«مغز استخوان» پس از «خانهای در خیابان چهل و یکم»، دومین فیلم قربانی در مقام کارگردان است. این فیلم قصه زوجی را روایت میکند که پسربچهای هشت ساله دارند که مبتلا به سرطان خون است و یکبار پیوند مغز استخوان از مادرش گرفته که نتیجه نداده.
زوج در استیصال اسیرند که دکتر به آنها یک راه عجیب نشان میدهد؛ آنها میتوانند از بند ناف خواهر یا برادر آینده او یک پیوند موفقتر را اجرا کنند اما در این میان، مشکلی هست و ... . مغز استخوان درباره یک چالش انسانی و اخلاقی است که پا به دنیای مسائل حقوقی هم میگذارد و از این منظر در سیوهشتمین جشنواره فیلم فجر، حواشی زیادی برای کارگردانش بهدنبال داشت. قربانی البته برخی انتقادها به فیلمش را قبول دارد و خیلیهای دیگر را نیز رد میکند و معتقد است فیلمساز باید در کنار تشویقهایی که میشود، پذیرای انتقاد هم باشد. او در این گفتوگو از تجربه ساخت و نمایش فیلم مغز استخوان گفته است.
مغز استخوان فیلمی اجتماعی با مضمونی تلخ است که شاید بتوان آن را برگرفته از جامعه کنونی دانست. آیا این فیلم از ایدهای مستند وام گرفته است؟
قصه مغز استخوان، مستند و داستانی واقعی نبود. روزی با علی زرنگار (فیلمنامهنویس) در ارتباط با طرحها و قصههایی که میشد روی آنها کار کرد، صحبت میکردیم. او طرح مغز استخوان را همانجا برایم تعریف کرد و برای من موقعیت و دوراهی که مادر این قصه برای رسیدن به هدفش در آن قرار میگرفت جالب بود؛. چرا که پتانسیل جذب مخاطب را داشت.
بهار، مادر این داستان (با بازی پریناز ایزدیار) در یک موقعیت عجیب و غریب گیر میافتد و به نوعی بین بد و بدتر قرار میگیرد؛ این موقعیت و نتیجهگیریهایش میتواند پیشنهاد شما برای اتفاقات واقعی جامعه در این خصوص باشد؟
چنین موقعیتهایی ممکن است در زندگی هر کسی رخ دهد. هر انسانی در مقاطعی از زندگی باید دست به انتخاب آنچه اصلحتر و شایستهتر است، بزند. انتخاب مادر فیلم مغز استخوان را هم بعضیها میپسندند و بعضی دیگر خیر.
و شما هم بهعنوان کارگردان انگار تمام راهها را روی این شخصیت میبندید تا او مجبور به انتخاب بین عاطفه مادری و مسائل حقوقی و قانونی شود!
بنده بهعنوان راوی این اثر نمیگویم انتخاب بهار را هر شخص دیگری که در این جایگاه قرار میگیرد انجام دهد یا بالعکس. این شخص خاص در این فیلم دست به این انتخاب میزند؛ بدون اینکه اصراری بر درستی یا نادرستیاش داشته باشد. حتی ممکن است بعضیها با دیدن این فیلم به این نتیجه برسند که بهار راه را اشتباه رفته. تحلیل اینکه کاراکترهای فیلم راه را درست میروند یا نه برعهده مخاطب است، نه من بهعنوان کارگردان فیلم. نتیجهگیری مخاطب از این داستان را برعهده خودشان گذاشتهام و حتی دیدهام مخاطبانی که راههای دیگری را برای برخورد مادر در چنین موقعیتی پیشنهاد میدهند. حتی عملکرد مجید (با بازی جواد عزتی) در انتهای فیلم را هم ممکن است خیلیها نپسندند و بر آن خرده بگیرند. در اینجا مهم، چالشهایی است که مخاطب در حین و بعد از بیرون آمدن از سالن سینما درگیر آن میشود؛ اینکه مخاطب به عاقبت شخصیتها و عملکردشان فکر میکند و از نظر من فیلم موفق اجتماعی هم باید چنین باشد.
نکتهای که احتمالا در خیلی از نقدها هم دیدهاید شخصیتپردازیهای ضعیف فیلم است. بهعنوان مثال، کاراکتر مجید که قرار است یک فرد بیمار روحی و به ته خط رسیده باشد معلوم نیست چه مدل بیمار روانی است که درایت و داناییاش بسان یک انسان کاملا آگاه و توانمند است! حتی صحبتهایش در سکانس نهایی در درون اتاق ملاقات زندان کاملا گویای یک انسان صاحب تفکر است که بسیار پایبند شریعت و دیانت است!
مجید کاراکتری است که تمام زندگیاش را از دست داده و حتی به لحاظ روحی هم متلاشی است. تنها کاری که در روزهای آخر حیاتش از او برمیآید این است که به انگیزه دریافت پول، قتلی را بر گردن بگیرد بلکه آن پول بعد از او وضعیت خانوادهاش را بهبود ببخشد. مجید با چنین طرز تفکری نمیتواند یک لمپن خام باشد. او در شرایطی که به ته خط رسیده به این فکر میکند که در این شرایط و برای خانوادهاش چه کاری میتواند انجام دهد. در حالیکه مثلا میتوانست دست به خودکشی بزند. زمانیکه این شخصیت را روی کاغذ میآوردیم به او به چشم یک آدم توخالی و فرومایه نگاه نکردیم و او را انسانی صاحبفکر و البته با مشکلات روحی- روانی ترسیم کردیم که از زندگی بریده است.
و در آخر هم میرسیم به پایان فیلم. تکلیف مجید که مشخص است؛ کسی که در یکقدمیمرگ ایستاده بهخوبی میداند که هیچ عشقی، ارزش گناه ندارد اما شما چرا پایان باز را برای فیلم انتخاب کردید و قطعیت آن استنباطی است؟
مغز استخوان، پایان باز ندارد. در پلان آخر، مادر ترجیح میدهد که بهدنبال راه و روش دیگری باشد و باز در ذهن مخاطب سوال طرح میشود که حالا مادر داستان چه راهی را انتخاب میکند. قطعیت بخشیدن تمام و کمال در چنین داستانهایی اشتباه است. به این دليل که به نوعی حکم کلی برای سرنوشت کاراکترهای فیلم ایجاد میکند که من نمیخواستم اینطور باشد. همانطور که گفتم، میخواستم هر سلیقه و طرز تفکری بعد از پایان فیلمم یک راهی را پیش روی مادر بگذارد؛ چون دکتر به مادر داستان میگوید، صرفا یکی از راههای نجات پسر سرطانیات به دنیا آوردن فرزند جدیدی است که از بند ناف او بتوان پیوند زد که این راه ضریب اطمینان بالاتری نسبت به باقی راهها دارد. این راه هم البته به گفته دکتر قطعیت ندارد و صرفا راهحلی است و مادر این داستان در انتها باید بهدنبال راه دیگری برای نجات فرزندش باشد.
ساناز قنبری - گـروه فرهنگ و هنر روزنامه جام جم
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
اکبرپور: آزادی استقلال را به جمع ۸ تیم نهایی نخبگان میبرد
در گفتوگوی اختصاصی «جام جم» با رئیس کانون سردفتران و دفتریاران قوه قضاییه عنوان شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
گفتوگوی بیپرده با محمد سیانکی گزارشگر و مربی فوتبال پایه