ابوالفضل جلیلی یکی از کارگردانان مولف سینمای ایران است که اعتقادات خاص خود را دارد؛ اعتقاداتی که آنها را در فیلمهایش میتوان دید.
او زخمهای پنهان جامعه را میبیند و آنچه برایش اولویت دارد، انسانیت است بدون در نظر گرفتن مرزها. با این کارگردان درباره دغدغههایش همصحبت شدیم.
در کودکی و نوجوانی چه رویایی داشتید که میخواستید در بزرگسالی آن را عملی کنید؟
از بچگی تا همین امروز دغدغهام این بوده که فقر و تضادها را از بین ببرم و کاری کنم که همه مردم خوشحال شوند. اما این آرزو مستلزم این است که روی خیلی چیزها فرهنگسازی کرده و با مردم همدلی و همراهی کنیم. امروز یکی از دوستانم که کارگر یک کارخانه ورشکسته بود، به من تلفن کرد و گفت: کارخانه را یکی خریده و دوباره شروع به کار کرده، اما مرا به کار نمیگیرند چون از جایی معرفینامه ندارم و کسی هم پارتیام نیست! من به مدیر کارخانه زنگ زدم و از او خواستم به این جوان زن و بچهدار کار بدهد، گفت: جا نداریم و ظرفیت پر شده و از این حرفها! به او گفتم یکی که با پارتی آمده سرکار را حذف کن این آدم را بذار سرکار. کسی که پارتی دارد همه جا برایش کار هست! با کارهای کوچکی میتوان مردم را شاد کرد.
شادی و غم نسبی است اینکه بخواهی همه را راضی نگه داری کار سختی است چون رضایتمندی هم نسبی است. یک نفر با نان خالی شاد است اما هستند آدمهایی که توقعات بیشتری برای شاد زیستن دارند، به نظرتان کف درخواست و امکانات چقدر باید باشد تا فرد شاد زندگی کند؟
عشق که باشد رنج از بین میرود. آدمها وقتی عاشق هستند، تندیها و سختیها را تحمل میکنند. اگر عشق نباشد بهترین امکانات را هم داشته باشی، به کارت نمیآید و از زندگی رنج میبری. عاشق کارت که باشی با علاقه آن کار را انجام میدهی هم لذت میبری هم کار را به بهترین شکل ممکن انجام میدهی. همه چیز از آن خداست! وقتی با عشق زندگی میکنی، خدا در زندگیات جریان پیدا میکند و همه چیز زیبا میشود.
یعنی وقتی انتخابها و کارهایمان تحمیلی بوده و آزادانه نباشد از آنها لذت نمیبریم و رنج میکشیم؟
ما معمولا انتخابهای درست و عاشقانه انجام نمیدهیم چون در شرایط مختلف نقاب روی واقعیت خودمان میگذاریم و صادقانه با خودمان رو به رو نمیشویم. نباید به خودمان دروغ بگوییم و آنچه که قلبا دوست داریم، بدون رودربایستی انجام دهیم. اما معمولا ما با خودمان صادق نیستیم و انتخابهایمان اجباری و از روی مصلحت است. اگر تصمیم بگیریم خالصانه زندگی کنیم و عقیده درونی خود را بروز دهیم، رنج کمتری میبریم.
البته این سبک زندگی به ذات و ژن آدمها، خانواده و اصول جامعه هم مربوط میشود.
به نظرم اول از همه به شیری برمیگردد که مادر به بچه داده و او را تربیت کرده است. من در بچگی خشن بودم، اما مادرم با صحبتهای منطقیاش مرا آرام کرد، آرامشی که سالهاست با من همراه هست.
یعنی مادرتان تاثیر عمیقی در رفتار و اخلاق شما داشت؟
رابطه من با پدر و مادرم خیلی رسمی و محترمانه در عین حال دوستانه بود. مادرم خیلی کم مرا میبوسید و نوازش میکرد چون معتقد بود این رفتارها باعث میشود لوس شوم. مادرم معتقد بود به جای قربان صدقه رفتنهای الکی باید فرزند خود را درست هدایت کند و به او یاد بدهد روی پای خودش بایستد. همیشه به من میگفت: «مطمئن باش روزبهروز شرایط جامعه بدتر میشود! تو میخواهی برای زندگی و کارت چه کنی؟» مادرم معتقد بود باید دستم را روی زانویم بگذارم و بلند شوم و به جای نق زدن، بد و بیراه گفتن و دیگران را ناراحت کردن راهی پیدا کنم که موفق شوم.
آدم مومنی هستید این را میتوان از فیلمهایی مانند «دِت یعنی دختر» هم دید، این ایمان درونی از کجا نشأت میگیرد؟
آدم خشکه مقدس نیستم! معتقدم ایمان یعنی ترویج مهربانی و دوستی. با جنگیدن مخالفم و باور دارم جنگ با دفاع از حیثیت و ناموس فرق دارد. جنگ یعنی بیرحمی و تصاحب چیزی با زور که این با ایمان قلبی فاصله زیادی دارد. معتقدم همه مردم باایمان هستند اما برخی راه ورود به دنیای ایمان را بلد نیستند. هیچکدام از ما نمیدانیم که از کجا آمدهایم و به کجا میرویم! ما به یک نیروی خیلی بزرگ و ماورایی متصل هستیم که آن را نمیشناسیم اما نمیتوانیم منکر آن شویم. ایمان یعنی اتصال قلبی به این نیروی بینهایت.
طاهره آشیانی - جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد