پرده اول
من هم سالیانی که خداداد عزیزی فوتبال بازی میکرد یکی از تحسینکنندههای او بودم. به ویژه آن گل تاریخی که در حافظه مردم ما حفظ شده. وقتی آن بازی را برای چندمینبار میبینی تصور میکنی این مسابقه زنده است. خداداد در آن بازی در مرکز یک برهه تاریخی از فوتبال ایران قرار گرفت. دهها فوتبالیست آرزو داشتند زننده آن گل باشند. گلی که ماند و طی دهههای گذشته به نسلهای بعدی منتقل شد. این چیزی بود که من از قاب تلویزیون درباره خداداد دیدم. مثل شما و میلیونها ایرانی دیگر.
پرده دوم
زمانی که خداداد بازی میکرد و همچنین در دوران کوتاه مربیگریاش، با روحیه پرخاشگر و ستیزهجوی او مواجه شدم تا پرده دیگری از خصوصیات اخلاقی این بازیکن ریزنقش و در عین حال پر از نبوغ و استعداد جلوی من به تصویر کشیده شود. دقیقا میتوانم یک صحنهای را در ذهنم تصویر کنم که در یکی از مسابقات، تیمش در یک بازی خانگی شکست خورد و از طرف چند هوادار به شدت مورد اهانت قرار گرفت و پاسخ آنها را با همان الفاظ رکیک داد. وقتی خبرنگاران از او پرسیدند یک مربی باید خویشتندار باشد، پاسخ خداداد این بود: «هرکسی وارد حریم خانواده من بشود و مستقیما به خانواده من توهین کند من به همان شکل پاسخ خواهم داد.»
پرده سوم
روزگار چرخید تا یک روز در برنامه هزارداستان شبکه نسیم من و خداداد عزیزی مقابل هم قرار گرفتیم. برنامهای با نوآوری که مهمانهایی را دعوت میکرد تا بحثهای چالشی کنند. در آن روز فرصتی شد تا خداداد از سختیهای دوران کودکی خود بگوید. از اینکه پدرش کشاورز بود و فقیر و به زحمت معاش خانواده تامین میشد. از رنجهایی که برد. از کارهایی که به عنوان پسر نوجوان انجام میداد. از اینکه به دستفروشی مشغول بود، در فقر زندگی کرد و در فقر فوتبال را شروع کرد و بالاخره خود را به باشگاه ابومسلم رساند. اینجا باید یادی کنم از حاجمهدی قیاسی، مربی بزرگ استان خراسان که عمرش دراز باد. او تشخیص داد که این بچه با بقیه فرق میکند و زیر بال و پرش را گرفت تا خداداد رفتهرفته رشد کرد. خداداد در آن برنامه به من گفت که من همه مبلغی که از باشگاه ابومسلم میگرفتم را به مادرم میدادم و او کمی از آن را به من برمیگرداند که هزینه ایاب و ذهاب و خوراکم کنم. زندگی خداداد آمیخته با فقر بود و او هنوز از پلکان افتخار بالا نرفته بود. گامهای اولیه برداشته شد و همگان متوجه شدند استعدادی دارد جرقه میزند اما تا شعله شدن فاصله زیادی داشت. وقتی سوال بعدی را از او پرسیدم بسیار دردمند شدم. سوال من این بود که آقای عزیزی بدترین دوران نوجوانی شما چه بود؟ در اینجا خداداد به گریه افتاد. برشهایی از آن صحبتها خیلی زود در صفحات مجازی پخش شد. اگر من از زندگی او باخبر بودم شاید این سوال را نمیپرسیدم. لحظاتی طولانی خداداد اشکهایش را پاک کرد و بغض در گلویش را آرام کرد و به من پاسخ داد که مادرم هرگز روزهای خوب من را ندید. مادرم بیمار بود و ما پول نداشتیم او را به تهران ببریم و درمان کنیم. اگر شرایط امروز را داشتم شاید مادرم زنده میماند.» این ضربه، کاری بود و در نهایت خردکننده. او میگفت هر بار به مشهد میآیم به مزار مادر میروم و هرگز نمیتوانم این فقدان را فراموش کنم. جمله خداداد کاملا در ذهنم است. او گفت: «مادرم روزگار خوش من را ندید.»
آن گفتوگوی خاص با خداداد چهره واقعی او را برای من ترسیم کرد؛ احساساتی و در عین حال معترض.
پرده چهارم
سوالات بعدی من از خداداد چهره واقعیاش را به من نشان داد. در پاسخ به سوالی که اگر آنقدر معترض و ستیزهجو و حاضرجواب نبود وضعیت مالیاش خیلی بهتر از الان بود که جواب داد؛ قطعا. گفت: «من به دلیل همین موضعگیریها تعداد بازیهای ملیام کم است و کسانی که تصمیم میگرفتند، این شکل رفتار من را دوست نداشتند ولی من فرزند فقرم؛ فرزند دردم. پدرم به من گفت هر کسی خواست به تو ظلم کند پاسخش را بده و زیر بار ظلم نرو و هر کسی خواست به تو زور بگوید جوابش را بده. من این را از پدر کشاورزم آموختم و خون پدرم در بدنم جاری است.» بنابراین اگر از بیرون او را نگاه کنیم میبینیم که خداداد تلفیقی است از دردها، رنجها و سرمستیها. به گفته خودش خداوند آن توپ را مقابلش قرار داد تا تاریخیترین گل فوتبال ایران را بزند. تا او در واقع کاری کند که هنوز تکرارش را در فوتبالمان ندیدهایم. نباید خداداد را با پرخاشگریها و ستیزهجوییهایش قضاوت کنیم، بدون اینکه بدانیم بر او چه گذشته و چگونه در تارک فوتبال ایران قرار گرفته است.
پرده آخر
خداداد عزیزی در حوزه فوتبال یک چهره دوستداشتنی است و شخصا شیوه بازی و نوع واکنشهایش را در زمین فوتبال و استادیومها دوست دارم. البته این به صورت مطلق نیست و گاهی اوقات او هم از پرده حجاب خارج میشود و از ادبیاتی استفاده میکند که ای کاش نمیکرد؛ یکی از آنها در خاطر همه است که در اواخر سال 99 بود و البته بعدها خودش عذرخواهی کرد. برای پایانبندی این گفتوگو باید بگویم که کمتر به دوران سختی و شداید زندگی خداداد عزیزی توجه شده، بلکه به دوران شکوفایی، درخشش و حواشی که در کنار این درخشش ایجاد شده پرداخته شده است اما باید درباره او عادلانه قضاوت کنیم و زندگیاش را همانطوری که برای من مرور کرد، مرور کنیم. از حسرتهایش، ناامیدیهایش، تنگدستیهایش و اینکه مجبور بود در مشهد مقدس با دستفروشی به اقتصاد خانواده کمک کند و به پدر پیری که دستهایش نشانه رنجی است که برای خانواده برده بود. امیدوارم در موردش با عدالت، انصاف و با تکیه بر حقیقت صحبت کرده باشم.
امیر حاجرضایی کارشناس فوتبال / روزنامه جام جم