
بگو سهم من از کتابهای بیپیامبر و پیامبران سکوت درونم چیست؟
مرا به آتش باران، مرا به شعلههای خندهات بکشان که دیرسالی است زخمی تنهایی بیطغیان خویشم و توفانی قلندریهای زمان.
تنم عادت کرده است به سستی خوابهای تب و ترانه و نسیمهای تاریک صبح و چشمم به گریز از نور. ببین چه بیتو مست میکند این شتر که جلوی خانه روحم خوابیده است و نوید عروسیام با شیطان را میدهد. ببین که دریای متلاطم روحم خشکی مسافران دروغ افتاده است و باور کردهام که تو ساحلم نیستی. نخواه، بیا و نخواه که زبانگنجشک تشنگیهایم را بیهوده به سحرهای چربآخور ببرم.
نخواه که سهم من از ماهِ رسیده تا زمینت نشخوار دعاهای کسالتآور و برآورده نشده هر شبهام باشد.
ببین چگونه میخزم روی آب و دست و پا میزنم در سکوت مرداب زمین و پارو میکنم پاهای سفر نکردهام تا تو را که غرق جذبههای تو شوم. ببین چگونه شک موریانه تمام پیمانهایم با تو و شعب گرسنگیام به بیخرمایی لبان حضور تو مبتلا شده است. این تشنگی را که نمیشود حاشا کرد از لبهای شهر.
نمیشود که گفت تا تو نمیآیم و گرسنگیام بازمی گردد به کاغذبازیهای رایج دنیا.
بیا و با من راه بیا و بگذار آدمیت را از کهف بگیرم و بی سکههای قدیمی و قیمتی به دیدارهای تا سحرت، میان دستهای برکه بودنت بیتوته کنم. خاک، وقتی که قدمگاه من و تو باشد به افلاک رسیدنش سخت نیست.
جام جم
نسرین حیاییتهرانی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد