرافش الهام میگیرد. فیلمنامهنویس هم از اطرافیان یا حوادث تاریخی تاثیر میگیرد، اما این کار، خودش یک خلاقیت است. من طی این چند سال چند قصه نوشتم که یکی از آنها گذر از رنجها بود. شروع فکری نگارش این سریال هم برای انتقال این پیام به جوانان بود که انسان میتواند از پس سختیها و مشقات زندگی برآید.
پس ابتدا قصه مینویسید و بعد آن را تبدیل به فیلمنامه میکنید. سریال دیگرتان «از یاد رفته» هم گویا شامل این قاعده میشد.
بله، اول قصه مینویسم. به علت ارتباطم با سینما طبیعی است قصههایم بصری بوده و یک حالت تصویری داشته باشد .میشود همه چیز را در آنها دید. اینکه اول داستانبنویسی و بعد تبدیل به فیلمنامهاش کنی، گرفتاریهای خودش را دارد. سخت است و تا تبدیل به فیلمنامه شود زمان زیادی میبرد. من همیشه گفتهام که نگاه مسئولان به این نوع نوشتهها باید متفاوت باشد و برایش ارزش دیگری قائل شوند. مثلا در همین سریال از ازدواج سهراب و زیبا تا هجده ساله شدن دنیا فقط در پنج قسمت نوشته شده است، در حالی که میتوانستم بسیار بیشتر بنویسم. یا از دل سریال پنج مجموعه دیگر دربیاورم. ولی من کاری را انجام میدهم که با اعتقادات خودم همخوانی داشته باشد. پاسخ من به پرسش اطرافیانم که میپرسند چرا باید داستان و رمان بخوانیم این است برای اینکه عمر طولانی پیدا کنید. با خواندن یک رمان با قهرمان آن همذاتپنداری کرده و 80، 90 سال زندگی میکنید. تلخی و شیرینی را با او میچشید و شکست و پیروزی را همراهش تجربه میکنید. نگاه من به سریالسازی در تلویزیون اینگونه است. آن چیزی را که دوست دارم مینویسم و میسازم. به نتیجهاش هم فکر نمیکنم. زیبایی هنر به همین ابهامهاست.
برای نگارش فیلمنامه سریال چه مدت زمانی صرف شده است؟
بهطور پیوسته نزدیک به سه سال و اندی.
یعنی قبل از کلید خوردن سریال، فیلمنامه آن به صورت کامل آماده بود؟
حتی اگر بمیرم هم حاضر نیستم همزمان با تصویربرداری فیلمنامه بنویسم. هیچ وقت. اگر بخواهم چنین کاری کنم که نتیجهاش میشود شبیه برخی آثار دمدستی که ساخته میشود.
شخصیت دنیا در این سریال چند سال عمر میکند؟
اگر بگویم قصه لو میرود.
من چند روایت دیدهام؛ مثلا از سال 1335 تا 1369 یعنی 34 سال.
نه، از بدو تولد تا زمان مرگش است. شاید به 80 سال هم برسد. دوست ندارم زیاد در اینباره صحبت کنم، نگرانم قصه سریال لو برود.
سریال شما قرار است داستان زندگی یک زن بهعنوان شخصیت اصلی را از بدو تولد تا لحظه مرگش روایت کند. نوشتن چنین فیلمنامهای الزامات خاص خودش را دارد. باید آنقدر کشش داشته باشد که بیننده را تا آخر با خود همراه نگه دارد.
اتفاقا در طول زندگی یک انسان لحظات دراماتیک بیشتری وجود دارد که میتواند برای مخاطب جذاب باشد. اگر این اتفاق نیفتد که دیگر برمیگردد به ضعف نویسنده.
اما پرداختن به کل زندگی یک شخصیت به نسبت یک یا چند مقطع خاص از زندگی او کار سختتری خواهد بود.
طبیعتا سختتر است. اصولا من علاقهای ندارم به دنبال کار آسان بروم. اگر اینطور بود که حال و روزم این نبود. روان من اجازه این کارها را به من نمیدهد. سعی میکنم به خودم احترام بگذارم، در گرفتن یک پلان و نما هم همین سختگیری را دارم. معتقدم اگر بهعنوان یک فیلمساز به خودت و به شعور مخاطبت احترام بگذاری و با دقت و وسواس کار کنی، ممکن است بیننده نتواند مثل یک منتقد حرفهای کارت را نقد و تحلیل کند، اما به شما و اثرتان احترام میگذارد.
برای ساخت گذر از رنجها، رنج و عذاب زیادی را تحمل کردم. برای تشخیص نور بهتر برای یک پلان سه تا چهار کیلومتر پیادهروی میکردم. برای هریک از این پلانها ماهها رفتهام و از مناظر عکس گرفتهام. خیلیها میگویند چقدر طبیعت زیبایی در سریال دارید. اینها قطعه قطعه عکاسی شده و مثل یک پازل کنار هم چیده شده است. فاصله دو لوکیشن باهم گاه با اتومبیل دو ساعت راه بود. من برای پلان اول سریال که سهراب و زیبا باید از میان گلها عبور میکردند استعاره از گذرشان از بهشت برای عشق، تحقیق کرده بودم که در چه فصل از سال در آن منطقه گل میروید. اگر فیلمساز دقت کند و وسواس به خرج دهد با احترام تماشاگر مواجه خواهد شد. البته من اصولا کم حرف میزنم. کار من فیلم ساختن است، درباره خوب و بد بودنش دیگران باید نظر بدهند. در ساخت گذر از رنجها سعی کردم استانداردهای حداقلی را رعایت کنم تا سطح سلیقه مخاطب هم بالا برود.
ضرباهنگ سریال در چند قسمت ابتدایی مطلوب و حتی شاید کمی تند هم بود، اما با ورود دنیا به منزل مهندس گویا کند و آهسته میشود، تا جایی که بیننده احساس میکند اگر یک قسمت را هم نبیند چیزی را از دست نداده است؟
بعید میدانم اینگونه باشد که شما میگویید. وقتی فیلمنامه سریال را مینوشتم دقت کردم داستان را طوری طراحی کنم که تماشاگر حتی اگر یک سکانس آن را نبیند از قافله عقب بماند. من اساسا داستان را نرم تعریف میکنم. این شیوه کارم است. من که اکشنساز نیستم. زمانی که فیلمنامه سریال را مینوشتم برخی دوستان توصیه کردند پنج قسمت اول اضافی است و ننویس. من گفتم از آنجا که مخاطب تلویزیون معمولا هفته اول یک سریال را از دست میدهد، این پنج قسمت میتواند مقدمهای جذاب باشد که اگر هم بیننده آن را هم ندید باز بتواند داستان را دنبال کند. شما اولین دوستی هستید که این مساله را مطرح میکنید، اتفاقا به من میگویند که چرا فرصت نفس کشیدن به ما نمیدهی؟
اینکه از شما درباره کامل بودن فیلمنامه قبل از شروع تصویربرداری پرسیدم، مربوط میشود به ضعفی که در فیلمنامهها به خاطر نگارش همزمانشان با تولید حادث میشود و معمولا آنها را در میانه راه دچار یک افت محسوس میکند. در اصطلاح عامیانه میگویند آب بستهاند به کار.
ما این کار را نکردیم. خواهید دید که در قسمت به قسمت این سریال چه اتفاقات عجیب و غریبی میافتد. قسمتهای 15 تا 26 گذر از رنجها مرا بیچاره کرد. بارها این قسمتها را نوشتم تا داستان از ریتم نیفتد و میانهاش ضعف پیدا نکند. من خیلی از گرههای قصه را در همان قسمتهای ابتدایی باز کردم. حتی معمولا برای پایان هر قسمت گره نمیگذارم. پایان هر قسمت سریال را جایی تمام نمیکنم تا تماشاگر در اضطراب بماند و ترغیب شود فردا شب پای تلویزیون بنشیند. ترجیح میدهم مخاطب اگر میخواهد کار را دنبال کند به خاطر نفس آن باشد، قرار نیست کلک دراماتیک بزنم. بدترین کار این است که یگ گره دراماتیک ابتدای سریال به وجود آورید و در آخرین قسمت هم با سمبلکاری، ماجرا را جمع کنید. شما در گذر از رنجها هیچ تصور و پیشبینی از گرههای داستان نخواهید داشت. آنقدر داستان در داستان البته با یک وحدت موضوعی خواهید دید که شگفتزده خواهید شد.
اغلب شخصیتهای گذر از رنجها خاکستری و چند لایه هستند، اما هر چه جلو میرویم بعضی از آنها ازجمله مهندس و کتایون تیره میشوند. آیا قرار است اینها بدمنهای سریال باشند؟
نه، ببینید یک نویسنده زمانی میتواند قهرمان خلق کند که حافظ منافع تکتک شخصیتهایش باشد. زمانی که دیالوگهای مثلا دنیا را مینوشتم، با همه وجودم تلاش میکردم دریابم چه چیزی باید بگوید تا حافظ منافعش باشد. برای خان هم همینطور. مهندس و کتایون هم از این قاعده مستثنا نیستند. در تمام فیلمها و سریالهایم این اصل را رعایت میکنم. مهندس انسان بسیار باهوشی است و حافظ منافع خودش. مرجان هم همینطور. هدایت هم آدم خوبی بود.
البته خیلی بچه مثبت بود.
بله، بچه مثبت بود، اما دنیا را که میبیند از او خوشش میآید. حتی نقشه میکشد که از او پسردار شود و بعد رهایش کند. زمانی هم که خان میخواهد از فکر دنیا و اصولا ازدواج مجدد بیرون بیاید، پاسخ میدهد این چیزی است که خودتان آغازش کردهاید. چون پسر خان است انسان مزخرفی نیست، اما مثل احمقها هم رفتار نمیکند. او هم دنبال منافع خودش است. من در زمانی که دیالوگ برای شخصیتهای قصهام مینویسم دیگر فریدون حسنپور نیستم. تصمیم هم نمیگیرم که کی بد باشد و چه کسی خوب. من فقط حافظ منافع آن شخصیت هستم. آدمهای سریال از اول قرار نیست تکلیفشان معلوم باشد. در فیلمنامهنویسی نباید نگران شخصیتهای بزرگ بود، بلکه باید دلواپس شخصیتی باشیم که یک جمله دیالوگ دارد، چراکه خود او با همان یک جمله ممکن است کل کار را خراب کند.
از بازی پیام دهکردی راضی بودید؟
بله.
فکر نمیکنید بازیاش شبیه سریال شهریار باشد؟
به هیچ وجه.
البته من به شخصه به دهکردی علاقه خاصی دارم. او یکی از قلههای بازیگری بخصوص در تئاتر است، اما نوع بازی و بخصوص لبخندهایش بشدت شبیه سریال شهریار درآمده است.
پیام دهکردی هر نقشی را که بازی کند لبخندش شبیه خودش است. البته لبخندهایش هم دلیل دارد، اما اساسا موقعیت دراماتیکش در گذر از رنجها ربطی به سریال شهریار ندارد. او اینجا یک خانزاده است. من نگاهی چخوفی به ماجرای ارباب و رعیتی در این سریال داشتهام؛ یک نظام فئودالیته که در حال فروپاشی است. میزانسنهایم هم بر همین مبنا بود. مثلا وقتی برای اولین بار کتایون و مرجان در ییلاق با چتر وارد چمنزار میشوند و الکی میخندند، خندههایشان تصنعی به نظر میرسد و اتفاقا اینها همه عمدی است.
بد نیست یادی هم کنیم از بازی خوب انوش نصر در نقش خان. بیننده او را بیشتر با نقش پیرمردهای مظلوم و گریان به یاد میآورد. از ابتدا برای نقش خان در نظر گرفته شده بود؟
اگر پیگیر کارهای من بوده باشید، میبینید از بازیگران در نقشهای مختلف استفاده میکنم. مثلا از محمدرضا فروتن در نقش یک جوان شیرینعقل در فیلم «وقتی همه خواب بودند» استفاده کردم یا رضا عطاران در فیلم «نشانی» اولین نقش منفی عمر بازیگریاش را بازی کرد. از این دست کارها زیاد میکنم. برای تغییر چهره نصر یک بینی برایش گذاشتیم...
طراحی لهجه شخصیتها و نظارت بر ادای درست آنها به عهده چه کسی بود؟
خودم. من هیچوقت اعتقادی به بازیگردان نداشته و ندارم.
از لهجهها راضی هستید؟
بله.
حتی پژمان بازغی؟
پژمان که خودش گیلانی است. من تنها کاری که کردم کاستن از شدت لهجهاش بود تا تعادلی در کل کار ایجاد شود. شما میتوانید در گیلان سریال بسازید، اما بازیگرانش لهجه نداشته باشند. اما وقتی رنگی از لهجه به کار میدهید در اصل دارید یک فرهنگ را به نمایش میگذارید. حالا ممکن است یک بازیگر خوب نتواند لهجه بگیرد، بعضیها هم برای آنکه بگویند خوب توانستهایم لهجه بگیریم به آن غلظت بدهند.
سریال گذر از رنجها دقیقا در چه مقطع تاریخی میگذرد؟
از حول و حوش سال 1320 شمسی تا امروز. راستش من یک قصه بیتاریخ نوشته بودم. بعد دوستان تلویزیون پیشنهاد کردند نشانی از تاریخ در آن بیاید.
پس با این حساب زمان فلک کردن سهراب در سریال باید به سالهای ابتدایی دهه 30 بازگردد؛ در آن سالها که فعالیت گروههای چپ مثل حزب توده و فرقه دموکرات در مناطق شمالی کشور پررنگ بوده و از نفوذ زیادی هم برخوردار بودهاند. آیا ارباب و رعیتی به این شدت که شما نشان دادهاید بوده است؟ غلظت این خشونت انسان را به یاد اواخر دوران قاجار میاندازد.
اتفاقا پررنگتر هم بوده و ما کمرنگش کردهایم. در روستای خود ما همچنان خانه اربابی وجود دارد. در دهه 30 که هیچ، در دهه 40 هم مردم را میزدند. من فضا را تلطیف کردم. مرحوم مادرم تعریف میکرد حتی پس از اصلاحات ارضی هم خانها قدرت داشتند. ثروت و مکنت بود که خان را خان میکرد و به او قدرت میداد. خان سریال هم میتوانست آدم خیلی بدی باشد اما خودم نخواستم.
خیلی هم انسان بدی نیست.
بله، اساسا آدم خوبی است. حتی آن فلک کردن هم یک اتفاق نمادین است. پسر خان به سهراب میگوید این فلک بابت این است که خودکار به جیبت زدهای.
بازیگر نقش دنیا چگونه انتخاب شد؟ تاکید داشتید که ناشناخته باشد؟
بله، اساسا دوست دارم در هر کارم چند چهره جدید را معرفی کنم. ابتدا یک بازیگر را انتخاب کرده بودم که تقریبا ناشناخته بود، اما نشد. بعد نوبت به شیوا طاهری رسید که از طریق تست دادن انتخاب شد.
معمولا در بیشتر آثارتان ترکیبی از بازیگران حرفهای و معروف و بومی و کمتر شناخته شده را به کار میبرید. کارگردانی و هدایت چنین تیم بازیگری مشکل نیست؟
مشکل اینجاست که بازیگران بومی بازیگری را غلط یاد میگیرند. آنها که در استان خودشان بیشتر بازیگر تئاتر هستند، کارشان سرشار از غلو و بزرگنمایی است. من بهعنوان کارگردان باید غلو کارشان را بگیرم. بعضی بازیگران حرفهای گلایه میکنند که کار با نابازیگران سخت است، اما من به آنها میگویم شما مثل نابازیگرها بازی کنید و متوقع نباشید که آنها مثل شما باشند. وقتی هم میپرسند که فرق ما با این نابازیگرها چیست، پاسخ میدهم؛ شما دانش بازیگری را یاد گرفتهاید و قادرید هر بار یک شخصیت را خلق کنید، اما از نابازیگر فقط در یک شخصیت و آن هم برای یکبار میتوان استفاده کرد.
زوجهای سریالتان هم جالب هستند؛ یکی شناختهشده و دیگری ناآشنا. ترلان پروانه و مجید پتکی، بابک حمیدیان و شیوا طاهری، پژمان بازغی و نگین معتضدی.
همین ترکیب آنها را باورپذیر کرده است. همه چیز جنس زندگی شده است. در تمام طول سریال به این مهم توجه جدی داشتم. برای مخاطب هم همه چیز از پیش تعیین شده و قابل پیشبینی نیست.
نقش و بازی بیژن امکانیان از همان ابتدا قرار بود اینقدر کوتاه و گذرا باشد؟ جریان قهرش از چه قرار بوده است؟
وقتی با پژمان بازغی قرارداد بستیم، قرار بود در تابستان و پاییز جلوی دوربین برود. بعد متوجه شدیم او باید در سریال آقای برزیده که نیمه کاره مانده بود، بازی کند. در نتیجه مجبور شدیم فیلمبرداری بازی بازغی را عقب بیندازیم. این موضوع باعث دلخوری امکانیان شد. قرار بود بخشهایی را که امکانیان و بازغی هر دو در آن حضور داشتند زمستان بگیریم که هر چه دوستان با امکانیان تماس گرفتند، نتوانستند پیدایش کنند. تا نوروز که امکانیان شرط بازگشتش به پروژه را دو برابر شدن دستمزدش و دریافت یکبارهاش اعلام کرد. این درست همزمان با مقطعی بود که عوامل پشت صحنه 8، 9 ماه بود که حقوق نگرفته بودند. به دستیارم گفتم در حضور من به امکانیان زنگ بزن و از طرف من بگو که طی سه یا چهار فقره چک دستمزدت را بگیر، اما باز قبول نکرد. به دستیارم گفتم فیلمنامه را قطع کن و بلافاصله فیلمنامه را عوض کردم.
یعنی با طراحی خاطرخواهی و بعد هم قتلش توسط رقیب؟
بله، اتفاقا خیلی هم بهتر شد. خود او هم فکر نمیکرد من چنین کاری کنم اما از این باجها به کسی نمیدهم. البته بازیگر باید پولش را بگیرد، اما باید هوای همکارانش را هم داشته باشد.
اختلاف سنی ترلان پروانه و مجید پتکی زیاد توی ذوق نمیزند؟ سهراب بیشتر به پدر زیبا شبیه است تا نامزدش که اتفاقا عاشقپیشه هم بوده.
ما یک دختر هجده ساله را میخواستیم. گریم پتکی را هم روی 33 سال درآوردهایم و اختلافشان 15 سال میشود.
پس این اختلاف سن و ظاهر فاحش را قبول دارید؟
چه ایرادی دارد؟ مگر یک مرد سی و سه ساله نمیتواند عاشق یک دختر هجده ساله شود؟
در آن زمان چندان عرف نبوده است.
به هر حال همیشه استثنائاتی وجود دارد.
لباسهایی که برای خانمهای سریال طراحی شده است چقدر براساس مستندات تاریخی است؟
بهطور دقیق با سند و مدرک است. البته خودم هم این مدل لباسها را مد نظر داشتم. دوست داشتم کتایون و مرجان با لباسهایشان فخر بفروشند و حسرتبرانگیز باشند. ما قبل از کلید زدن سریال به مدت یک سال و نیم مراحل طراحی و تولید لباس را داشتیم.
سینما یا تلویزیون؛ کدام یک بیشتر مورد علاقهتان است؟
برایم فرقی ندارد. از سینما آمدهام اما به همه سینماگران میگویم برای تلویزیون سریال بسازند. اگر کارگردانان خوب در تلویزیون نباشند که سطح سلیقه مخاطب پایین میآید. خوب است که کمال تبریزی و کیانوش عیاری در تلویزیون کار کنند. من خودم بچه روستایم، در بسیاری از روستاهای دورافتاده تنها سرگرمی مردم تماشای تلویزیون است. سینما شغل اصلی من است، اما به تلویزیون هم به همان اندازه احترام میگذارم.
محسن محمدی / گروه رادیو و تلویزیون جام جم
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد