برچسب ها - قصه

«عمو جون قربون دستت... بپر بالای تیر چراغ برق این اتصال ریسه‌ها رو از جا بکن. بابات اینا خوب خوب که برسن، ساعت 8 شب می‌رسن، گناه داره برق الکی مصرف بشه.» عمو محمد این جمله را گفت و تسبیحی در دست چرخاند و انگار زیر لب غر زد.
کد خبر: ۶۹۶۰۶۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۴/۲۴

«اون وسط نخواب. پاشو برو تو اتاق کوچیکه بگیر بخواب، یکی میاد پا می‌ذاره رو سرت ها!» مادر که این جمله را گفت، سرش را برگرداند رو به من و ادامه داد: «اون تلویزیون واسه کی روشنه؟ می‌گیری می‌خوابی، حداقل تلویزیون و او قربیلک آویزون بهش رو خاموش کن.»
کد خبر: ۶۹۳۳۱۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۴/۱۷

آقارحیم سرایدار مدرسه سراج بود، اما بعد از سال‌ها زحمت کشیدن از کار زیاد مریض شده بود. آن روز صبح وقتی بچه‌ها به مدرسه آمدند همه جا پر از آشغال بود. سطل‌های زباله پر، زمین پر از خاک و دستشویی‌ای کثیف و شیرهای آب خراب. همه بچه‌ها با تعجب به هم نگاه می‌کردند. سینا از آقای ناظم پرسید: آقا چی شده؟ چرا مدرسه به این شکل درآمده است؟ آقای ناظم گفت: آقارحیم از دیشب مریض شده است.
کد خبر: ۶۷۷۸۶۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۳/۰۵

از خواب پرید. به سختی خودش را از تخت جدا کرد. فکری در سر نداشت، با این حال مغزش داشت منفجر می‌شد. نمی‌دانست چه چیزی انتظارش را می‌کشد، البته احساس عجیبی نبود؛ هیچ‌کس نمی‌دانست. ترسی داشت، می‌ترسید هیچ چیز، هیچ کجا در انتظارش نباشد.
کد خبر: ۶۶۴۰۵۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۹/۲۳

هنر نقاشی و قصه گویی همزمان با هم روی شن که بسیار زیبا و دلنشین است.
کد خبر: ۵۸۵۰۹۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۵/۱۳

برای اولین بار در نمایشگاه کتاب:
ترجمه انگلیسی سه کتاب نفیس شاهنامه، طوطی‌نامه و حمزه‌نامه امسال و چاپ کشورهایی از اروپا و آمریکا امسال برای اولین بار در بخش خارجی نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران عرضه می‌شوند.
کد خبر: ۵۵۸۳۰۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۲/۰۹

نیازمندی ها