به بهانه میلاد مبارک حضرت ابوالفضل(ع) و روز جانباز، جامجم با عنایتا... بخارایی، دارنده دو نشان طلای بازیهای پارالمپیک آتلانتا و سیدنی به گفتوگو نشسته است. خیلی بیتکلف از خودش میگوید: «روستاییام. متولد چهاردانگه، شهرستان رحمتآباد از توابع اقلید درشمال فارس. جانباز بازنشسته. درخانه با پسرم روزگار رامیگذرانیم. خیلی بیرون نمیروم. اینجا منطقهای سردسیر است. اقلید درخت گردو زیاد دارد. بهار و تابستانهای خنکی هم داریم.»
۱- از جانبازی
بچه کشاورز بود. تا پیش از سربازی سر زمین به پدر کمک میکرد. ازنوجوانی کوه و کمر را مثل کف دستش میشناخت و قرقیطور از صخره و بلندی بالا میرفت. «۲۲ ماه در پلنوی خرمشهر خدمت کرده بودم. خط نگهدار بودم. حدود ۲۵۰متر با نیروهای عراقی فاصله داشتیم. کنار خاکریز ما مخزن آبی روی چهارپایهای بلند نصب بود. خیال کردند داخل مخزن نیروهای دیدهبانی داریم. خمپاره ۱۰۶عراقیها مخزن خالی را منفجر کرد و صلات ظهر تیرماه ۱۳۶۳ترکش به نخاعیم نشست. داغ شدم و دیگر چیزی نفهمیدم.یکدفعه گفتند قطع نخاع! زندگی با ویلچر. گفتند تا وقتی زندهام راه نمیروم.حدود دو سال طول کشید تا زخمها و مشکلات پس از مجروحیتم التیام پیدا کنند.»
۲- فال و تماشا
معمولا جانبازان را درآسایشگاه جمع میکردند تا دوره نقاهتشان سپری شود.برنامههای مختلفی برای بهبود روحیه، پیشگیری از افسردگی و پذیرش شرایط داشتند. حوالی سال۶۵، یک روزهمه بچههای آسایشگاه را راهی مسابقه کردند، اما عنایتا... حال وحوصله نداشت.«دوستم دعوت کرد من هم بروم. گفتم نه. اصرار کرد که بیا و فقط همراه ما باش. هم فال و هم تماشاست. رفتیم. من هم یک تفنگ بادی گرفتم، تفریحی تیر بزنم. اول شدم. از همه بهتر زدم. کمکم از رخوت و بیحوصلگی دور شدم و تیراندازی، دریچهای تازه به سوی زندگی شد.»
۳- اولین طلای تیراندازی ایران
پیش از بازیهای ۱۹۹۶ در تورنمنت دانمارک یک طلا کسب میکند و با روحیه راهی پارالمپیک زندگیاش میشود.«آقای آجورلو مربی ما بود. به او ویزا ندادند. بدون مربی رفتیم آتلانتا. هر روز عصر بعد از نماز جماعت در دهکده از مدالآوران تقدیر میکردند و به آنها پاداش داده میشد. شب پیش ازمسابقه، بین نماز مغرب و عشاء از خدا خواستم فردا در همان محل یک مدال گردنم باشد و پاداش بگیرم.»همه تیراندازها با تفنگهای بهروز و گازی در خط آتش پارالمپیک آتلانتا ۱۹۹۶ به صف شدند الا بخارایی از ایران. برایش اسلحه جدید خریدند، بهترین نمرهها را میزد و حاضر نبود تفنگش را با هیچ اسلحه دیگری عوض کند.روز مسابقه با همان تفنگ چوبی بادی، شروع کرد به گلنگدن کشیدن. «در مقدماتی همان نمره۶۰۰تهران رادرآتلانتا زدم. به فینال رفتم ودرنهایت با رکوردشکنی قهرمان شدم. اولین طلای تاریخ تیراندازی ایران را به دست آوردم اما اصلا دوربینی همراهمان نبود که عکس یا فیلم بگیریم. هیچ تصویری از آن لحظات و سکو نداریم.مسئولان هم تحت تأثیر قرار گرفته بودند و اشک میریختند. آقای خسرویوفا میگفت تصور نمیکردم مدال بگیری.»بخارایی سال ۱۹۹۶ اولین مدال طلای پارالمپیک خود را به موزه امام رضا(ع) هدیه کرد.
۴- قول حاج محمود
عنایتا... کمکم در ایران بیرقیب میشود و طلاها را درو میکند. «قهرمان کشور شدم. به تیم ملی دعوتم کردند. سال ۱۳۷۲ برای اولین بار به تورنمنت مجروحان جنگی انگلستان اعزام شدیم و اولین طلای برونمرزی پاراتیراندازی را در استوکمندویل کسب کردم. سال ۱۳۷۳ در جهانی اتریش برنز تیمی گرفتیم و ورودی پارالمپیک آتلانتا ۱۹۹۶را به دست آوردیم. اولین حضور جهانی پاراتیراندازی کشورمان بود. به همین دلیل، ایران از سوی رئیس فدراسیون جهانی مورد تمجید قرارگرفت. حاج محمود خسرویوفا، رئیس فدراسیون بود و همانجا قول داد با ورودی کسب شده، به پارالمپیک برویم. او گفت در اولین اعزام از شما مدال نمیخواهیم. اگر همان رکورد تهران را در آتلانتا بزنید رضایتبخش است. این حرف استرس ما را کم کرد.»
۵- طلای سیدنی ۲۰۰۰
خبرنگار ژاپنی میپرسد: «میتوانی از عنوان قهرمانیات دفاع کنی؟» عنایتا...میگوید:«بله! تلاشم را میکنم. بچه مسلمانم و ائمه اطهار کمکم میکنند.» و روز بعد به فینال سیدنی ۲۰۰۰صعود میکند و بازهم گل میکارد.«گفتم یا فاطمه زهرا(س) کمک کن تیر خوبی بزنم. هر دهی که میزدم، دهِ خوب بود. ۱۰.۸و ۱۰.۹زیاد داشتم. درنهایت اول شدم. باهمان تفنگ آتلانتا در سیدنی هم به قهرمانی رسیدم. خبرنگار ژاپنی پیش آمد. گفتم دیدید خدا کمک کرد. چشمهایش اشکآلود بود. پیشانیام را بوسید.»عنایتا...بخارایی، سال ۱۳۹۷، تفنگ و کت تیراندازی و دومین نشان طلای پارالمپیک خود را به موزه ورزش ایران اهدا کرد.
۶- دلتنگی
میگویم: مدالهای ارزشمندی را هدیه کردید.
میگوید: عنایتا... بخارایی اینطور زنده میماند.
میپرسم: دلتنگ ورزش نیستید؟
مکث میکند و میگوید: ها...باور میکنید؟ هنوز هم گاهی خواب اردوها و بچهها را میبینم. عکسهایی که برایم مانده را نگاه میکنم. خاطرات را ورق میزنم. دلم برای دیدار جانبازان تنگ است.چه میشود کرد؟۶۰سالهام.شرایط جسمیام دیگراجازه نمیدهد. نمیتوانم. اما خیلی دلتنگم.