پاکدل: مثبت‌اندیشم اما فرهنگ رانندگی ندارم

«مهدی پاکدل» چیزی کم از «طاهر» سریال «ستایش» ندارد؛ دور از اداهای معمول برخی از هم‌صنفانش دعوت ما برای مصاحبه را می‌پذیرد و بی‌غل‌وغش روبه‌رویمان می‌نشیند و سوالات‌مان را جواب می‌دهد. او با همان حجب و حیای همیشگی و ذاتی‌اش مشق زندگی می‌نویسد و از این روزهای خود می‌گوید. از روزهایی که با عبور از آنها ۳۳ ساله شده؛ هرچند که با این موهای جوگندمی مسن‌تر از سن خود نشان می‌دهد اما معتقد است که این یک مسئله ارثی است و ربط چندانی به سن و سال ندارد.
کد خبر: ۶۵۸۴۴۲
پاکدل: مثبت‌اندیشم اما فرهنگ رانندگی ندارم

جام جم سرا: مهدی پاکدل در این گفت‌وگو درباره ازدواج، عکاسی، فیلمسازی، زادگاهش اصفهان و… حرف‌های جالبی بر زبان آورده است.

از فیلمسازی شما شروع کنیم. چه شد که به فکر فیلمسازی افتادید؟

من همیشه دوست داشتم کارگردانی را تجربه کنم. از وقتی که ۱۵-۱۴ سال پیش با تدوین به سینمای حرفه‌ای وارد شدم، عاشق این بودم که فیلمسازی را تجربه کنم.

در مورد ژانر مورد علاقه‌تان در فیلمسازی بگویید.

نمی‌توانم بگویم چه ژانری، چون فعلاً ساخته‌هایم در حد تجربه است، در حد اینکه یک سفره رنگین چیده شده و آدم دوست دارد نگاه کند و ناخنک بزند. فعلاً در این حس و حالم. ممکن است ۴ سال دیگر به یک ثبات برسم و بگویم این ژانر مورد علاقه‌ام است. البته در فیلم اولم هم نشان داده‌ام چه حال‌و‌هوایی را دوست دارم که این حال‌و‌هوا، قطعاً فیلم‌های کپی و قدیمی و ادای فیلم‌های دیگران را درآوردن نیست. در حال حاضر، فضای خاصی در ذهنم است که آن را دنبال می‌کنم. یک سینمای شاعرانه استاندارد و درست.

در بازیگری چطور؟ آن اوجی که در نظر گرفته‌اید کجاست؟

من که هنوز به جایی نرسیده‌ام و اول راهم. ولی از لحاظ نقش، آن چیزی را که روزی احساس می‌کردم بازی می‌کنم، به آن دست پیدا کرده‌ام. مثلاً نقشم در فیلم «محمد (ص)»، نقش جناب «ابوطالب (ع)» است که فکر می‌کنم سقف نقش‌هایی باشد که می‌شود در سینمای ایران بازی کرد.

آدم‌ها در کودکی آرزوهایی دارند که خودشان را در آن قالب می‌بینند. «مهدی پاکدل» فعلی در آرزوهای شما بود؟

خاطرات بچگی‌ام زیاد یادم نمی‌آید. یک‌سری تصویر است فقط. اینکه به‌طور اخص به چه فکر می‌کردم را یادم نمی‌آید. بعید می‌دانم به این چیزی که می‌گویید، فکر کرده باشم. البته در نوجوانی و سال‌های اول دبیرستان، در خانه ما همیشه مجلات سینمایی بود. بنابراین به این فکر می‌کردم که یعنی می‌شود روزی عکس من هم روی جلد برود؟ یک کاره‌ای بشوم و اسم من را هم بنویسند؟ آن موقع‌ها دوست داشتم و با تمام وجودم عاشق این بودم که وارد این عرصه شوم. به همین دلیل هم پیگیری کردم و انرژی گذاشتم تا اینکه بشود.

به این اعتقاد دارید که آنچه در بچگی آرزوی رسیدن به آن وجود دارد، روزی دست‌یافتنی می‌شود؟

بله، من به نظریه نابودنشدن انرژی‌ها اعتقاد دارم. در حقیقت، هیچ انرژی‌ای از بین نمی‌رود. وقتی در بچگی، تمام انرژی پاک و فکر و ذهنت را به سمت چیزی که دوست داری سوق بدهی، حتماً اتفاقی برای آن می‌افتد. من اصولاً هم آدم مثبت‌اندیشی هستم. به اغلب مسائل خوش‌بین‌ام. ترجیح می‌دهم سمت زیبای هر چیزی را ببینم. در همین اولین تجربه کاری‌ام با «ایمان افشاریان» هم مواقعی می‌شد که همه گروه، دست و پایشان را گم می‌کردند و همه چیز به هم می‌ریخت. اما لحظه‌ای سکوت و فکر کردن و مثبت‌اندیشی دوباره همه‌چیز را درست می‌کرد. با آرامش می‌شد تسلط پیدا کرد، اما بعضی‌ها هم مدام منفی‌بافی می‌کنند. این به نظرم اصلاً خوب نیست. یک چیز جالب هم در این دوره و زمانه هست و آن اینکه خیلی‌ها بعد از اتفاقات همه‌چیز را می‌دانند! این خیلی توهین‌آمیز است. خب تو اگر می‌دانستی، پس چرا نگفتی؟ این آدم‌ها خیلی منفورند. همیشه روی مخ من هستند! اصلاً این اخلاق بد در ایران اپیدمی شده.

آن نقشی که دوست دارید به شما پیشنهاد شود و آن اتفاقی که در ذهن‌تان هست بیفتد، چیست؟

همان‌طور که گفتم، با محول شدن نقش «ابوطالب» در فیلم «محمد (ص)» به من، تمام لذتی را که از بازیگری می‌شود برد و هر کاری که در بازیگری می‌شد کرد، برایم اتفاق افتاد. نمی‌دانم چقدر موفق بوده‌ام اما برایم یک نقش تمام‌عیار بوده است. طی ۲ سال، از ۲۰ سالگی تا ۷۵ سالگیِ یک شخصیت را بازی کردم و همه چیزش برایم جالب بود.

از همکاری با چه کسی در سینما بیشتر لذت بردید؟

در پروژه «محمد (ص)»، من ۲ سال با آقای شجاع‌نوری بودم. ایشان فوق‌العاده آدم مثبت، پرانرژی و بی‌نظیری بودند. از همکاری با ایشان بسیار لذت بردم. حتی در فیلم خودم هم به ایشان پیشنهاد دادم که با خوشرویی پذیرفتند.

شیرین‌ترین و لذت‌بخش‌ترین قسمت این سال‌های عمرتان چه بوده؟

قطعاً ازدواج با بهنوش. (می‌خندد)

و سخت‌ترین؟

نمی‌دانم، چیز سختی نداشتیم. چشممان نزنند حالا! (می‌خندد) همان ماجرای مثبت‌نگری است دیگر. شاید هم اتفاقات سختی افتاده باشد، کمبودهای مالی و… به‌وجود آمده باشد یا مشکلات حسی و عاطفی. اما به دلیل نگرش مثبت به زندگی آنها زیاد به چشم نمی‌آیند.

چه کاری انجام می‌دهید که مثبت‌نگر به نظر می‌آیید؟ این همه مثبت‌نگری از کجا می‌آید؟

نمی‌دانم، شاید هم به نظر افراد دیگر منفی‌نگر باشم.

این قضیه را به خودتان تلقین می‌کنید، کتاب می‌خوانید، آموزش می‌بینید یا فکر می‌کنید ذاتی است؟

فکر می‌کنم ذاتی باشد. چون از اینکه مثبت‌نگر هستم، تا به حال بد ندیده‌ام و دوست دارم نگاه خیری به هستی داشته باشم.

شما اصالتا اصفهانی هستید؟

بله.

از این جهت پرسیدم که معمولاً اصفهانی‌ها مثبت‌اندیش هستند. رنگ‌های شاد و مثبت هم استفاده می‌کنند و...

نمی‌دانم. شاید هم ژنتیکی باشد. البته در نهایت، آدم باید امیدش به خدا باشد. یک نکته دیگر هم هست؛ اینکه من به این فکر نمی‌کنم که مثلاً الان مثبت‌اندیش باشم. اینها مسائلی ناخودآگاه است. راستش خوب بودن، فرمول پیچیده‌ای ندارد. آدم خیلی راحت می‌تواند بفهمد چه چیزی خوب است و چه چیزی بد. فقط کافی است خودت را جای آن آدمی بگذاری که با تو طرف است؛ بخواهی چه حرفی بزنی و چه تصمیمی بگیری. با اخلاق و رفتار خوب حتی می‌توانی در موارد ساده‌ای مثل خرید یا فروش چیزی موفق باشی. همیشه در طول روز، به این چیزها فکر می‌کنم. وقتی بیرون می‌روم، به این فکر می‌کنم که چرا نشود با دیگران خوب رفتار کرد و در مقابل، برخورد خوب دید؟ وقتی به همه سلام کنی، جواب سلامت را می‌دهند دیگر. البته در رانندگی یک مقدار عصبی‌ام! چون به نظرم، ما به‌هیچ‌وجه فرهنگ رانندگی نداریم. از خودم تا بقیه!

همه دهه شصتی‌ها، نوستالژی‌های مخصوص به خودشان را دارند. نوستالژی شما چیست؟

البته من دهه پنجاهی‌ام!

حالا ۵۹ را دهه شصتی حساب کنید دیگر!

بزرگ‌ترین نوستالژی من شاید اسم جالبی نداشته باشد: جنگ! چیزی که دوران کودکی من را پر کرد. الان می‌فهمم البته. شاید آن موقع متوجه نبودم. جنگ، خیلی در زندگی‌ام تأثیر داشت. خیلی از خاطرات و تصاویر کودکی‌ام برمی‌گردد به زمان جنگ. وقتی هواپیماهای عراقی تا اصفهان می‌آمد، خودم چندبار آنها را در آسمان اصفهان دیدم. آژیر قرمز و… اولین تصویرهای من از سینما هم مربوط به زمان جنگ است. یک بار در مدرسه نشسته بودیم و وضعیت قرمز شد. مرا با ۶۰۰ تا بچه دیگر داخل یک پناهگاه بردند و آنجا با یک آپارات کوچک برایمان فیلم پخش می‌کردند. کارتون می‌گذاشتند. «اسب تک‌شاخ»، «بامزی»، «دامبو» و…. و جالب این بود که ما فارغ از آنچه بیرون می‌گذرد، خوشحال بودیم از این وضعیت قرمزها. چه تضاد عجیب و غریبی بود! ۳-۲ ماه بعد از به دنیا آمدنم، جنگ شروع شد. یعنی از بدو تولد تا ۸ سالگی، زندگی‌ام با جنگ گره خورد.

نوستالژی خاص دیگری به غیر از جنگ ندارید؟

اصولاً در خانه ما به دلیل وجود برادران بزرگ‌ترم، هم حسین و هم مسعود، مطالعه خیلی معمول بود. آن موقع مجله «دانستنی‌ها» و «کیهان بچه‌ها» بود. «دنیای ورزش» چه مجله خوبی بود. جام‌جهانی ۸۶ بود که مسعود عکس‌های مارادونا را به در و دیوار می‌زد، خود فوتبال که آن موقع‌ها خیلی حس عجیبی داشت. ما مرتب داخل کوچه‌ها فوتبال بازی می‌کردیم. یا کارت‌بازی یا عکس فوتبالیست‌ها در آدامس‌ها. آرشیوشان می‌کردیم و با آنها بازی می‌کردیم.

فوتبالیست محبوب‌تان مارادونا بود؟

مارادونا بود. تو جام جهانی ۹۰، لوتار ماتئوس آلمان اسطوره من بود. من خیلی آلمان را دوست دارم. خیلی منظم‌اند.

معمولاً آدم‌های منظم طرفدار آلمانند.

پس نتیجه می‌گیریم من آدم منظمی هستم! (خنده) راستی، اینهایی که طرفدار ایران هستند، چه‌جور آدم‌هایی هستند؟ (خنده)

همچنان آن حس قدیم را نسبت به اصفهان دارید؟

نه متأسفانه. من تا ۱۸ سالگی اصفهان زندگی کردم و خیلی از جمعه‌ها با پدر خدابیامرزم، می‌رفتیم کنار زاینده‌رود قدم می‌زدیم. آن فضا و آن رود پرخروش برایم جالب بود، اما وقتی تهران می‌آمدیم یا شهرهای دیگر، برایم عجیب بود که چرا این شهرها پارک ندارند! چون یک‌سوم اصفهان پارک بود. سرتاسر زاینده‌رود سرسبز بود. الان اما دیگر صفایی ندارد.

هنگامی که ناراحت یا غمگینید، بهترین جایی که در اصفهان می‌روید، کجاست؟

میدان نقش جهان. آنقدر بزرگ است که همیشه وقتی دلم می‌گرفت، آنجا می‌رفتم. اتفاقاً هنرستانی که می‌رفتم هم کنار میدان بود. در میدان احمدآباد. چون گرافیک هم می‌خواندم، همیشه کلاس‌های طراحی‌مان در نقش جهان برگزار می‌شد. خیلی از اوقاتم را آنجا می‌گذراندم. آنقدر عظمت آنجا زیاد است که آدم به کوچکی خودش پی می‌برد.

منزل‌تان کجا بود؟

بزرگمهر. «شاه‌زید» اسم امامزاده‌ای بود که الان به اسم «امامزاده زید» می‌شناسندش. البته الان به «هشت بهشت» معروف است.

الان نزدیک به ۳ سال از زندگی مشترک‌تان می‌گذرد. اغلب روان‌شناس‌ها می‌گویند موفقیت یک زندگی مشترک، بعد از ۳ سال مشخص می‌شود.

نه بابا؟! اوه اوه!

این ۳ سال چگونه گذشت؟

خوب گذشت. به‌هر‌حال می‌گذرد. با همین تجربه ۳ ساله‌ام می‌گویم، به نظرم ازدواج خیلی پیچیده است. زندگی مشترک، پیچیدگی‌هایی دارد که خیلی متفاوت است با قبل از ازدواج. من الان ۳۳ ساله‌ام و ۳۰ سال آن را تنها زندگی کرده‌ام. تأثیر این ۳۰ سال روی آداب، رفتار و طرز نگرشم به زندگی خیلی زیادتر بوده تا این ۳ سال. این مرحله گذشتن از ۳۰ سال و رفتن زیر یک سقف، همیشه نیازمند مشورت، راهنمایی و نظر یکی دیگر هم هست. باید او را هم در همه قضایا در نظر بگیری. نوع احساس مسئولیت‌ات تفاوت می‌کند. همه‌چیز شکل دیگری به خود می‌گیرد. شاید درست گفته‌اند که ۳ سال طول می‌کشد. شاید این مدت نیاز است که کم‌کم با اخلاق، رفتار و عادات یکدیگر آشنا بشوند و تغییراتی در آنها بدهند ولی در کل، اگر آدم به این فکر کند که چه کار لذت‌بخشی است و حتی این تغییراتی که در خود آدم ایجاد می‌شود خیلی خوب است، مطمئناً زندگی دوام بیشتری پیدا می‌کند. ولی اگر آدم مقابله کند و اهل تغییر نباشد و من و او به میان بیاورد و… مشکل به‌وجود می‌آید. خیلی وقت‌ها پیش آمده سر یک موضوع کوچک که دو طرف نخواسته‌اند خودشان را تغییر بدهند، نتیجه‌اش را دیده‌اند. در کل تجربه جالبی است و من اگر می‌دانستم، زودتر ازدواج می‌کردم! هر چقدر سن تجرد بیشتر باشد، آدم سخت‌تر وارد دنیای تأهل می‌شود و چون شخصیتت بیشتر شکل می‌گیرد، تغییر دادنش هم سخت‌تر می‌شود. بگذار یک چیزی بگویم. الان برخی ما با یکی مثلاً ۶ سال آشناییم، بعد می‌رویم ۲ سال هم نامزد می‌شویم، بعد ۱ سال هم به عقد هم درمی‌آییم و بعد ازدواج می‌کنیم. یعنی این ۸-۷ سالی که همه‌چیز بکر و تازه است و طرفین مشغول کشف همدیگر هستند، همه‌اش در زمانی می‌گذرد که بی‌فایده است. به همین دلیل است که برخی‌ها بعد از یک سال زندگی مشترک از هم جدا می‌شوند. در حقیقت، آن اتفاق و آن لذت کشف، در آن حدود ۱۰ سال، تمام شده و دیگر چیزی باقی نمانده. این است که به نظرم خیلی رسوم سنتی خوب بوده‌اند. قدیم‌ها، می‌رفتی خواستگاریِ دختری که او را ندیده بودی و بعد هم ازدواج می‌کردی و این ۸-۷ سالی که گفتم را می‌گذراندی و احتمالاً دو تا بچه هم داشتی. ادامه‌اش را هم به یک نحوی می‌گذراندی. اما الان کمی بد شده و شاید به همین دلیل زندگی‌ها پایدار نیست.

چقدر از تصوراتی که قبل از ازدواج داشتید، بعد از ازدواج محقق شد؟

بهترش پیش آمد. فکر می‌کردم به‌هرحال مشکلاتی پیش بیاید، ولی واقعاً بهتر و بالاتر از تصوراتی که داشتم پیش آمده.

برای اینکه زندگی‌تان تازه و سرزنده بماند و به روزمرگی دچار نشوید، چه کارهایی انجام می‌دهید؟

ما در شغلی فعالیت می‌کنیم که نمی‌شود دچار روزمرگی شد. چون تا بیاییم و عادت کنیم به یک زندگی روتین، یک‌باره من یا بهنوش ۲ ماه می‌رویم سر یک پروژه. خود شغل ما آنقدر متنوع هست که نمی‌گذارد زندگی‌مان یکنواخت و خسته‌کننده شود. زمان‌هایی که وقت می‌کنیم با هم باشیم، برایمان خیلی ارزشمند است.

تحمل این فاصله‌ها، برایتان سخت نیست؟

فکر می‌کنم اگر کس دیگری غیر از همکارم با من زندگی می‌کرد، قطعاً دیوانه می‌شد. این شغل واقعاً درک متقابل می‌خواهد. کار سختی است.

علایق مشترک‌تان به غیر از فیلم، سینما و تئاتر چه چیزهایی است؟

اتفاقاً فیلم زیاد نمی‌بینیم. بهنوش عاشق سریال دیدن است و من خوشم نمی‌آید. با هم آشپزی می‌کنیم که خیلی خوب است. مهمانی رفتن هم همین‌طور. سفر هم اگر پیش بیاید، می‌رویم و خوش می‌گذرانیم. آدم باید در هر شرایطی خوش بگذراند.

مردم همیشه با چهره خندان و بشاش مهدی پاکدل مواجه‌اند. واقعاً شما اینقدر آدم خوشحالی هستید؟ چقدرش واقعی است؟

حتماً واقعی است، بی‌خودی که نمی‌خندم. (خنده)

تلاشی هست برای اینکه جلوه مثبتی از خودتان نشان دهید؟

تلاش که هست. بله، به نظرم اخلاق خوش، در مورد من کاملاً منفعت‌طلبانه است. وقتی اخلاقت خوب باشد، می‌توانی کارهایت را پیش ببری و اهدافی که داری را زودتر به نتیجه برسانی. با اخلاق بد، کسی به جایی نمی‌رسد؛ چون به خودش بد می‌کند. به نظرم حال خوب و اخلاق خوش، احترام گذاشتن به اطرافیان است.

تعبیر دیگرش این است که با مهدی پاکدل به آدم خوش می‌گذرد!

نشنیده بودم تا حالا! (خنده) خدا را شکر. در عصر جدید، ارتباطات مهم‌ترین مسأله است. در پیشبرد زندگی، ارتباطات خوب و گسترده باعث می‌شود زندگی بهتری داشته باشی. من در حال حاضر در جامعه مطبوعات، عکاس‌ها، فیلمسازها، گرافیست‌ها، نقاش‌ها، شاعرها و… ارتباطات خیلی خوب دارم. این ارتباط‌ها باعث می‌شود آدم زندگی را قشنگ‌تر و با کیفیت بیشتری دنبال کند و این خوب است.

کمی از ارتباط بین ۳ برادر پاکدل که همگی هم هنرمند هستید بگویید. با توجه به کوچک‌تر بودن شما، چقدر تحت‌تأثیر آنها بوده‌اید؟

طبیعی است که تحت‌تأثیر آنها بوده باشم. از وقتی چشم باز کردم و دور و برم را شناختم، از آنها و روابط‌شان تأثیر گرفته‌ام. یادم است مسعود، همیشه دوربین دستش بود و عکس می‌گرفت. نشست و برخاست‌های حسین هم همین‌طور. اگر شکل زندگی من در حال حاضر اینگونه است، قطعاً تأثیر آنها هم در آن دخیل بوده و همه این ماجراها در خانواده ما، از حسین و بلندپروازی‌های او شروع شد. زمانی که در شیراز، مهندسی کشاورزی می‌خوانده، برای رادیوی شیراز می‌نوشته و اجرا می‌کرده. بعد هم که تهران و ادامه مسیرش.

شاید ژنش را داشته؟

آخر اصفهانی‌ها همه ژن هنرمندی را دارند (خنده) چون در فضایی زندگی می‌کنند که ناگزیرند به هنرمند شدن! راه که می‌روند، از در و دیوار هنر می‌ریزد. در فیلم «محمد (ص)»، تقریباً ۹۹ درصد تیم پشت صحنه، ایتالیایی و از بین آنها هم، ۹۵ درصد رمی بودند. ۲ تا گریمور داشتیم که فلورانسی بودند. فلورانس برای ایتالیایی‌ها، مثل اصفهان برای ما ایرانی‌هاست. فلورانس، مهد هنر آنجاست. برای این گروه ایتالیایی، این ۲ نفر خیلی قابل‌احترام بودند. با این استدلال که اینها جد و آبادشان هنرمند بوده‌اند. ما هم بچه فلورانس ایران هستیم دیگر. (خنده)

هنوز هم عکاسی می‌کنید؟

بله، واقعاً علاقه دارم. خوشبختانه، اپلیکیشن اینستاگرام را هم خیلی دوست دارم. به نظرم در دید هنری و عکاسانه آدم‌ها به زندگی تأثیر بسزایی داشته. از وقتی که آمده، خیلی برایم لذت‌بخش است که عکس‌های مختلفی که می‌گیرم را به اشتراک بگذارم. تجربه جذابی است. اینکه از تعداد لایک‌ها و کامنت‌ها همان لحظه متوجه می‌شوی مخاطبانت، آن عکس را دوست داشته‌اند یا نه.

بیشتر از چه چیزهایی عکاسی می‌کنید؟

عکاسی از طبیعت را خیلی دوست دارم. همین الان که نزدیک به ۳ ماه در استان گیلان بودم، از طبیعت زیبای آنجا خیلی عکاسی کردم.

این عکاسی‌ها چقدر به فیلمسازی کمک می‌کند؟

زیاد. فیلمسازی یعنی همین دیگر. یک قاب زیبا، تصاویر زیبا، انتقال حس آن لحظه. عکاسی، مادر فیلمسازی است. مطمئنم کسانی که فیلم من را می‌بینند، ممکن است از بعضی چیزهایش خوش‌شان نیاید، اما از کادرها و قاب‌هایی که به کمک «سیامک کرمانی‌زاده» بااستعداد بسته‌ایم، خوش‌شان خواهد آمد.

اهمیت عکاسی در زندگی‌تان، چقدر است؟ می‌شود روزی همه‌چیز را رها کنید و فقط سراغ عکاسی بروید؟ یا نمایشگاه بگذارید؟

در مورد نمایشگاه گذاشتن، یک مقدار تردید دارم. البته تحصیلات من در این زمینه است و گرافیک خوانده‌ام و شغلم بوده و گاهی از آن پول درآورده‌ام، ولی با آمدن دوربین‌های دیجیتال و سهل‌الوصول شدن این کار که باعث شد تقریباً همه افراد مشهور یک نمایشگاه عکسی بگذارند، راستش برای من، یک مقدار این قضیه کمرنگ شد. امیدوارم شرایط بهتر و درست‌تری پیش بیاید.

شما با دیجیتال کار می‌کنید یا آنالوگ؟

من عکس آنالوگ هم دارم، اما مشخصاً با دیجیتال کار می‌کنم. خیلی از کسانی که هنوز آنالوگ‌کارند و آن را ترجیح می‌دهند را نمی‌فهمم. اصلاً فکر می‌کنم یکی از دلایل عقب‌ماندگی هنرمندهای ما، به‌روز نبودن‌شان است. مثلاً خیلی از کارگردان‌های بزرگ سینمایمان را می‌شناسم که نمی‌روند تئاتر ببینند. آنقدر خودشان را در جایگاه رفیعی می‌بینند که نیازی نمی‌بینند دیگران را نگاه کنند. فیلم‌های روز را نمی‌بینند، مطالعه نمی‌کنند و متأسفانه گاهی اینها را جزو افتخارات‌شان می‌دانند! به همین دلیل فیلم‌هایشان را کسی نمی‌بیند، چون چیز دیدنی‌ای خلق نکرده‌اند. وودی آلن و کلینت ایستوود را ببین. با این سن و سال‌شان فیلم می‌سازند زنده‌تر از یک جوان ۲۰ ساله. آنها همه‌چیز را از اطراف‌شان می‌بلعند و از صافی خودشان عبور می‌دهند. گاهی باید به آنها گفت: «دیگر بس است؛ برو استراحت کن استاد!»

بله دیگر.

در فیلم «تمشک»، آقای «کلاری» (که دیگر قله‌ای در فیلمبرداری نبوده که فتح نکرده باشد) چقدر هوشمندانه از دوربین دیجیتال استفاده می‌کند. وقتی نتیجه‌اش را می‌بینی، متوجه می‌شوی که چه تجربه منحصربه‌فردی داشته و با چه کیفیتی فیلمبرداری کرده است. این باعث اعتمادبه‌نفس جوان‌ترها می‌شود. ماجراهای کمبود نگاتیو و تحریم‌ها و تأیید فیلمبردار از جانب فارابی و این مسائل هم پیش نمی‌آید. الان من جوان، راحت‌تر می‌توانم تجربه کنم و فیلم بسازم. در حالت کلی، نتیجه نهایی است که مهم است.|خورشید آنلاین

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۲
رضا
Iran, Islamic Republic of
۰۸:۰۵ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۱
۰
۰
فوق لیسلنس تئاتر گرفتم.تخصصم بازیگری است و به گفته ی خیلی ها، بسیار بسیار مستعد در بازیگری. ولی نه خوشگل بودم، نه پولدار و نه چاپلوس. بنا به همین دلایل پیشرفتی نداشتم و برگشتم شهرستان و الان با حداقل حقوق دارم زندگی می كنم و آن همه استعداد در حال هدر رفتن است. و فاجعه اینجاست كه بی استعدادها و بی هنرهای بسیاری دیدم كه صرفا به خاطر قیافه و پولشان پیشرفت كردند.آقای پاكدل هم اگر آن دو برادر را نداشتند شاید تا این حد موفق و مثبت اندیش نبودند.یادمان باشد همه ی آن كسانی كه می گویند" زندگی زیباست" حتما دغدغه ی مالی و عاطفی ندارند.
رضا
Iran, Islamic Republic of
۱۶:۳۸ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۱
۰
۰
اگر فرهنگ رانندگی داشتیم، سالی 20 هزار كشته نداشتیم! ما ایرانی ها فقط ادعا داریم!

نیازمندی ها