حالا تصور کنید این نوع فیلمها را آنهایی بسازند که به اصطلاح مویسپید سینما هم باشند؛ فاتحه را دیگر باید خواند. ای کاش برخی کارگردانان که سن و سالی نیز ازشان گذشته است، برای حرمت خودشان هم که شده کمی با احتیاط فیلم بسازند تا نشود فیلمی مثل «این سیب هم برای تو.»
باید بیتعارف گفت سیروس الوند با تمام احترامی که برایش باید قائل بود ولی فیلم خوبی نساخته. این سیب هم برای تو هیچ چیزی در بساط ندارد؛ نه این که فقط فیلمنامهاش بد باشد، بلکه همه جوره بیریخت است حتی در اسم بیربطش.
راحت بگویم که داستانش بیش از همه روی مخ بیننده است؛ «دو دختر که رفیقاند، اما نامزد یکی میشود همسر دیگری!» چقدر سینمای سالهای خیلی قبل، بخصوص فیلمفارسیها سراغ این طور داستانها میرفتند. تصور کنید همین قصه نچسب با یک طراحی ضعیف در نوشتار و بعد ساختار نیز همراه باشد. اصلا درباره این فیلم نباید از بودن یک متن شسته رفته حرف زد، چون اصلا فیلمنامه خوبی ندارد. هیچ ارتباطی هم با خط قرمز داستانی آن ندارد (وگرنه مثال نقضش وجود دارد مثل فیلم خوب «شبهای روشن.»)
اما درمورد فیلم سیروس الوند، انگار یک داستان بچگانه مکتوب است که حسی هم به خوانندهاش دست نمیدهد. وای به الان که به تصویر تبدیل شده! قصه بیرمق بیحال مگر میتواند فیلم شود؟
کجای این نوع نوشتهها جذاب است؛ واقعا نیست و کسی دنبال دیدن اینجور فیلمها نیست. چقدر هم با واقعیت تفاوت دارند انگار حاصل فضای ذهنی است که تماشاگر الان را مثل یک کودک چندساله میبیند که میخواهد با اسم یکی دو تا بازیگر یا قیافه فلانی به سالنها بکشاند.
حتی نباید هم حرفی از پردازش کاراکترها و اصطلاحاتی مثل تیپ و شخصیت زد چون در این سیب هم برای تو بیمعنی است. چیزی به اسم کاراکتر (نه بازیگر) نمیبینیم که کارگردان و نویسنده بعدها بخواهد آن را هم تعریف کند و وجه ممیزی برایش داشته باشد. در این اثر بازیگران فقط جلوی دوربین راه میروند و ژست میگیرند. شما به طور مثال طراحی کاراکتر پژمان بازغی را برانداز کنید؟ یا این که چرا باید چنگیز جلیلوند در یک فیلم نسبتا جدی مثلا عاشقانه، تیپی به ظاهر طنز، به خودش بگیرد و هر بار که سر و کلهاش پیدا میشود عایدی جز خنده از طرف بیننده ندارد. متن و بازیها به کنار متاسفانه کارگردانی اثر هم نشانی از کارگردانی حرفه ای ندارد.
تکنیکی که حتی در دوربین داریوش عیاری، مدیر فیلمبرداری نیز جلوهای ندارد .
وقتی بیشتر بچههای سینمای ما مدعی هستند فیلمنامهها ضعیفاند و آبی ازشان گرم نمیشود؛ خب اگر این طور است و بیشتر قصهها در متن و بعدها در دکوپاژ سینمایی، هیچ چیزی برای ارائه ندارد، چرا توی بازیگر و کارگردان سراغش میروی؟ خب نساز، بازی نکن و مخاطب را هم به سخره نگیر لطفا.
این سیب هم برای تو چه دارد که باید ساخته میشد جز این که پول و اعتبار و هیاهوی یک پروژه سینمایی خرج یک تله بشود. به خاطر اسم کارگردانش نیز اکران گرفته و جای یک فیلم را اشغال کرده، مگر جز این است. انگار باید گاه بپذیریم موج تمام شدن برخی سینماگران قدیمی از خیلی وقت پیش با فیلمهایشان کمکم دارد علنی میشود. اگر البته به قبایتان برنمیخورد میتوانید بیرون گود بمانید و همان نقش پیشکسوت را داشته باشید. جز این که بخواهید با فیلمهایتان، به جای فیلم کمدی، این بار با یک فیلم جدی مخاطب سینما را بخندانید و شاد کنید!
اگر امروز بر این باوریم که جمعیت سینما را، شاید در حد یک میلیون نفر است که در نهایت از این سالن به آن سالن میرود، دلیلی ندارد جز ساخت و اکران فیلمهای غیرواقع و غیرمقبول.
سینما برخلاف گفته اهالیاش اتفاقا آمال مردم نیست، بلکه برایشان یک تفریح سالم است. جایگزین هم برایش دارند. اگر فیلم خوب نباشد که انگار کم است، متأسفانه براحتی قیدش را میزنند. نگاهی به آمار گیشه و صندلیهای خالی سالنها بیندازید تا به این حرف برسید.
محسن غلامی (قلعه سیدی)
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد