گاهی چنان از فیلمهای بد تعریف و تمجید میکنند که اگر اسم آنها پای مطلب نباشد، فکر میکنید یک نویسنده مبتدی این شبهنقد را نوشته است. گاهی تاختن به فیلمها هم دیگر کمتر فنی و تحلیلی است و میتوان چربش سلیقه را تشخیص داد. در سالهای اخیر با پررنگتر شدن حرفه روابطعمومی و مشاور رسانهای، برخی فعالان این حرفه هم که عموما سابقه خبرنگاری و کار رسانهای دارند همگام و همراه با بعضی منتقدان، به شکل عجیب و غیرفنی و سلیقهای، فیلمهایی را میکوبند یا از آثاری تمجید میکنند. در چنین وضعیتی که بحثهایی چون رقابت ناسالم و درآمد از راه تمجیدنویسی و تحقیرنویسی هم محتمل است، کمتر مجالی برای نوشتن نقد سالم و فنی و تحلیلی و آموزنده وجود دارد. جشنواره سیونهم فیلم فجر شاید بارزترین دورهای است که شبهنقدهای اینچنینی، جولان میدهد و فضای نقد را آلوده میکند. بعدا به شکل مفصلتر و تحلیلیتری میتوان به این مساله و بحران سینمایی پرداخت اما عجالتا نگاهی داریم به فیلمهای روشن به کارگردانی روحا... حجازی و روزیروزگاری آبادان به کارگردانی حمیدرضا آذرنگ که از قضا بهویژه درباره فیلم اولی، نقد و ستایشهای عجیب و غریبی مطرح شد که باوجود برخی امتیازات فیلم، چندان با کیفیت فعلی آن سازگاری ندارد.
روشن؛ شعلهورروحا... حجازی ایدهها و فضاسازی خوبی در فیلمهایش دارد اما گاه مسیر روایتها خوب و جذاب پیش نمیرود و انگار برای حرکت به روغنکاری نیاز دارد. وقتی هم این اتفاق میافتد گاهی همان ایده و فضاسازی خوب هم تحتالشعاع قرار میگیرد و باعث میشود درمجموع با فیلم کاملی روبهرو نباشیم.
روشن، تازهترین ساخته این فیلمساز هم به همین بلا گرفتار میشود و با وجود ظرفیت اولیه و فضای خوبی که ترسیم شده، قصهاش را خوب روایت نمیکند؛ بهقدری که در پایان حتی میتوان بدبینانه و غیرمنصفانه، حتی درباره چرایی و نفس ساخته شدن چنین موضوع و قصهای پرسید.
گرچه اعتراض حجازی به وضع ناگوار اقتصادی و اجتماعی موجود و ناامیدی از مسؤولان اجرایی، مشخص است اما مسیر انفعالی قصه و شخصیت مبهم و منفعل فیلم روشن (رضا عطاران)، کاری از پیش نمیبرد و چیزی به همین یک خطی دریافتی اضافه نمیکند. از اول فیلم درمییابیم که قرار نیست روشن، اقدام موثری انجام دهد و حتی با خودسوزی زن متقاضی مسکن و ترکیب آن با اسم روشن و ماجرای فندک میتوان معادلسازی کرد و منتظر ماجرایی مشابه بود.
انتخاب رضا عطاران برای بازی در نقش اصلی فیلم گرچه با تلاش بازیگر همراه شده اما نمیتوان سلطه پیشینه کمیک او را درنظر نگرفت. برخی صحنهها هم آن پشتوانه نمکین را تقویت میکند که مزاحم قصه فعلی است. خروجی همکاری او و سارا بهرامی را در این فیلم با کمدی هزارپا مقایسه کنید تا پی به موفقیت شیمی و درستی رابطه این دو در فیلم ابوالحسن داودی ببرید.
حضور و بازی سیامک انصاری هم لو دهنده است و از همان نمای اول و بهویژه در سکانس مصرف مواد مخدر، میتوان دریافت که کاسهای زیر نیمکاسه اوست و به جز خویشاوندی، ارتباطات دیگری هم با شخصیت اصلی زن دارد.
به جز اینها، آن عشق و علاقه روشن به سینما و کادربندی مدام با دست هم بهخوبی در قصه خرج نمیشود، هم به لحاظ تعداد کافی نیست تا روشن را یک شخصیت رویاپرداز و عشق بازیگری بدانیم و این علاقه صرفا در حد یک زنگ موبایل (آهنگ سینما پارادیزو) و تقلید تکگویی تراویس بیکل (رابرت دنیرو) در راننده تاکسی و آرشیو فیلمش خلاصه میشود. به لحاظ کیفیت اجرا هم یک جای کار میلنگد و ما چندان این عشق سینما بودن را باور نمیکنیم و تلاش چندانی برای آن ازسوی شخصیت نمیبینیم. درحالیکه سینما و رویای آن اگر پرداخت خوبی داشت، میتوانست شخصیت را از وضعیت سیاهی که گرفتار آن است تا حدودی رها کند و در قصه و فرجام آن هم موثر باشد.
روزی روزگاری آبادان؛ بمب: یک عاشقانه خانوادگیاسم فیلم پیش از هر چیز ما را یاد چند فیلم و سریال مشهور داخلی و خارجی میاندازد؛ از روزی روزگاری در غرب و روزی روزگاری در آمریکا هر دو ساخته سرجیو لئونه و روزی روزگاری ساخته امرا... احمدجو تا روزی روزگاری در آناتولی ساخته نوری بیلگه جیلان و روزی روزگاری در هالیوود ساخته کوئنتین تارانتینو. این «روزی روزگاری» مثل «یکی بود یکی نبود»، بیانگر آغاز قصهگویی است و همان سرچراغی و حتی با عنوان فیلم، مخاطب را کنجکاو و علاقهمند دیدن یک قصه خوب میکند. آن کلمه آبادان در عنوان فیلم «روزی روزگاری آبادان» هم سمت و سوی قصهگویی را از همان آغاز، مشخص میکند و با توجه به عقبه جنگی این شهر که آماج حملات مختلف عراق بود، انتظار میرود که با قصهای با پسزمینه جنگی و دوران دفاع مقدس طرف باشیم.
اما وقتی با خود فیلم روبهرو میشود، قصه یک خانواده آبادانی را پیش از تحویل سال ۱۳۸۲ میبینیم؛ خانوادهای که با وجود اینکه مهیای استقبال از سال جدید میشوند اما چندان حال و روز خوشی ندارند. پدر خانواده، مصیب (محسن تنابنده) گرفتار مواد مخدر است و مادر خانواده (فاطمه معتمدآریا) هم دیگر تحمل این وضع را ندارد و مرد را تهدید به ترک خانه و زندگی میکند. پسر و دختر جوان خانواده هم گرفتار عاشقیهای خود هستند و پسربچه خانه هم دلمشغولیهای کودکانهاش است. فضاسازی و کشمکشهای اولیه فیلم، قوام چندانی ندارد و بهویژه دعواهای برادر و خواهر، لوس و تصنعی است و در یک فضای سینما جواب نمیدهد. وقتی موشک آمریکاییها در حمله به عراق به اشتباه سقف خانه مصیب را میشکافد اما عمل نمیکند، فیلم ناگهان وارد یک فضای غریب میشود و حرف زدن موشک با خانواده بهویژه دختر که انگلیسی دست و پا شکستهای میداند، کار را سوررئالتر میکند که سنخیتی با نیمه اول فیلم ندارد. اگر در بخشهای ابتدایی و میانی، دستکم نشانهای از چنین فضایی میدیدیم، شاید پذیرش آن راحتتر بود اما حالا با وضعیتی روبهروییم که نمیدانیم بخندیم یا بگرییم؟ در بعضی صحنهها و دیالوگها مشخصا نویسنده و کارگردان دنبال خنداندن مخاطب است اما گاهی هم خنده ناخواسته در فیلم اتفاق میافتد. در چنین موقعیت غریب و متناقضی، غافلگیری پایانی هم دقیق و کاملا موثر نیست.
اگر یادتان باشد مشابه چنین صحنهای در فیلم وصل نیکان به کارگردانی ابراهیم حاتمیکیا هم اتفاق افتاده بود و یک موشک عمل نکرده در یک مراسم عروسی در تهران فرود آمده بود و گروه خنثیکننده برای مهار آن دست به کار میشوند.
آذرنگ گرچه سعی میکند، با میزانسنهای پرتحرک و دکوپاژهای متنوع، شائبه تئاتری بودن فیلم را رد یا کمرنگ کند اما بهدلیل پیشینه تئاتری او و مهمتر اجرای قبلی نمایشنامه روزی روزگاری آبادان در سالهای قبل، گریز از نقد چندان ممکن نیست و روزی روزگاری آبادان احتمالا نمایشی بهتر از فیلم فعلی بوده است. شاید نیاز بود برای سرنوشت بهتر فیلم، فضای اولیه فیلم هم به دیوانهواری و غریبی و سوررئالی بخشهای پایانی میبود تا با فیلم یکدستتر و جذابتری روبهرو باشیم. هرچند فیلم حتی با همین وضعیت در جاهایی بهویژه همین بخش ورود موشک با تماشاگر ارتباط برقرار میکند و آن عقبه مظلومیت و جنگزدگی آبادان و مناطق جنگی کشور در قالب قصهای غریب هم به مخاطب منتقل میشود که قابل تعمیم به هر جنگ و تجاوزی در هر جای جهان است؛ ضمن اینکه اقتباسهای سینمایی از نمایشنامهها و تئاترهای اجرا شده هم ظرفیت خوبی است که سینمای ایران کمتر سراغ آن میرود.