تصور میکنم بسیاری از شما که این مطلب را میخوانید احتمالا تجربه مراجعه به مشاور را دارید و حتما در آن لحظات حسی شبیه دودلی و نگرانی را تجربه کردهاید. اما سوال اساسی این است که واقعا چه کسانی در خانواده یا اطراف ما نیاز به مشاوره دارند؟ حتما میگویید این که سوال سختی نیست، خوب معلوم است کسی که خوشحال نیست یا در زندگی احساس سرخوردگی و انزوا میکند. در بیشتر مواقع دلیل خوشحال نبودن ما بسیار واضح و روشن است. شاید علت از دست دادن عزیزی یا از دست دادن چیز با ارزشی، بیماری خود یا یکی از بستگان، متارکه و جدایی، بیکاری و... باشد. در بعضی موارد دیگر علت ناراحتی تا اندازه ای روشن است. ما احساس کسالت و خفقان کرده و احساسمان را سرکوب کردهایم. با وجود داشتن یک خانواده خوب و دوستان زیاد باز هم احساس تنهایی می کنیم. شاید با افرادی مثل پدر و مادر، خواهر و برادر یا همسرمان احساس نبود تفاهم می کنیم. گاهی از اینکه در زندگیمان همه چیز بخوبی پیش نمی رود و از پس مشکلاتمان بر نمیآییم شرمنده میشویم. ممکن است این حس در ما به وجود آمده باشد که مثل دیگران خوب نیستیم و آدمهای بد و پلیدی هستیم... اما چرا باید درباره این موضوعات به جای خانواده و دوستان با یک غریبه صحبت کنیم؟
وقتی ناراحت هستیم افراد خانواده، دوستان، همکارانیا همکلاسیها متوجه خوشحال نبودن ما میشوند و اغلب این جملهها را از آنها میشنویم امروز مثل همیشه نیستی، چیزی شده؟ یا امروز سرحال نیستی و ما در جواب با آهی کوتاه میگوییم چیزی نیست. خوبم فقط کمی خستهام. نکته مهم این است که سهیم کردن دیگران در احساسمان راحت نیست و دلایل زیادی وجود دارد که علت ناراحتی خود را با آنان در میان نمیگذاریم و مهمترین دلیل آن ترس از پیامدهای این درددل است. به عنوان مثال اگر با والدین خود در میان بگذاریم شاید نتیجه آن سرزنش شدن، محدودتر شدن یا خرابتر شدن اوضاعمان باشد. پرهیز میکنیم از این که به رئیس یا مدیرمان بگوییم، چون ممکن است به افسردگی و ضعف در کار متهم و از ارتقا و پیشرفت شغلی محروم شویم. دوستانمان نیز اگر درباره غصههایمان بشنوند مهربانتر می شوند ولی ما میترسیم از این که کمکم جذابیت و شادیمان را در گروه دوستان از دست داده باعث کسالتشان شده و بتدریج از ما فاصله بگیرند. بنابراین شایستهترین فردی که مامی توانیم به او اعتماد کنیم و احساساتمان را تمام و کمال با او در میان بگذاریم فردی است که با اوهیچ نسبتی نداریم و او کسی جز یک مشاور نیست.
مشاور به حرفهای ما با دقت گوش میدهد ولی هرگز درباره ما قضاوت نمیکند. به هیچ وجه در نظر او یک دوست ملالآور، فرزندی نا اهل، یک همسر کجخلق یا یک همکار ضعیف نخواهیم بود. به درددل ما خوب گوش میدهد، آنچه میگوییم و حتی آنچه را بیان نمیکنیم از خلال رفتار و گفتارمان متوجه شده و ما را همان طور که فکر می کنیم، با خطاها و اشتباهاتمان میپذیرد. هرگز نمیپرسد چرا او این گونه زندگی کرده، بلکه با ما همدردی می کند و با راهنماییهایش موجب آرامش ما می شود. مشاور روی مشکل ما سخت کار میکند و به ریشهیابی مساله موجود کمک میکند تا ما خود راهحل مشکلمان را پیدا کنیم و ببینیم دیگران چگونه ما را میبینند، ما چه تاثیری روی دیگران داریم و به ما یادآور میشود که چطور با رفتارمان دنیای پیرامون خود را میسازیم. هنگامی که ما با کشمکشهای درونی خود درگیر هستیم مشاور به استعدادهای بالقوهمان که ما را از دیگران متمایز میکند ایمان داشته و به رویاهایمان احترام میگذارد و به ما کمک میکند دنیا و واقعیتهای اطرافمان را آن طور که هستند ببینیم و بپذیریم. شاید هزینه کردن برای مشاوره مسخره و بیهوده به نظر برسد یا مراجعه به آنها موجبات شرمندگی برای ما باشد ولی گاهی واقعا وجود یک مشاور در زندگی شخصی و خانوادگی ما بسیار لازم و ضروریاست. مطمئن باشید وقتی احساس کنیم توسط کسی درک میشویم و نزد او دارای ارزش واحترام هستیم دوباره زندگی عادی خود را شروع خواهیم کرد و شاید هم برای اولین بار طعم زندگی واقعی را بچشیم.
>> جام جم/ ضمیمه چاردیواری/ ترجمه از: Counselling directory